نقد و بررسی فیلم Funny Games (بازی های مسخره)

نقد و بررسی فیلم Funny Games (بازی های مسخره)Reviewed by محمدرضا on Aug 18Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم Funny Games (بازی های مسخره)نقد و بررسی فیلم Funny Games (بازی های مسخره) در تاریخ سینما ساخت فیلم هایی با مضامین عمیق و فلسفی آنقدر معمول بوده است که شاید امروزه

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم Funny Games (بازی های مسخره)

در تاریخ سینما ساخت فیلم هایی با مضامین عمیق و فلسفی آنقدر معمول بوده است که شاید امروزه

به عنوان یک کلیشه شناخته شود! اما چیزی نمیتواند در برابر این موج ایستادگی کند. زیرا همیشه معیار کیفیت یک اثر هنری به فرم و محتوای آن بوده است. طوری که اگر یک فیلم، هر کدام از این دو مهم را از دست بدهد به اثری ضعیف مبدل میشود. اگر فیلمی فاقد مفهومی کارآمد برای زندگی باشد به عنوان اثری بد شناخته میشود و بالعکس، اگر مفهوم زده و از فرم اثر فراتر رفته باشد نیز همینطور. پس معیار معمول چیزی شبیه به این میشود: اگر فیلمی مفهومی جا افتاده و عمیق و کارآمد برای زندگی انسان نداشته باشد، ضعیف است. اما در این معیار، موردی بسیار مهم در نظر گرفته نشده. این که همه فیلم ها هدفی والا برای تغییر یا افزودن چیزی به زندگی انسان ندارند. این مهم معیار ها را به کلی زیر و رو میکند و به این اصل میرساند که: “فیلم خوب فیلمی است که در آن فیلمساز توانسته هدف و حرف مورد نظر خود را به واضح ترین و تاثیر گذار ترین شیوه ممکن بیان کند. فارغ از اینکه آن حرف چیست و چه قصدی در پس آن است.” شاید یک فیلم زندگی ما را زیر و رو کند اما فیلمی دیگر فقط در پی سرگرم کردن بیننده باشد(هر چند طبیعتا ارزش فیلمی دارای محتوایی بزرگ-در قالب فرم مناسب- بیشتر و آن اثر زیباتر و نزد بیننده محبوب تر میشود، اما جزئی بودن و والا نبودن حرف یک فیلم صرفا به معنای بد بودن آن نیست). همین فرمول و معیار جدیدی که در پی آن ساخته میشود، باعث ساختار شکنی در نوع و بزرگی محتوا، و در پی آن ساختار شکنی در فرم اثر میشود. بازی های خنده دار، از اولین ساخته های میشل هانکه نیز از این قائده مستثنی نیست.

تمام این فیلم حول محوریت همان ساختار شکنی است که در سر تا سر فیلم به چشم میخورد. برای مثال سکانس افتتاحیه. خانواده در حال سفر به ویلای خود هستند و در ماشین، زن و شوهر مشغول گوش دادن به موسیقی کلاسیک هستند. نما ترولینگ لانگ شات و هلی شات است. در همین نوع دکوپاژ نیز میتوان ساختار شکنی یافت. یعنی ترولینگ شات بدون کات که بعد چند ثانیه سرگیجه آور و در نهایت تهوع آور میشود(که همین آزار دهنده بودن در نهایت با محتوای اثر به شدت گره میخورد). در همین حین تیتراژ شروع میشود و ناگهان موسیقی کلاسیک جای خود را به موسیقی هوی متالی میدهد که فوق العاده آزار دهنده است. از این طریق، بیننده از ابتدای کار متوجه میشود که ابدا با فیلمی معمولی و کلیشه ای روبرو نیست. در اولین سکانس فیلم، بیننده اولین رودست خود را میخورد. یعنی هانکه در همین ابتدا از انتظار فراتر میرود و بیننده را برای فیلمی عجیب و غریب آماده میکند. اما این کافی نیست. فیلم باید عجیب تر و ساختار شکنانه تر باشد تا هانکه به هدف خود یعنی: “شکنجه بیننده از طریق ساختار شکنی” برسد. حتی شکنجه ای که هانکه در این فیلم ارائه داده نیز شکنجه ای معمولی نیست. فیلم نه از قوانین ژانر اسلشر پیروی میکند و نه یک اکسپلویتیشن بی ارزش و سطح پایین است. در واقع فیلم از شکجنه از طریق خشونت به شدت دوری میکند(همانطور که هیچ تصویری از پسر بچه ای که کشته میشود به چشم نمیخورد). اما باز هم برای بیننده اش عذاب آور است. و اینگونه است که بیننده با دیدن بازی های خنده دار به تعریف تازه ای از واژه شکنجه دست میابد.

هانکه در این فیلم نشان میدهد که اگر بینندۀ یک فیلم از ساختار های معمول و کلیشه ها خارج شود، عذاب میبیند. درست مانند این عبارت که میگوید: ترک عادت موجب مرض است. کارگردان به خوبی از کلیشه ها و اشتراکات فیلم های عامه پسند آگاه است و در این فیلم به ظاهر عامه پسند، آن ها را با تمام قدرت نفی میکند و بیننده را از این طریق شکنجه میکند. این قضیه در این سکانس فیلم به شدت نمود پیدا کرده است: زن با قیافه ای پریشان و کبود، شات گان را بر میدارد و یکی از شکنجه گران را میکشد. پر واضح است که بیننده در این سکانس در اوج شادی و هیجان قرار میگیرد و به خود میگوید: بلاخره قهرمان موفق شد. اما پل(شکنجه گر اصلی) بلافاصله پس از این اتفاق به دنبال کنترل میگردد، آن را بر میدارد و زمان را به عقب باز میگرداند و در لحظه ای که زن دوباره میخواهد شات گان را بردارد، او پیش دستی میکند و آن را میقاپد. و همین عذاب دهنده ترین لحظه فیلم برای بیننده است. زیرا او همیشه در انتظار است تا داستان پیش برود و قهرمان داستان پیروز، و فیلم به خوبی و خوشی تمام شود. اما هانکه مانع از این پایان میشود و با این حرکت هر چند غلو شده، به بیننده میگوید(قسمت بولد شده دیالوگ، از زبان پل رو به دوربین گفته میشود): “شما یک داستان با گسترش پیرنگ و پایان واقعی میخواهید اما بگذارید کمی ساختار شکنی کنیم و ببینیم نتیجه اش چه میشود!” نتیجه طبیعتا چیزی نیست جز عذاب محض بیننده زیرا فیلم به دلخواه او پیش نرفته است. حتی در لحظات پایانی فیلم نیز ما انتظار داریم تا زن حرکتی انجام دهد و خود را خلاص کند، اما شکنجه گران به راحتی و بی هیچ ناراحتی ای او را در آب می اندازند! سپس به خانه یک خانواده دیگر میروند تا آن ها را با همان روش قبلی شکنجه کنند. پل با نگاهی شیطانی به دوربین نگاه میکند و تمام! فیلم تمام میشود؛ بدون هیچ مفهوم خاصی، بدون هیچ پیچیدگی ای، بدون هیچ نتیجه ای، انگار که هیچ داستانی وجود نداشته و بیننده در حال وقت تلف کردن بوده است، به پایان میرسد. شاید این مشخصات یک فیلم بد باشد، اما وقتی معنا دار میشود که بیننده متوجه هدف کارگردان(آنچه در آغاز نوشته اشاره شد) و عامدانه بودن این رویکرد میشود( که در همان سکانس کلیدی کنترل، این این قضیه روشن تر میشود). و وقتی این رویکرد تند تر میشود که بیننده متوجه حضور فیزیکی خود در فیلم میشود. به طوری که خود به عنوان انسانی در فیلم قرار میگیرد که کاراکتر ها میتوانند با او حرف بزنند. پس میتوان گفت که بیننده قرار نیست با هیچیک از کاراکتر ها همذات پنداری کند. بلکه قرار است تا در طول فیلم به طور مستقل، احساسات شخصی خود را داشته باشد و این احساس مستقل، از حضور مستقل و ابژکتیو او در فیلم نشأت میگیرد. پس ما هم به طور مستقل از آن خانواده شکنجه میشویم(همانطور که در حقیقت، دو نوع شکنجه بیننده و خانواده با یکدیگر تفاوت دارند. اولی روانی و دومی جسمی است). همانطور که پل با بیننده به طور مستقیم ارتباط برقرار میکند و او را شخصا مورد خطاب قرار میدهد.

