نقد و بررسی فیلم Like Father, Like Son (پسر کو ندارد نشان از پدر)
خیلی کم پیش میآید که فیلمی این چنین قوی، در آمریکا در ژانویه اکران شود.
البته اگر سخن از فیلمهای خارجی زبان باشد، دیگر “قوانین” معمول بکار نمیآید، و آخرین ارائه از هیروکازو کورئیدا پس از سپری کردن یک سال موفق در جشنوارههای فیلم ۲۰۱۳ اکنون به سینمای هنری راه یافته است. این فیلم اثری قدرتمند و فراموش ناشدنی است، که هرچند مضامین بکار رفته در آن ممکن است والدین را بیش از مخاطبان بی فرزند هدف قرار دهد،پرسشهایی که در «پسر کو ندارد نشان از پدر…» مطرح میشوند به طور فطری جهان شمول است و شیوهی اشاره کورئیدا به آنها، آن را به درامی ممتاز تبدیل میکند.
آنچه این فیلم بر رویش دست میگذارد، برای آنان که اخبار را پیگیری میکنند آشناست، چون هرچند نادر، اما این گونه اتفاقات در اسناد ثبت گردیده است. داستان در مورد دو خانواده است. یکی ریوتا و میدوری نونومیا (ماساهارو فوکویاما و ماچیکو اونو) زوج ژاپنی جوانی که کیتا، تنها پسر شش سالهشان، را چون دُردانهای دوست دارند، چون میدوری دیگر قادر به بچهدار شدن نیست.دیگری یودائی و یوکاری سایکی (ریری فورانکی و یوکو ماکی) هستند، کهریوسِیشش ساله یکی از سه فرزند آنهاست. پس از آشنایی با خانواده نونومیا، کورئیدا پیچشی در داستان ایجاد میکند، که ماجرا را رقم میزند: تماسی از طرف بیمارستان بیان میکند که پسرها، کیتا و ریوسِی، به هنگام تولد جابجا شدهاند. خانوادهها با یکدیگر ملاقات میکنند و با فرزندان خونی خویش آشنا میشوند. اما این پرسشی بزرگ بر جای میگذارد که: از این به بعد چه؟
در جامعه پدرسالاری همچون ژاپن، اهمیت فراوان یک فرزند پسر را نمیتوان غلوآمیز دانست، و در مورد ریوتا مساله فرزند “حقیقی” اش که توسط خانوادهای دیگرپرورش یافته است، فراتر از آستانه قابل قبول بودن قرار میگیرد، مخصوصا با توجه به این که کیتا آنچنان شبیهش هم نیست – چیزی که افراد کمی به آن پی بردهاند. رویکرد ریوتا در قبال این شرایط به نوعی سرد و حسابگرانه نشان داده شده است، اما کورئیدا همه انسانیت را از او نزدوده است. کیتا برای ریوتا مهم است، احتمالا بیش از آنچه که در ابتدا گمان میکرده است. ریوتا چارهی کار را در این میبیند که خانوادهها پسرها را تعویض و هرگونه ارتباط با یکدیگر را قطع نمایند. هرچند در ابتدا سخت خواهد بود، اما ریوتا اینگونه توجیه میکند که با گذر زمان همه عادت خواهند کرد. اما هیچ کس جز ریوتا بر این باور نیست که این راه حل، فکر خوبی باشد. فکر جدایی از کیتا و هرگز ندیدنش قلب میدوری را از هم میگسلاند. هرچند میدوری او را به دنیا نیاورده، اما عاشقانه بزرگش کرده است. خانواده سایکی نیز مخالف این نظر هستند. چون گمان میکنند، در نهایت این نقشه آنطور که مهندسش طرح کرده است پیش نخواهد رفت. با این حال، پس از مقداری درگیری، مشاجره، و گفت و گو، همه به طرح ریوتا تن میدهند.
هیچکس نظر کودکان را در مورد این شرایط جویا نمیشود. این نقصی در داستان کورئیدا نیست، بلکه حقیقتی است که در چنین شرایطی به وقوع میپیوندد و خواسته یک کودک شش ساله در آن جایی ندارد. هرچقدر هم احتمالا دردناک، ریوتا، میدوری، یودائی، و یوکاری با نگرش بزرگسالانه مسائل را توجیه میکنند. با این حال کیتا و ریوسِی قربانیان این توجیه میشوند، و نه تنها از آغوش گرم خانوادهشان جدا میگردند و مجبور به زندگی با افرادی غریبه میشوند، که دیگر اجازه ارتباط با آن مرد و زنی که پیشتر به آنها “پدر” و “مادر” میگفتند نیز ندارند.
هیچ راه حل بینقصی برای این چنین شرایطی وجود ندارد، چیزی که کورئیدا نیز بر آن تاکید دارد. در حقیقت احتمالاهیچ چاره خوبی هم برای آن وجود نداشته باشد. اغلب ما ممکن است در چنین شرایطی رویکردی مخالف ریوتا در پیش گیریم، اما این چنین ذهنیتی غیر قابل درک هم نیست. کورئیدا هیچگاه در مقام قضاوت شخصیتها یا اعمالشان بر نمیآید؛ بلکه به دقت آنها را زیر نظر میگیرد، و این کار را در نهایت همدلی انجام میدهد. فیلمهای کمی هستند که مرا به گریه وا میدارند، اما این فیلم یک استثناست. با این حال یک اثر جانگداز هم نیست،
زیرا هرچند در بعضی مواقع بسیار تاثّر برانگیز است،
مجالی برای درخشش فطرت انسانی نیز باقی میگذارد.
کورئیدا فیلمسازی استثنایی است. کارنامهاش گویای
همه چیز است. فیلمهایی مانند «موباروسی» (“حیلهی
نور” یا “نور متوهّم”) و «زندگی پس از مرگ» تجربههایی
رؤیاگون، با کنایههای بصری غنی، هستند. «عروسک
بادی» حکایت یک ابزار جنسی است که جان میگیرد،
هرچند این داستان ممکن است سوءاستفاده آمیز به
نظر برسد، اما سؤالهایی هدفدار در مورد معنی هستی
و چیستی مطرح مینماید.«همچنان قدمزنان» درامی
جمع و جور و ارزشمند است. هرچند برخی از آثار
پیشینش نیز بسیار تاثیرگذارند، اما کورئیدا با «پسر
کو ندارد نشان از پدر…» به اوج آن میرسد. همه
چیز در این فیلم –انتقال احساسات، گسترش
داستان، بازیها، تدوین، بار دراماتیک – نزدیک به
عالی است. بسیاری از فیلمها، حتی بهترین هایشان،
تنها برای چند روز یا چند هفته در ذهنم باقی
میمانند. اولین باری که «پسر کو ندارد نشان از پدر…» را دیدم حدود سه ماه پیش بود، اما احساسات و تاثیرش هنوز به طور شفاف با من باقی مانده است. این یعنی فیلمسازی در حد اعلایش که ارزش به دنبال گشتنش را دارد.