نقد و بررسی فیلم L’Eclisse (کسوف)

نقد و بررسی فیلم L’Eclisse (کسوف)Reviewed by محمدرضا on Aug 26Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم L’Eclisse (کسوف)نقد و بررسی فیلم L’Eclisse (کسوف) اتاقی گرم با یک پنکه کوچک، کتابهایی که تقریبا همه جا به چشم میخورند، ظرفی پر از سیگار، تابلو و اشیای

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم L’Eclisse (کسوف)

اتاقی گرم با یک پنکه کوچک، کتابهایی که تقریبا همه جا به چشم میخورند، ظرفی پر از سیگار، تابلو و اشیای

هنری، پرده های تیره و یک زن و مرد که در سکوت به سر می برند. این شروع فیلم کسوف است. کسوف سومین قسمت از سه گانه ی مشهور آنتونیونی است. سه گانه ای که به بررسی و تحلیل عمیق روابط بین انسانها می پردازد. کسوف هم مانند ماجرا و شب، شیوه ی منحصر به فردی دارد که کاملا دور از کلیشه هاست. شیوه ای که در ان محتوا حرف اول را می زند. داستان و روایت خاصی که فیلم را پیش ببرد موجود نیست و معمولا این اشیا و عناصر و مولفه های دیگر هستند که به صورت نمادها، نقش رساندن محتوا را دارند. به نوعی میزانسن یکی از مهم ترین و شاید حتی مهم ترین مولفه در ساخت فیلم به شمار می آید. در این فیلم هم مجموعه ای از روابط انسانی بررسی می شود. فیلم از درون اتاقی شروع می شود که در ان ویتوریا و ریکاردو در سکوتی تلخ به سر می برند. از ابتدا می توان در مورد برخی مسائل حدس زد. وقتی ویتوریا با وسواس مجسمه را درون قاب قرار می دهد و به دقت به همه اشیای خانه می نگرد، می توان تا حدی به حساس بودن و خاص بودن او پی برد. اتاق ریکاردو پر است از آثار هنری و کتاب که به نوعی نشان دهنده با سواد بودن اوست. نگاه سرد ویتوریا و ریکاردو حاکی از غمی پنهان در وجود آنهاست. همین غم و نگرانی باعث بیگانگی آنها شده و در همین ابتدا این زوج، از یکدیگر جدا می شوند. ویتوریا به دلایلی که بر بیننده معلوم نیست، از زندگی با ریکاردو خسته شده است و به نوعی می توان بی تفاوتی را در نگاه او خواند. او به دنبال زندگی جدید است، زندگی ای که برایش تازگی داشته باشد. کنار زدن پرده های تیره و نگاه کردن به مناظر بیرون نوید تغییر این زندگی را می دهد. بخش مهمی از فیلم در بازار شلوغ و پر از جمعیت بورس می گذرد. بازاری که می تواند نمادی از التهاب و جوش و خروش انسان برای پول باشد. زنگهای پی در پی تلفن و فریاد انسانهای از خود بیخود شده تنها چیزی است که به چشم میخورد. به وضوح چیزی دیگری برای این انسانها به جز پول ارزش ندارد. این امر به خوبی از جایی که در بازار بورس یک دقیقه سکوت اعلام می شود مشهود است. سکوتی اجباری که گویی تمام افراد لحظه شماری میکنند تا سکوت شکسته شود. به نوعی صدای تلفن ها که سکوت را بر هم میزند ، ندای درونی این افراد است. ویتوریا به دنبال معنی بخشیدن به زندگی خود کارهای زیادی می کند، او به دنبال تجربه های جدید است. رقص او در خانه ی مارتا، نشان از روحیه سرکش اوست که مدتها نادیده شده است. تجربه پرواز و نگاه کردن به همه چیز از بالا. نگاه به مردهای غریبه در بار همه و همه تلاش ویتوریا برای بیرون رفتن او از این وضعیت است. و بالاخره آشنایی با پیرو برای او روزنه ی امیدیست. پیرو مردی شاداب، جذاب، پر جنب و جوش به ظاهر همان کسی است که می تواند کلید مشکلات ویتوریا باشد. اما به نظر می آید پیرو هم جز تمایلات جنسی هدف دیگری از این دوستی ندارد. انتهای این عشق به ظاهر اتشین نشان داده نمی شود همانطور که ابتدای رابطه ویتوریا و ریکاردو نشان داده نمی شود، اما به نوعی می توان این دو رابطه را با هم مقایسه کرد و در مورد انتها نتیجه گیری کرد.

باز هم تاثیرات معماری و عناصر ان را بر فیلم شاهد هستیم. هرکدام از انسانها را می توان از خانه ای که در ان زندگی میکند شناخت. ریکاردو با خانه ای مدرن و اثار هنری و تعداد زیادی کتاب، به نوعی نماد انسانی روشن فکر و مدرن است. حتی وقتی ویتوریا پرده خانه را کنار می زند، المانی از معماری مدرن به چشم می خورد. مارتا در خانه ای پر از پوست حیوان و اثاری مربوط به قبایل افریقا و طبیعت وحشی، زندگی میکند. مادر ویتوریا در خانه ای قدیمی، خاک گرفته و رنگ و رو رفته زندگی میکند، او نمادی از نسل قدیم است. نسلی که تمام تلاش خود را می کند تا خود را با زندگی مدرن وفق دهد اما ناکام است. مانند ناکامی او در بازار بورس. پیرو در خانه ای مرموز زندگی میکند. همانطور که در فیلم دیدیم در ورودی خانه ی او قفلهای زیادی دارد که نشانگر شخصیت پیچیده ی اوست. از طرفی در خانه ی او تابلوهای بسیاری از چهره ی زنان به چشم میخورد و حتی خودکار او هم شمایلی از زن، بر خود دارد که شخصیت او را به خوبی نشان می دهد. انسانی جذاب که به زنها علاقه بسیاری دارد و همواره در پی رابطه با انهاست. رابطه ای هوس آلود و زودگذر. در جایی از فیلم، نوع نگاه پیرو به بدن و لباس ویتوریا، حکایت گر این ادعاست. اما می رسیم به خود ویتوریا. او در خانه ای ساده و آجری زندگی میکند. در دوران مدرن که مصالح بتن و شیشه رواج داشت، آجر نمادی از معماری سنتی و با هویت است و همینطور نمادی از خلوص و صداقت. ویتوریا شخصی ساده و صادق و در عین حال تنها و اشفته است. انسان در این مواقع به دنبال رابطه با فرد مناسب است نا بتواند به زندگی خود معنی بدهد و تنهایی خویش را پایان بدهد، اما شروع رابطه ی احساسی و خالی از منطق، خود بر مشکلات می افزاید، مشکلاتی از قبیل درک نشدن، درک نکردن که حس آشفتگی و درماندگی را افزایش می دهد. ویتوریا و دیگر شخصیت های داستان هم همینگونه اند. نگاه درمانده ی او به مردان در چند جای فیلم به چشم می خورد. آنتونیونی غیر از معماری، از اشیای مختلف هم بهترین استفاده را در رساندن مفاهیم به بیننده می کند.

و در انتها، ساختمانی نیمه کاره، خیابانهای نسبتا خلوت، انسانهایی که کاری

به یکدیگر ندارند، سطلی سوراخ و پر از آب که کم کم خالی می شود و موسیقی

دلهره آوری که نواخته می شود، پایانی شگفت انگیز برای فیلم است. سکانس

انتهایی فیلم بسیار تامل برانگیز است و برداشت های متفاوتی می توان از آن

کرد. از طرفی ادامه داشتن زندگی عادی و روزمره انسانهای مختلف. سطلی

که خالی می شود شاید سمبلی باشد از رابطه ویتوریا و پیرو. زیرا این سطل

هنگامی که این دو نفر بالای آن بودند پر آب بود. حتی به نظر می رسد آنتونیونی

می خواهد به بیننده اش برداشت سطحی انسانها را نشان دهد به عنوان مثال

در انتهای فیلم، زنی را که از پشت شبیه ویتوریاست را نشان می دهد و بعد

مشخص می شود که آن زن ویتوریا نیست. اما مهم ترین برداشتی که میتوان

از انتهای فیلم کرد از نظر من ساختمان نیمه کاره و ختم شدن فیلم به شبی

سیاه و سوت و کور است. ساختمانی نیمه کاره در بستر شبی تاریک که شاید

نشانگر انسانها، تنهاییشان و زندگی بی هدف است.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …