نقد و بررسی فیلم Exodus: Gods And Kings (هجرت:خدایان و پادشاهان)
«هجرت / Exodus» نماینده تلاش ریدلی اسکات برای تقلید از سسیل بی دومیل [کارگردان فقید سینما] است.
مقایسه «هجرت» با «ده فرمان/ The Ten Commandments» هم اجتناب ناپذیر و هم به جا است. با توجه به واکنشهای مختلف منتقدان به این اثر ساخت ۱۹۵۶، شاید غافلگیر شوید اگر بدانید که «هجرت» تقریباً از هر نظر به جز زرق و برق بصری از «ده فرمان» ضعیفتر است. بحثی نیست که اسکات توانسته ضیافتی بی نظیر در مقابل چشمانمان بگستراند (گرچه فیلم در قالب سه بعدی ساخته شده است، اما متأسفانه مثل اغلب موارد دیگر این کار غیرضروری بوده)، اما فیلمنامه (که محصول کار چهار فیلمنامه نویس است) بسیار شلخته است، ضرباهنگ فیلم یکنواخت نیست، بازیها متناقضند، و کل فیلم شکست محض است. علیرغم مدت زمان دو ساعت و نیمی فیلم، «هجرت» در واقع برای بیان کل داستان بسیار کوتاه است («ده فرمان» ۷۰ دقیقه طولانیتر است) اما این باعث نشده که اسکات از نمایش صحنه های متعدد و ظاهراً بی نهایت افرادی که صحراها را در مینوردند صرفه نظر کند.
اساساً، «هجرت» وقایع کلیدی را حول قیام موسی (با بازی کریستین بیل)، به عنوان رهبر عبرانیهای در بند، عذابهایی که توسط خداوند نازل میشوند، تصمیم رامسس (با بازی جوئل ادگرتون) برای آزاد کردن بنی اسرائیل، و دنبال کردن مسیر مصریان تا دریای سرخ شرح میدهد. به طور کلی، «هجرت» به کلیات کتاب مقدس انجیل وفادار است، اما شیطان در جزئیات قرار دارد.
در وهله اول، داستانهای بیش از حد زیادی در مدت زمان ۱۵۰ دقیقهای فشرده شدهاند. در نتیجه، چندین شکاف اعصاب خردکن در داستان وجود دارند و مواردی هم زمانی که رویدادها با سرعت زیادی پیش برده میشود دیده میشوند. عذابهای الهی نمونه خیلی خوبی از این مدعا هستند: این عذابها به صورت تجمعی از جلوههای ویژه با کمترین تلاش برای پی بردن به تأثیر انسان در آنها نمایش داده میشوند. گاهی اوقات، مثل وقتی که عدهای از کروکدیل های غول آسا حمله میکنند، فیلم به چیزی شبیه به فیلمهای بهره بردارانه تبدیل میشود. همچنین صحنههایی وجود دارند (مثل صحنه ای در اواخر فیلم که موسی در آن مشغول حک کردن ده فرمان است) که بسیار به لبه تقلید کاری [از فیلم های دیگر] نزدیک هستند. این خوب نیست که در طول تماشای یک فیلم حماسی به بخش اول «تاریخ جهان/The History of the World» ساخته مل بروکس فلاش بک بزنیم.
غیر از بحث رنگ پوست بازیگرها، انتخاب برخی بازیگرها محل سئوال است. کریستین بیل، که بدون شک به خاطر شهرتش بسیار مطرح است، هرگز نمیتواند جایگزینی برای موسی باشد. بخشی از این مشکل این است که از او خواسته شده تا شخصیتی را بازی کند که نیمی موسی/نیمی ایوب است و دغدغه زیادی درباره ایمانش دارد و بسیار درگیر شک به خودش است. این موسای نسل پوچ گرا است. چارلتون هستون، تمام صلابتش، موسی را به چیزی فراتر از یک شخصیت فانی برای بیننده ها تبدیل کرد. (آنهایی که کل فیلم منتظرند تا بیل بگوید که « ملتم را رها کنید» باید بدانند که او هرگز این کلمات را بیان نمیکند).
جوئل ادگرتون در نقش رامسس قربانی فیلمنامه بد شده است. به این شخصیت مقداری صحنههای «شخصیت پردازی» داده شده است که نشان میدهند او خود را وقف پسرش کرده، اما شخصیت او در عین حال بسیار خرد و جزئی تصویر شده است. به نظر میرسد که بارگاه پر از مارها و نه سیاستمدارهایش (به همراه حضور زیاد سیگورنی ویور) در اتاق تدوین جامانده است. رابطه «برادروار» میان موسی و رامسس بسیار یخ و سرد است. هرگز وانمود نمیشود که این دو همدیگر را دوست دارند بنابراین وقتی این دو روبروی هم قرار میگیرند اصلاً تراژدی شکل نمیگیرد. از میان بازیگران معروف، تنها کسی که خوب کارش را انجام میدهد بن کینگزلی است، که او هم بیشتر از ده دقیقه روی پرده نمیرود.
شاید بزرگترین اشتباه فیلمساز این باشد که به جای استفاده از یک غریو
پرطنین برای نمایش حضور خداوند در فیلم، استفاده از آیزاک اندروز ۱۱ ساله
باشد. این تصویر از خدای متعال به قدری ابزورد است که تقریباً تمام صحنههایی
که پسرک در آنها ظاهر میشود را تقریباً به هجو تبدیل میکند. لازم نیست
که فرد مؤمن باشد تا بفهمد خدا- هر خدایی- باید به اثر روی پرده تحمیل
شود. تصویر کودکی ترشرو برای به تصویر کشیدن هیبت خداوند بیش از حد
پیشپاافتاده است. همچنین وفاداری به انجیل با تصمیم دو نیم کردن دریای
سرخ به وسیله سونامی به جای حرکت دست موسی نقض شده است،
اما این صحنه بیشتر از جنبه هنری از نظر من ضعیف است تا نقض کلیشهها.
اگر برای تماشای کل «هجرت»، ظاهراً تمام نشدنی، تنها یک دلیل وجود
داشته باشد، آن هم این است که این اثر از نظر بصری بسیار تأثیرگذار
است. اگرچه در فیلم شاهد صحنههایی هستیم که در آنها تصاویر
کامپیوتری آشکار و اگزجره هستند، اما در عین حال برخی لحظات نیز
بسیار چشم نوازند. هیچ یک از این صحنهها مانند عذابهای الهی و
دوشقه شدن دریای سرخ بزرگ و خودنمایانه نیستند. بیشتر توسط
شواهد عیان در شاتهای هوایی مصر باستان تحت تأثیر قرار گرفتم.
نمیتوان انکار کرد که گاهی اوقات «هجرت» واقعاً تأثیرگذار است اما
این حالت بسیار کوتاه و زودگذر است و اغلب به وسیله یک اِسکَترشات
و فیلمنامه غیریکنواخت و فقدان کامل تأثیر عاطفی ناقص رها میشود.
شخصیتها با نظمی هشدار دهنده میآیند و میروند. نکات داستان
نادیده گرفته شدهاند. یک رابطه عشقی در کمتر از دو دقیقه شکل
میگیرد (مبالغه نمیکنم). در برخی موارد، همچون «نوح/Noah»،
فیلم تفسیر سکولاری از یکی از داستانهای انجیل است که منجر
به برخی انتخابهای عجیب شده است. اما «هجرت» از «نوح»
شلختهتر است و به سختی میتوان این را بخشید، به خصوص از
طرف کارگردانی با قد و قامت اسکات. «هجرت» فاصله زیادی از
بدترین فیلم ۲۰۱۴ دارد، اما ممکن است ناامید کننده ترین فیلم سال نامیده شود.