به گزارش شیعه آنلاین به نقل از جام جم آنلاین، دسامبر سال ۲۰۰۱ میلادی و به فاصله اندکی پس از تهاجم ارتش ایالاتمتحده به افغانستان بود که گروهی از کماندوهای ارتش آمریکا موفق شدند اسامه بنلادن، رهبر القاعده و تعدادی از نزدیکان او را در کوهستانهای تورابورا در جنوب شرق این کشور تحت محاصره درآورند.
چند روز بعد بنلادن در امنیت کامل از این منطقه کوهستانی عبور کرد و به سلامت وارد قلمرو پاکستان شد. افشای این مساله که نیروهای آمریکایی به بنلادن و همراهانش اجازه دادند از حلقه محاصره آنها گریخته و به افغانستان برود اکنون به یکی از سوژههای داغ رسانهای در این کشور تبدیل شده است.
نخستین ساعات بامداد ۱۷ اکتبر سال ۲۰۰۱ میلادی بود که هواپیماهای آمریکایی شروع به بمباران پایگاههای آموزشی و پناهگاههای القاعده در قلمرو تحت حاکمیت طالبان در سراسر افغانستان کردند.
از نگاه زمامداران وقت آمریکا، القاعده گروهی بود که مهاجمینی را کمتر از یک ماه قبل برای انجام حملات یازدهم سپتامبر به برجهای تجارت جهانی در نیویورک و مقر مرکزی پنتاگون در ایالت ویرجینیا اعزام کرده بود و رژیم طالبان هم حاکمیتی یاغی بود که به رهبران القاعده پناه داده بود. با آغاز حملات آمریکا رهبران القاعده و طالبان فرار را برقرار ترجیح دادند. به نظر میرسید خواب جورج بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا که از علاقهمندی به یافتن «زنده یا مرده» بنلادن گفته بود در آستانه تعبیر شدن قرار گرفته است.
سه ماه بعد از آن مقامات آمریکایی انتصاب حامد کرزی به عنوان رهبر جدید افغانستان که از نظر آنان توفیقی حائز اهمیت و دامنهدار بود را جشن گرفتند. گمان میرفت جنگ افغانستان نبردی سریع برای دستیابی به اهدافی از پیش تعیین شده باشد: «سرنگونی حاکمیت طالبان، نابودی القاعده و دستگیری یا قتل بنلادن و سایر رهبران ارشد القاعده.»
تلفیقی از حملات هوایی، فعالیت تیمهای سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) و واحدهای ویژه ارتش و متحدان محلی موجب شد طالبان به سادگی از قدرت ساقط شده، القاعده از بهشت امنی که پیدا کرده بود، رانده شود و آمریکاییها با حداقل تلفات به اهداف خود دست پیدا کنند.
با این حال حتی در آن روزهای اوج هم یک نقطه تاریک وجود داشت: «آمریکاییها در یافتن بنلادن و کشتن یا اسارت او ناکام مانده بودند.»
مشکل این بود که صرفا با راندن بنلادن از میدان جنگ افغانستان نبرد جهانی افراطیون به نقطه پایان خود نرسید و ناکامی در تکمیل ماموریت افغانستان با کشتن بنلادن اکنون به فرصتی سوخته میماند که تمامی روند تحولات بعد از آن در افغانستان و در عرصه جهانی مبارزه با تروریسم را تحتالشعاع قرار داد. بدتر آن که این ناکامی و تبعات آن قابل پیشگیری بود. قبل از آن که ماه دسامبر سال ۲۰۰۹ از راه برسد دنیای بنلادن به غارهایی تنگ و تاریک و تونلهای بین آنها در منطقه کوهستانی شرق افغانستان موسوم به تورابورا محدوده شده بود.
