نقد و بررسی فیلم Love & Mercy (عشق و بخشش)
مانند بسیاری از بهترین فیلمهای زندگینامهای موزیکال، «عشق و بخشش»(Love & Mercy) نیز یک فیلم زندگینامهای موزیکال نیست.
آنچه در ظاهر دیده میشود، این فیلم پرترهای حساس و چندوجهی از برایان ویلسون، معروف به یکی از بنیانگذاران گروه موزیک «بیچ بویز یا پسران ساحل» و نیروی محرک ۴۰ ترانه پرفروش این گروه، است. اما کارگردان بیل پُلاد، که از فیلمنامه استثنائی اورن موورمن و مایکل آلن لرنر استفاده کرده است، رویکرد موربی را برای رسیدن به موضوعش انتخاب کرده است. او فیلمش را به دو برهه محوری از زندگی ویلسون تقسیم کرده است: خلق آلبوم Pet Sounds و آغاز فروپاشی ذهنی ویلسون، و بیست سال بعد، معاشقه همسر فعلیاش، ملیندا لدبتر، و تلاشهای او برای کمک به ویلسون برای جدا شدن از یوجین لندی، پزشکی که روز به روز ویلسون به طرز خطرناکی وابستهاش میشود.
روایت داستان از طریق منشورهای زمانی که هرگز به هم نمیرسند جسارت زیادی میخواهد، و البته انتخاب دو بازیگر متفاوت برای ایفای نقش ویلسون در هر برهه جسارتی به مراتب بیشتر میطلبد. با شروع «عشق و بخشش»، پل دانو نقش ویلسون را به صورت جوانی پر جنب و جوش اما حساس و عجیب بازی میکند، بازی او تک تک تکنیکهای آوازخوانی را با سندیت خیره کننده ای نمایش میدهد. پُلاد با پربار ساختن فیلمش با جزئیات این دوره، سخاوتمندانه بینندگان را از لابه لای روزهای نخست پیدایش گروه بیچ بویز عبور میدهد و با نمایش یک حمله عصبی شدید در ویلسون هنگام سفر با هواپیما به اوج میرسد. از این لحظه به بعد، او به برگشتن به لس آنجلس، نوشتن آهنگهای بزرگ و جاهطلبانه، ضبط آنها با موزیسینهای افسانهای معروف به Wrecking Crew و منتظر ماندن برای هم گروهیهایش- شامل برادرانش کارل و دنیس، عموزادهاش مایک لاو و دوستش ال جاردین- که برگردند و آهنگها را ضبط کنند اصرار میکند. در صحنه ای لاو در استودیو اعتراض میکند که «حتی آهنگهای شاد هم غمگین هستند». منتقدان بر خلاف طرفداران بیشمار آنها موافق آلبوم جدید نیستند، ولی آلبوم جدید مثل بمب میترکد.
جان کیوزاک نقش ویلسون در دهه ۱۹۸۰ را بازی میکند، و در حالی که او بر خلاف دانو اصلاً شباهتی به ویلسون ندارد، ولی به خوبی توانسته شکنندگی این موزیسین را نشان دهد. او وارد یک نمایندگی مجاز خودروی کادیلاک میشود و با فروشنده زیبایی که بعداً معلوم میشود لدبتر است گرم صحبت میشود. این دو ارتباط خیلی سریعی با هم برقرار میکنند، و لدبتر صبورانه به ویلسون که مرتب مکث میکند و از کلمات تکراری حین صحبت استفاده میشود و بی محابا ابراز صمیمیت میکند گوش میدهد. بعد ویلسون پشت کارت ویزیت لدبتر برای معرفی خود مینویسد «تنها. هراسیده. وحشت زده».
بازی گرم و کاملاً بادقت الیزابت بنکس برای ترسیم لدبتر باعث میشود که او خیلی زود به قهرمان «عشق و بخشش» تبدیل شود، فیلمی که مدام بین تلاشهای ویلسون جوان برای ساخت و ضبط «Smile»، و مسیرش برای رسیدن به «Pet Sounds» و آگاهی تدریجی لدبتر از این که لندی با بازی پل جیاماتی آرام آرام در حال نابود کردن مردی است که او عاشقش است در نوسان است. فصل لندی-لدبتر داستانِ ویلسون تقریباً چیزی شبیه به یک تریلر درآمده است، به طوری که این زن بلوند آرام بازی موش و گربه گونهای را با این روانپزشک مرموز شروع میکند. سالهای اول صرفاً به ویلسون، که LSD را امتحان میکند، یک سندباکس داخل اتاق نشیمنش میگذارد و ترانههای جدیدی را مینویسد، تنظیم میکند و میسازد، تعلق دارد. (سالهای «ومپایری» ویلسون، یعنی وقتی که او دچار الکل، مواد مخدر و چاقی میشود، در نمایی از دانو که با حالتی افسرده و پف کرده روی لبه استخر نشسته پیش بینی میشود.)
این صحنههای آغازین هم به طرز شیرینی خوشایند و هم با تنشی اولیه همراه هستند، به طوری که نبوغ بصری ویلسون به تدریج به توهمات شنیداری و اثرات ملموس ترومای باقی مانده از رفتارهای زننده پدرش تبدیل میشوند. پُلاد با استفاده از یک رویکرد غریزی و امپرسیونیستی به موضوع نزدیک میشود و به بینندهها اجازه میدهد تا آنچه ویلسون کوتاه و جویده جویده از گروههای کر و هر چیز دیگری مانند واق واق سگها میشنود را بشنوند. (جلسات آهنگ «Smile» ویلسون از فیلم «walk hard» جود آپاتو برداشته شدهاند و آهنگی به نامه Black Sheep نوشته مایکل اندروز و ترانه سرای Smile وان دایک پارکس به آن ضمیمه شده است).
یکی از هیجان انگیزترین صحنههای «عشق و بخشش» زمانی است
که در آن ویلسون با دو عضو گروه Wreckers روی قطعه ای از Good Vibrations
کار میکند و دوربین پُلاد یک نمای ۳۶۰ درجه از کل استودیو میگیرد: این نما
هم عشق به خلق کردن و هم کار روزانه ای که برای خلق آن اثر باید انجام
شود را نشان میدهد.
«عشق و بخشش» پر از صحنههایی است که در آن دانو به طرز غیر
قابل بیانی وجد استعدادهای خلاقی که حتی به مخیله خود ویلسون
هم خطور نمیکردند و نیز احساس ترس محو تدریجی و هزینه روانی
ایت استعدادها را به تصویر میکشد. اما ویلسون کیوزاک مردی بی
دفاع و ساکت است که از آشیانه خود در مالیبو به بیرون نگاه میکند
تا ببیند کسی میتواند او را ببیند و آن چه میشنود را بشنود یا خیر.
سینما مدیوم پویایی است که در آن صدا، تصویر و حرکت حرف اول را
میزنند. ساخت یک فیلم پویای بصری درباره افرادی که گوش میکنند
کار سختی است. اما این دقیقاً کاری است که پُلاد با رعایت حساسیت
و جسارت انجام داده است. او از یک سو قهرمانش را در دنیای موسیقی
پرورش می دهد و از سوی دیگر شاهد عمیقترین انزوا و غم او است.
فیلم سازها با تصمیم به زندگی نامه ای نکردن «عشق و بخشش»
توانستهاند داستان ویلسون را به آنچه بوده است تبدیل کنند: یعنی
ماجرای خداجویی دشوار، ترسناک و کاملاً موفق یک مرد.