نقد فیلم Black ’۴۷ (سیاه ۴۷)
«لنس دالی» فیلمساز ایرلندی از قحطی قرن ۱۹ ایرلند و بدترین سال آن دوران یعنی «سیاه ۴۷» استفاده کرده تا یک فیلم بسیار
خشن و درگیرکننده بسازد که شما میتوانید آن را نوعی ترسناکِ انتقامجویانه خطاب کنید، یا حتی وسترنِ انتقامجویانه. هر چیزی که انتقام در آن جای داشته باشد. و این شاید نتیجهی منطقی این باشد که قحطی را نه به عنوا یک رویداد تراژیک و غمناک بلکه به عنوان نوعی عدم توجه مشروطه و مجرمانه بدانیم، این که حاکمان استعماری طبقهی کشاورز را برده کرده اند، طبقهای که محصولاتشان به خارج صادر شده است، طبقهای که برای حتی یک گونی سیبزمینی نیز وابستهی اربابان خود شده اند.
بازیگر استرالیایی «جیمز فرچویل»(که بازی مشهور خود در نقش «دیوید میچود» در فیلم «پادشاهی حیوانات»(Animal Kingdom) باعث شد که در سطح جهان معروف بشود) بازی خود را با خونسردی و شگفتی کامل در نقش «فینی» انجام داده است، یک مرد ایرلندی که از ارتش بریتانیا فرار میکند و به وطن خود بازمیگردد. او این حقیقت را که خانوادهش چگونه مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند را متوجه میشود، اینکه چگونه رها شدند تا در بدبختی و گرسنگی بمیرند. «فینی» با توجه به تمرینهایی که در ارتش دیده بود، راهی ماموریتی آکنده از خشم میشود تا انتقام خود را از مالکان زمین و واسطههای همراهشان بگیرد. او در این پروسه عملاً تبدیل به یک گلولهی خشمناک خشم میشود، شخصیتی که ما را یاد نمادهای عدالت تاریخی میاندازد.
۳ نفر درست در یک قدمی او و در تعقیبش هستند؛ یک سرباز سابق انگلیسی که حالا تبدیل به یک افسر پلیس شده با بازی «هیوگو ویوینگ»، یک افسر دیگر پلیس بسیار مغرور به نام «پاپ»(فردی فاکس) و نفر آخر هم یک ردیاب و راهنما به نام «کانلی»( با بازی استفان ریئا) است. «فینی» به هدف نهایی خود نزدیک و نزدیکتر میشود – خود صاحب ملک، «لرد کیلمایکل» با بازی جیم برودبنت – اگرچه این شخصیت تخیلی و ساختهی فیلم است اما در واقع از منفورترین مَلاک تاریخ ایرلند یعنی «ارل لوکان» الهام گرفته شده است، کسی که نوادگانش حتی یک قرن بعد در لندن نیز هنوز انگشتنمای مردم بودند.
«سیاه ۴۷» ذاتا فیلم سخت و خشونتباری است، چیزی که شاید گاهاً شوکهکننده نیز به نظر برسد، سخت و خشونتبار اما با عمق دید. غرب ایرلند یعنی جایی که فیلم در آن قرار دارد مکانی است که ایرلندی زبان غالب بوده است. نکتهی قضیه اینجاست که «لرد کیلمایکل» بارها به گونهای نشان داده میشود که اصلا علاقهای ندارد که این زبان غیراصیل صحبت شود و تقاضا دارد که همه به زبان انگلیسی صحبت کنند. در واقع قصد او این است که نشان بدهد بریتانیا اجازه نمیدهد که ایرلند به عنوان یک کشور اروپایی شناخته شود و فرهنگش برابر با فرانسه، اسپانیا یا دیگر کشورها باشد.
شاید حتی لازم نباشد که به وجود مفاهیمی مثل
بومیهای آمریکایی یا فرهنگ بومی محلی استرالیایی
اشاره کنیم. در نهایت هم او میگوید که آرزو دارد
روزی برسد که یک مرد ایرلندی به اندازهی نایاب
باشد که یک سرخپوست بومی در منهتن نایاب است.
فیلم به طرز عمیقی تاثیرگذار است اگرچه نقطهی
ضعف آن را میتوان در اقدامات شاید غیرمنطقی
افسر پلیس با بازی هیوگو ویوینگ دانست که
احتمالاً به دلیل مشکلات فیلمنامهای است.
در هر صورت فیلمی است که تماشای آن لذت
برای شما به همراه خواهد داشت.