بنلادن که در یکی از دور افتادهترین مناطق زمین به همراه چند صد تن از مردانش به دام افتاده بود هر روز هدف ۱۰۰ حمله هوایی قرار میگرفت. هر یک از بمبهای ۷۵۰۰ کیلوگرمی که به قدری بزرگ است که باید از قسمت بار هواپیماهای ترابری ۱۳۰ C رها شود تمامی منطقه را به لرزه درمیآورد.
حتی بنلادن هم انتظار مرگ را میکشید. او وصیتنامهاش را روز ۱۴ دسامبر نوشت. به همسرانش توصیه کرد پس از مرگ او دوباره ازدواج کنند و از فرزندانش به خاطر این که زندگیاش را وقف جهاد کرده بود، عذرخواهی کرد.
با این حال تقدیر بنلادن این بود که زنده بماند و به نبردش ادامه دهد. روز ۱۶ دسامبر یا حوالی آن بود که بنلادن و گروهی از محافظانش از مخفیگاه خود در دل کوه خارج شده و راه پاکستان را در پیش گرفتند. آنان بدون هیچ مانعی از تورابورا گذشتند و وارد مناطق قبایلینشین پاکستان شدند.
در تورابورا چه اتفاقی افتاد؟ سرجوخه نیروی دلتای ارتش ایالاتمتحده که اکنون بازنشسته شده و با اسم ادبی «دالتون فیوری» خاطرات خود از جنگ افغانستان را به رشته تحریر در آورده در آن روزها در تورابورا بود و فرماندهی ۹۰ نیروی ویژه و پشتیبانی مسئول جستجو، یافتن و دستگیری یا قتل بنلادن را برعهده داشت.
او اخیرا در گفتگو با اعضای کمیتهای که در حال رسیدگی به دلایل چگونگی فرار بنلادن از تورابورا است از تماسهای رادیویی قابل شنود مردان بنلادن خبر داد که امکان شنود را به نیروهای آمریکایی داده بود.
چند روز پس از ورود نیروهای آمریکایی به منطقه یکی از عوامل سیا بیسیمی که متعلق به جنگجویان القاعده بود را پیدا کرد که به مراتب ارزشمندتر از شنودهای پردردسر بود. ابن بیسیم مسیری سهل برای دسترسی به ارتباط رادیویی نیروهای القاعده حاضر در منطقه گشود. گاهی صدای بنلادن شناسایی میشد که به نیروهایش دستور میداد و گاهی صدای مردی دیگر به گوش میرسید که از او تحت عنوان شیخ یاد میشد.
طی چند روز اول ماه دسامبر نیروهای ویژه تحت امر فیوری به همراه تعدادی از شبهنظامیان ائتلاف شمال سعی کردند از دامنه کوهها بالا رفته و به مناطق مرتفعتر بروند. آنان با استفاده از دستگاههای مکانیاب (GPS) و فاصلهیابهای لیزری سعی داشتند دهانه غارها و اماکن تجمع شبهنظامیان القاعده را شناسایی کنند. آنان به واسطه آنچه میدیدند و آنچه با شنود ارتباطات رادیویی میشنیدند به این استنتاج رسیده بودند که بمبارانهای بی وقفه در حال اثر گذاشتن و گرفتن تلفات است.
روز ۹ دسامبر بود که یک فروند ۱۳۰C اقدام به رها کردن بمبی ۷۵۰۰ کیلویی بر فراز تورابورا کرد. از این سلاح پس از جنگ ویتنام استفاده نشده بود و نگرانیهایی پیرامون تاثیرگذاری آن با توجه به شرایط خاص جغرافیای منطقه وجود داشت اما گزارشهای بعدی تایید میکرد بمب اثر تخریب شدیدی داشته است.یکی از جنگجویان القاعده که در آن روز در تورابورا بود و بعدها به اسارت نیروهای آمریکایی درآمد به بازجویانش گفته بود بسیاری از مردانی که در عمق غارهای تورابورا پنهان شده بودند با انفجاری مهیب یکباره بخار شدند.
فیوری و همکارانش در آن روز و روزهای بعد به ارتباطات رادیویی اعضای القاعده گوش میدادند که جملگی از بالا بودن تلفات و نیاز مبرم مجروحان به دارو و رسیدگی پزشکی میگفتند.
فیوری با توجه به شنیدهها امید داشت نیروهایش خیلی زود بتوانند محل دقیق اختفای بنلادن را شناسایی کنند اما در عمل چنین نشد. اداره اطلاعات ارتش آمریکا و سیا روی مساعدت دو جنگسالار کوچک اهل جلالآباد حساب باز کردهبودند.
حاجی علی فقط ۴ کلاس درس خوانده بود و به باجخواهی شهرت داشت. او در دهه ۸۰ میلادی و وقتی نوجوانی بیش نبود با نیروهای ارتش سرخ شوروی جنگیده و بعدها برای مدتی به طالبان پیوسته بود. جنگسالار دیگر که «حاجی زمان غمشریک» نام داشت در واقع قاچاقچی متمولی بود که در فرانسه اقامت داشت و از سوی آمریکاییها به بازگشت به افغانستان ترغیب شده بود.
این دو در کنار هم هدایت نیرویی ۲ هزار نفره را به عهده داشتند که قرار بود بنلادن و مردانش را به دام انداخته یا نابود کنند. حتی در آن زمان هم در مورد وفاداری و توانمندی آنان و مردان تحت امرشان تردیدهایی وجود داشت. آنان به هم اعتماد نداشتند و البته آمریکاییها را هم قابل اعتماد نمیدانستند. آمریکاییها هم متقابلا اعتماد چندانی به آنها نداشتند.
این بیاعتمادی هر روز غروب و وقتی این دو اصرار میکردند نیروها با غروب خورشید به سمت پایین کوه بازگردند، قوت میگرفت. ظن نسبت به این دو با حوادث بعدی به ویژه آنچه در روز ۱۱ دسامبر یعنی روزی که آمریکاییها از طریق شنود متوجه شدند بنلادن به مردانش اجازه داده که تسلیم شوند رو به افزایش گذاشت.
غمشریک نزد فیوری رفت و به او گفت طالبانیها قصد دارند تسلیم شوند. او ادعا داشت برای این که عملیات به پایان برسد باید آتشبس ۱۲ ساعته اعلام کرد و به همه نیروهای طالبان اجازه داد از کوه پایین آمده و سلاحهایشان را تحویل دهند. شنود مکالمات رادیویی هم نشان میداد جنگجویان طالبان امید و انگیزه خود را در زیر بمبارانهای شدید از دست دادهاند اما فیوری همچنان مردد بود.
اسناد و مدارک موجود در بایگانی ارتباطات رادیویی فرماندهی نیروهای حاضر در محل با فرماندهان بالاتر نشان میدهد فرماندهان ارشدتر هم موافق آتشبس نبودند اما فیوری با توقف شبانه حملات و عدم شلیک به سوی جنگجویانی که تسلیم میشدند، موافقت کرد.
غمشریک ادعا داشت میتواند همه نیروهای القاعده حاضر در محل را به تسلیم شدن وادارد. تردید و ظن فیوری با هر وعده بزرگ افزایش مییافت. وقتی آفتاب ۱۲ دسامبر طلوع کرد هیچ نشانی از جنگجویان القاعده نبود و ارتباطات رادیویی هم قطع شده بود. فرماندهان آمریکایی حاضر در این محل خیلی زود به این نتیجه رسیدند که کل ماجرا نقشه بوده و مرغ از قفس پریده است. براساس برآوردهای اطلاعاتی حدود ۸۰۰ جنگجوی القاعده آن شب از مهلکه گریختند اما بنلادن هنوز آنجا بود.
فیوری با وجود غیرقابل اعتماد بودن متحدان افغانش تسلیم نشد و تصمیم گرفت به همراه نیروهایش درصدد یافتن بنلادن برآید. آنان میخواستند بنلادن را از سمتی به دام بیندازند که اصلا تصورش را نمیکرد.
قلههای جنوبی بر فراز کوههایی به ارتفاع ۵ هزار متر قرار داشتند و در یکسو با درههای عمیق مملو از برف احاطه شده بودند. آنان حتی تصمیم گرفتند واحدی از نیروهای زبده را با کپسول اکسیژن به قله بفرستند تا بتوانند هر حرکتی را زیر نظر بگیرند.
طرحهای متعددی آماده شد اما فرماندههای بالاتر همه آنها را ردکردند. فیوری پیشنهاد داد صدها مین از طریق هوا در مناطق جنوبی رها شود تا مسیر حرکت بنلادن و همراهانش به سمت پاکستان مسدود شود.آنچنان که جورج تنت، رئیس سابق سیاه میگوید با توجه به شرایط عملیاتی کاملا مشخص بود که بمباران هوایی به تنهایی برای بیرون کشیدن بنلادن از مخفیگاهش در تورابورا کافی نبود. به عنوان مثال هنری کرامپتون، رئیس عملیات ویژه واحد مبارزه با تروریسم سیا خواستار اعزام نیروهای بیشتر به منطقه شد. او با ارسال نامهای برای دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا خواستار اعزام فوری هزار تفنگدار دریایی از قندرهار به تورابورا شد اما همه پیشنهادات او با این ادعا که امکان اعزام فوری نیرو وجود ندارد، رد شد.
روز ۱۴ دسامبر یعنی همان روز که بنلادن نوشتن وصیتنامهاش را به پایان برد فیوری توانست علی و مردانش را متقاعد کند در دهلیز غار مانندی که طی روز فتح کرده بودند، بمانند و شب را آنجا سر کنند. به نظر میرسید مقاومت جنگجویان القاعده در هم شکسته است و سه روز بعد با پیشروی نیروهای آمریکایی و متحدان افغانشان غارهای رها شده و مدفون زیر سنگهای فرو ریخته به دلیل بمبارانهای شدید کشف خواهد شد.
تنها ۲۰ نفر به اسارت آمریکاییها درآمدند. همه افسران آمریکایی روی این مساله اتفاق نظر داشتند آن دسته از نیروهای القاعده که از بمبارانها جان سالم به در برده بودند به پاکستان گریخته و در بین قبایل محلی پنهان شده بودند. بنلادن آب شده بود و به زمین رفته بود.فیوری و مردانش دو روز بعد تورابورا را ترک کردند اما همچنان امید داشتند بنلادن زیر انبوه سنگهای تورابورا مدفون شده باشد. با این حال واقعیت این بود که آنان بنلادن را نیافتند چون او در تورابورا نمرده بود.گزارشهای اطلاعات بعدی حاکی از آن بود که بن لادن و گروهی از مخافظانش روز ۱۶ دسامبر به کمک راهنماهای افغانستان و پاکستانی که پول هنگفتی دریافت کرده بودند پای پیاده و سوار بر اسب و قاطر از مسیرهای پرخطر گذشتند و بدون آن که به نیروهای آمریکایی برخورد کنند در سلامت کامل به قلمرو پاکستان رسیدند.
دلیل اصلی ناکامی آمریکا در یافتن بنلادن نه در تلاشهای صورت گرفته که در استراتژیشان بود. رامفسلد برای به حداقل رساندن تلفات انسانی تصمیم گرفت فشار به بنلادن را با حملات سنگین هوایی به نقطه اوج خود برساند.
او به جای تن دادن به استراتژی نیروی فراوان کالین پاول، سلفش مدل خاصی را به کار گرفت که مبتنی بر اعزام حداقل نیرو به منطقه بود.بنلادن به لطف همین استراتژی غلط ، خیانت متحدان افغان نیروهای آمریکایی و همکاری بلدهای محلی با القاعده به سادگی از مهلکه گریخت .