نقد و بررسی فیلم End Of Watch (پایان شیفت)

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم End Of Watch (پایان شیفت)

مشکل اصلی درام پلیسی جالب توجه «پایان شیفت/End of Watch» این است که

کارگردان فیلم «دیوید آیر/David Ayer» تصمیم گرفته سبکی خاص و به اصطلاح هنری

اتخاذ کند و تقریباً تمامی تصاویر فیلم را بدون سه پایه ی دوربین فیلمبرداری کند.

به عبارت دیگر، مقدار زیادی لرزش و ارتعاش در راه است. بیشتر تصاویر «پایان شیفت»

به طوری ست که ممکن بود بشود آن را پیرو سبک «تصاویر پیدا شده در صحنه» دانست

که این روزها در فیلم های ژانر وحشت از محبوبیت بالایی برخوردار است. شخصیت اصلی

داستان برایان تیلور (جیک گایلن هال/Jake Gyllenhaal) در تمام مدت فیلم هندی کم

دیجیتال خود را همراه دارد، به همین دلیل اغلب اوقات وقایع را از دریچه ی دوربین او

می بینیم. در مواقع دیگر، تصاویر از زاویه دید دوربینی که روی پنجره ی جلویی یک

اتومبیل پلیس نصب شده برایمان به نمایش در می آید (این مورد ممکن است باعث

شود تا بعضی از تماشاگران موقع تعقیب و گریزها دچار حالت تهوع شوند). و در آخر،

حتی هنگامی که یک صحنه از نقطه ی دید سوم شخص و به روشی سنتی تر

تصویربرداری شده است، باز هم در قلمرو تکنیک دوربین روی دست به سر می بریم.

این مسأله نابجاست و حواس تماشاگر را پرت می کند و ممکن است باعث شود تا

در بعضی از آنها قابلیت داشتن تجربه ای لذت بخش از دیدن این فیلم کاهش پیدا کند،

فیلمی که اگر به شیوه ی دیگری فیلمبرداری شده بود با چنین فیلمنامه ی پربار و

ساختار قوی می توانست برای آنها هم لذت بخش باشد.

دیوید آیر باید عاشق فیلم های پلیسی باشد. فیلم قبلی او در مقام کارگردان

« پادشاهان خیابان/ Street Kings»، یک فیلم پلیسی است و معروف ترین اثر

او به عنوان فیلمنامه نویس یعنی فیلم «روز آموزش/Training Day» نیز در همین

دسته جای می گیرد. البته این بار او شیوه ی نسبتاً متفاوتی در پیش گرفته و به

جای اینکه فساد مأموران پلیس و افراد مرتبط با آن را را روایت کند، داستانی انتخاب

می کند که کمی کمتر هالیوودی به نظر می رسد. پلیس ها شخصیت های خوب

داستان هستند: اشخاصی که سخت کار می کنند تا از اجرای قانون حمایت کنند

و گهگاهی، هنگامی که وظیفه طلب می کند داشته های خود را به شکلی قهرمانانه

قربانی می کنند. آنها عاشق همسر و دوست دخترشان هستند و یک حس رفاقت

واقعی بین آنها وجود دارد. «پایان شیفت» علاوه بر اینکه در طول مسیر خود برای رسیدن

به نقطه ی اوج داستان، احساس تنش و اضطراب در مخاطب ایجاد می کند، حجم غافلگیر

کننده ای از روابط حسی قوی را نیز به نمایش می گذارد. در این فیلم پرداخت به انسانیت اشخاص داخل اتومبیل پلیس همانقدر اهمیت داده شده که شغل آنها و فعالیت های خاص شان توجه را به خود جلب می کند.

جیک گایلن هال با سر تراشیده اش، و «مایکل پنا/Michael Pena»، با سری پر از مو، نقش دو همکار پلیس به اسم های برایان تیلور و مایک زاوالا را بازی می کنند که محدوده ی فعالیت آنها محله ی جنوب مرکزی (واقع در لس آنجلس) است و در شیفت شب کار می کنند. بیشتر کارهای آنها تکراری و عادی است: نجات بچه ها از ساختمانی که آتش گرفته، تحقیق بر روی پرونده ی افراد گمشده، واکنش به شکایت از سر و صدا و از این دست. اما از آنجایی که محله ی جنوب مرکزی پایگاه فروش مواد مخدر و زد و خوردهای گروهی است، همیشه حالتی حاکی از نااطمینانی وجود دارد. برایان و مارک، به دلیل اینکه بیش از حد سخت کوش هستند، توجه نامطبوعی را به خود جلب می کنند که می خواهد کاری کند آنها به مدال شهامت دست پیدا کنند. یکی از سرکردگان مکزیکی خرید و فروش مواد مخدر دستور می دهد پیش از اینکه این دو پلیس وظیفه شناس در برنامه های پخش و توزیع مواد مربوط به تشکیلات او، خللی ایجاد کنند، کارشان ساخته شود. در همین حین، هر دو همکار در زندگی خود تغییراتی را پشت سر می گذارند. مایک و همسرش گبی (ناتالی مارتینز/Natalie Martinez) صاحب اولین فرزند خود می شوند، و برایان تصمیم می گیرد با دوست دخترش ژانت (آنا کندریک/Anna Kendrick) ازدواج کند.

برای مدتی از طول فیلم، «پایان شیفت» شبیه به یک قسمت از سریال پلیسی قدیمی «Adam 12» محصول ۱۹۶۸ پیش می رود (البته با درجه ی R). داستان درست مانند یکی از همان قصه های “یک روز از زندگی …” پیش می رود، به جزئیات گفتگوهای ساده و معمولی که در یک اتومبیل پلیس در میان مأموریت ها می گذرد می پردازد و خطرات پیش روی پلیس ها را حتی در موقعیت هایی ظاهراً غیرتهدید کننده به تصویر می کشد. موقعیت هایی وجود دارند که استفاده از زاویه دید اول شخص به تأکید بر روی صمیمیت رابطه کمک می کند. اما در موقعیت های دیگر، مانند صحنه ی نجات از درون آتش، این تکنیک تنها باعث می شود تا از ارزش همه چیز کاسته شود و به یک صحنه ی گنگ و محو و گیج کننده تبدیل شود.

کم کم، خط اصلی داستان خود را نشان می دهد، گرچه خیلی زود متوجه می شویم که زوایایی از آن در تمام طول مدت جلوی چشم مان قرار داشته اند. ۳۰ دقیقه ی پایانی فیلم فوق العاده پیچیده و پر تعلیق هستند و مخاطب نباید مرتکب این اشتباه شود که فکر کند وقایع این فیلم هم قرار است مسیر از پیش تعیین شده ی سایر فیلم های پلیسی را طی کنند. «پایان شیفت» باکی ندارد تا در قلمروی تیرگی ها سیر کند، گرچه در این حالتی که آیر برای جمع بندی فیلم انتخاب کرده، وجود یک “لحظه ی خوش تر” تقریباً لازم است و از آن استقبال می شود.

گایلن هال و پنا، برایان و مایک را به دو شخصیت عادی و واقعی تبدیل می کنند که همدیگر را دوست دارند و عاشق زن های زندگی شان هستند. کشش و جذبه ی میان آنها طبیعی است، نه اینکه مانند بعضی از فیلم هایی که به رفاقت های مردانه می پردازند، ساختگی و تصنعی باشد. آنها سازگاری آسان گیرانه ای دارند که نتیجه ی آشنایی طولانی مدت آن دوست. آنها با زبان اختصاری خاص خود با یکدیگر گفتگو می کنند و بی رحمانه همدیگر را مسخره می کنند. با این وجود، زمانی که وقتش برسد، هوای یکدیگر را دارند. فیلم های پلیسی انگشت شماری هستند که تا این حد از طول زمان خود را به پرورش چنین رابطه ی کاری-دوستانه ی باورپذیری اختصاص داده باشند، و البته این زحمات در پرده ی پایانی فیلم نقطه ی اوج فوق العاده ای را رقم می زنند.

«پایان شیفت» برای کسانی که بتوانند استفاده ی بیش از حد دوربین روی دست توسط آیر را روی پرده ی سینما تحمل کنند، فیلمی راضی کننده و از لحاظ حسی تأثیرگذار و غنی ست. این فیلم یکی از آن درام های شهامت انگیز و درجه یک است که به نظر می رسد روزبروز در ژانر تریلر/هیجانی کمتر دیده می شود، ژانری که در آن استفاده ی بیش از حد از جلوه های ویژه ی بصری و به وجود آوردن هورمون های آدرنالین و تستسترون در مخاطب حرف اول را می زند. حتی با وجود پریشانی حاصل از دوربین روی دست، «پایان شیفت» دو ساعت دلپذیر برای مخاطب فراهم می کند.

About Mrezangi

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …