آبان ۱۶, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
مردي از بزرگان جبل هر سال به زيارت مکه مشرف مي شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مي رسيد.يک بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد
Read More » آبان ۱۵, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
عبدالحميد واسطي نقل مي کند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض کردم :به خدا قسم دکان هاي خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج ) رها کرديم ، تا جايي که اکنون چيزي نمانده از فقر و بيچارگي ،
Read More » آبان ۱۵, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
جابر جعفی نقل می کند:بعد از خاتمه اعمال حج ، با جمعی به خدمت امام محمد باقر علیه السلام رسیدیم . هنگامی که خواستیم با حضرت وداع کنیم ، عرض کردیم توصیه ای بفرمایند!اظهار داشتند:
Read More » آبان ۱۵, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
ابوبصیر رحمه الله می گوید:در کوفه بودم ، به یکی از بانوان درس قرائت قرآن می آموختم . روزی در یک موردی با او شوخی کردم !مدت ها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم . آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود:- …
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
زهري مي گويد:در شبي تاريک و سرد، علي بن حسين عليه السلام را ديدم که مقداري آذوقه به دوش گرفته ، مي رود. عرض کردم :- يابن رسول الله ! اين چيست ، به کجا مي بريد؟حضرت فرمودند:- زهري !
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
طاووس يماني مي گويد:علي بن الحسين عليه السلام را ديدم که از وقت عشا تا سحر به دور کعبه طواف مي کرد و به عبادت پروردگار مشغول بود.وقتي که خلوت شد و حجاج به منازلشان رفتند، به آسمان نگاهي کرد
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
امام زین العابدین علیه السلام سحرگاه در طلب روزی از منزل خارج شد، عرض کردند:- یابن رسول الله ! کجا می روید؟فرمود:- از منزل بیرون آمدم تا برای خانواده ام صدقه ای بدهم .عرض کردند:- چطور به خانواده تان صدقه می دهید؟فرمود:- هرکس از راه حلال روزی را به دست …
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:انسان نمي داند با مردم چه کند! اگر بعضي امور که از پيامبر صلي الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممکن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفي طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
روزي امام سجاد عليه السلام در مني به حسن بصري برخورد که مردم را موعظه مي کرد امام عليه السلام فرمود:- اي حسن ! ساکت باش تا من سؤ الي از تو بکنم !آيا در سرانجام کار از اين حال که بين خود و خدا داري راضي خواهي بود؟
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
ابراهيم (پسر مالک اشتر) سرهاي بريده ابن زياد و سران دشمن را براي مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود که سرهاي بريده دشمنان را در کنار وي به زمين ريختند.مختار گفت :- سر مقدس حسين عليه السلام
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
در شب عاشورا اصحاب باوفاي امام حسين عليه السلام هر کدام با زباني ، وفاداري خود را اعلام کردند. به محمد بن بشر خضرمي - يکي از ياران ايشان تازه خبر رسيد که پسرش در مرز ري به دست کافران اسير شده است ،
Read More » آبان ۱۴, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
مردي خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و عرض کرد که شخص گنه کاري هستم و نمي توانم خود را از معصيت نگهدارم ، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مي باشم . امام عليه السلام فرمودند:پنج کار را انجام بده ،
Read More » آبان ۱۳, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 3
هنگامي که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاي او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض کرد:- پدر جان ! اين گرفتاري
Read More » آبان ۱۳, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
روزی امام حسن علیه السلام حین غذا خوردن ، جلوی سگی که در نزدیکی ایشان ایستاده بود، چند لقمه غذا انداخت .کسی پرسید:- یابن رسول الله ! اجازه می دهید سگ را دور کنم ؟حضرت فرمود:- به حیوان کاری نداشته باش !من از خدایم حیا می کنم که جانداری نگاه …
Read More » آبان ۱۳, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
پس از شهادت امير مؤ منان علي عليه السلام ، معاويه بر اريکه قدرت تکيه زد و حکمران سراسر سرزمين هاي اسلامي شد.به مروان که از طرف او فرماندار مدينه گشته بود، در ضمن نامه اي دستور داد
Read More » آبان ۱۲, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 0
در جنگ جمل ، حضرت علي عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود:- با اين نيزه به سپاه دشمن حمله کن !محمد حنيفه نيزه را گرفت و به دشمن حمله کرد،
Read More » آبان ۱۲, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
یکی از غلامان امام حسن علیه السلام خلافی را مرتکب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات کند. غلام برای خلاصی از تنبیه ، این آیه را خواند و گفت :سرورم ! ((الکاظمین الغیظ.(۲۸)))حضرت فرمود:- خشم خودم را فرو خوردم .غلام گفت :مولایم ! ((والعافین عن الناس .(۲۹)))حضرت فرمود:- از …
Read More » آبان ۱۲, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 1
عايشه - همسر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم - اظهار مي کند:فاطمه شبيه تر از هر کسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بود. هنگامي که به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي رسيد،
Read More » آبان ۱۲, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 0
امام حسن علیه السلام می فرماید:مادرم زهرا علیهاالسلام را در شب جمعه دیدم تا سپیده صبح مشغول عبادت و رکوع و سجود بود و مؤ منین را یک یک نام می برد و دعا می کرد، اما برای خودش دعا نکرد عرض کردم :- مادر جان چرا برای خودتان دعا …
Read More » آبان ۱۲, ۱۳۹۰ داستان های بحار انوار جلد اول 2
دو نفر زن ، که يکي مؤ من و ديگري از دشمنان اسلام بود، در مطلبي ديني با هم اختلاف نظر داشتند.براي حل اختلاف ، محضر حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيدند و موضوع را طرح کردند.چون حق با زن مؤ من بود،
Read More »