هانکه با این رویکرد عجیب، طعنه ای به سینمای عامه پسند و کلیشه محور، و در نهایت به ظرفیت بیننده میزند و او را محک میزند تا مشخص کند او تا چه حد صبر و تحمل “ترک عادت” را دارد. این طعنه به این نوع سینما را میتوان از گریز های ریز بینانه این فیلم به ژانر های مختلف سینمایی دریافت. برای مثال در سکانسی که پسر بچه در خانه، از ترس پل قایم میشود، دوربین سوبژکتیو(از دید کاراکتر) میشود که این مورد یکی از مولفه های اصلی و پر کاربرد ژانر وحشت است(همچنین فضای تاریک و ساکت آن خانه تعلیقی فوق العاده قدرتمند ایجاد میکند). اما هانکه این ژانر را مورد هجو قرار میدهد و همین لذت تعلیق را هم بر بیننده تبدیل به عذاب میکند.

آن هم با موسیقی متالی که در ابتدای فیلم نواخته میشود. یا مثلا هنگامی که شکنجه گر ها خانه را ترک میکنند و زن و شوهر خود را آزاد میکنند، فیلم رنگ و بویی ملودراماتیک به خود میگیرد و بیننده هز لحظه انتظار دارد تا بغض آن دو شکسته شود و برای غم پسرشان گریه کنند. اما در ادامه با تصویر مضحک مرد رو برو میشود که بی دلیل در حال لبخند زدن است!

فیلم از این دست ریزه کاری ها کم ندارد و واضح است هانکه از این جزئیات

(که با کلیت روح اثر ارتباط دارد) نهایت استفاده را برده تا این شکنجه را برای

بیننده شدید تر کند و باید اقرار کرد که در این مورد موفق میشود. همانطور

که گفته شد و همواره روشن است، بازی های خنده دار هدف والایی ندارد.

تنها هجویه ای است بر آنچه همه روزه در سر تا سر دنیا بر پرده های سینما

ظاهر میشود. هجویه ای بر آنچه ما امروزه به عنوان سینما میشناسیم، غافل

از اینکه این مهم ابعاد ناشناخته ای دارد که میتواند آشکار شود و جریان تازه

ای در سینما به راه اندازد. اما مطمئنا با استقبال روبرو نخواهد شد.

زیرا خوشایند نیست و هیچکس شکنجه ی حاصل از ترک عادت را دوست

ندارد. برای همین است که اینگونه سینمای ناشناخته، محکوم به مرگ است.

زیرا تازه و نو پاست و مهم تر آنکه در ناخودآگاه شکل نگرفته است تا برای

بیننده آشنا باشد. چگونه میتوان دانست؟ شاید دلیل عدم محبوبیت سینمای

هانکه نیز همین ساختار شکنی ها و بازی های روانی باشد. بازی هایی

نه چندان بامزه، اما خلاقانه و فکر شده. به طوری که اگر به تماشای یکی

از فیلم های او بنشینید، مطمئن هستید که در حال تماشای یک فیلم

نامتعارف هستید. زیرا آنقدر اینگونه سینما دست نیافتنی و ناشناخته

است که بیننده خود نمیداند که آیا این یک فیلم بوده است یا نه. هنر

بازی های خنده دار نیز در همین بدیع و کمیاب بودن است. هر چند ممکن

است نا خوشایند، تهوع آور و نفرت انگیز باشد، اما بدون شک یک چیز را

ثابت میکند: سینما پس از صد سال هنوز مانند دنیای چند بعدی مه آلودی

است که تنها بخش کوچک و محدودی از آن کشف شده است.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …