نقد و بررسی فیلم Blue Caprice (کاپریس آبی)
شاید خواندن روزنامه های کوچک [سینمایی] بتواند اطلاعات بیشتری درباره این که چرا بازیگری مانند ایسایا
واشنگتن این روزها در یکی از فیلمهای نه چندان مطرح هالیوودی بازی کرده است به ما بدهد. واشنگتن خوش تیپ، قدرتمند و جذاب در «کاپریس آبی / Blue Caprice»، درام جدیدی که به وقایع نگاری تک تیراندازیهای سال ۲۰۰۲ در شهر واشنگتن میپردازد، میتازد. واشنگتن در نقش جان آلِن محمد، مأموریت دارد تا به طرز قابل باوری نقش مردی را بازی کند که بدون شک در شرایط اخلاقی بسیار شکننده تری این عملیاتها را انجام داده است. چنین کاری اصلاً آسان نیست، فیلم الکساندر مورز همچنین باید شخصیت این مرد را آن قدر کاریزماتیک و دوستانه درآورد که بتواند افراد بیگناه را نیز با جهان بینی خود همداستان کند.
با محمد هنگام گذراندن «تعطیلات» در کنار فرزندانش ملاقات میکنیم، گرچه فیلم بسیار با احتیاط به [بیننده] میقبولاند که همه چیز خوب و مرتب نیست. مدتی نمیگذرد که مشخص میشود که محمد و لی نوجوان (با بازی تِکوئن ریچموند) هر دو توسط خانوادههایشان طرد شدهاند، اقدام محمد برای ربودن پسرانش با شکست مواجه میشود و لی، که نسبتی با محمد ندارد، توسط مادرش رها شده است. لی کم کم با نیمه زورگوی محمد آشنا میشود و گرچه این که لی سراغ اولین و متقاعد کننده ترین شخصیت پدرگونه دور و بر خود برود کمی عجیب به نظر میرسد، اما بازی تقریباً بدون کلام ریچموند باعث میشود که این عجیب بودن را بپذیریم.
بعد از این که این دو نوعی پیوند خانوادگی را با هم تشکیل میدهند، محمد را میبینیم که بر سر لی فریاد میکشد، انگار که او سربازی در پادگانش است. بیشتر درسهای زندگی لی با سخنرانیهایی قبل شکایتهای زیرلبی شروع میشوند، اما لی کنار محمد میماند، بیشتر به این دلیل که پسرک تنها مکانی را میخواهد که به آن تعلق داشته باشد. وقتی که محمد عمداً مادر لی را با الفاظ تندی، که همسر سابق خود را با آنها خطاب میکرده، توصیف میکند عشق به مادر در لی به تدریج محو میشود. و وقتی که محمد، لی را همه جا پسر خود معرفی کند، احتمالاً این دو زن در ذهن او به یک موجود واحد تبدیل شدهاند. وقتی محمد با چندین زن، که در نهایت زیر بار روشهای انگل وار زندگی او نمیروند، همخوابگی میکند هرگز فرصت کنترل پیش بردن روایت داستان با پسرش را از دست نمیدهد و در عین حال به غنای مجموعه شهدای (قربانیان) خود میافزاید.
باقی نقشها را گروهی از بازیگران با استعداد بازی میکنند، به خصوص تیم بِلیک نِلسون در نقش دوست ساده و خونسرد محمد، نقشی که نِلسون اکنون در ایفای آن استاد شده است. لِئو فیتزپاتریک نیز لحظاتی کوتاه در نقش یک دلال اسلحه مرموز که قادر به جلب اعتماد محمد و لی. نیست روی پرده ظاهر میشود. جوئی لورِن آدامز در نقش همسر کاراکتر نِلسون چندان فروغی ندارد. نقش او که، قبل از سرد شدن رابطهاش با محمد به خاطر رفتارهای پرخاشگرانه و زندگی انگل وارش، هر از گاهی با محمد همبستر میشود و به شوهرش خیانت میکند، ناپخته و دم دستی است. بیشتر داستان از چشم انداز محمد و لی نقل میشود، اما حتی با توجه به خشونت آنها نسبت به جنس مخالف، دلیلی وجود ندارد نقش زن مکمل داستان تا این حد حاشیه ای باشد.
همچون طرز فکر مدام در حال اضمحلال محمد، که شروع به بافتن افکار توطئه آمیز میکند، فیلم نیز، وقتی که محمد وظایف پدریاش را به سمت درسهای تک تیراندازی سوق میدهد، تمرکز خود را از دست میدهد. دیری نمیپاید که این دو، افراد بی گناه را در فضاهای باز مورد هدف قرار میدهند. این لحظات بی اندازه ناراحت کنندهاند. وقتی مورز از منظر آنها برای ایجاد آرامش از صحنه های معمولی اطراف شهر استفاده میکند در واقع بادکنکی را باد میکند که بعد با چندین نمای دقیق میترکد. مورز از تاکتیک امپرسیونیستی استفاده میکند و این سکانسها را از روبرو فیلمبرداری میکند: اگر این داستان را از اخبار به یاد داشته باشید، این فیلم آن صحنهها را دوباره در ذهن شما تداعی میکند. اگر آن خشمی که به سبب این اتفاقات در جامعه رخ داده بود را فراموش کردهاید چندان فرقی به حالتان نمیکند، [چون باز با دیدن آنها ناراحت میشوید.]
حس خطر ناشناخته در جای جای «کاپریس آبی»
وجود دارد، بنابراین نام خودرویی که بعد از ارتکاب
جنایتهای روزانه محل زندگی این پدر و پسر است
به عنوان نام فیلم انتخاب شده است. ظاهراً فیلم
نمیتواند مخاطبان را به جای محمد قرار دهد، که
این را میشد نوعی نقص قلمداد کرد البته اگر
نخواهیم بازی واشنگتن را در نظر بگیریم. شخصیت
فوقالعاده کاریزماتیک و به شدت بی ثبات محمد
چنان عزم راسخی را به تصویر میکشد که
مطمئناً در مقایسه با برخورد مستقیم تئوری
های احمقانه آن از روی صندلی امن سینما
راحتتر میتوان زیر سئوال برد. بازی واشنگتن
یکی از بهترین بازیهای سال است، نوعی
نقش آفرینی ماهرانه که مراقب است به ورطه
کاریکاتور بقا به هر قیمتی نیفتد، حتی اگر
فیلم به سوی حس عاقبت شوم پیش برود.
فیلم خود را متعهد به روایت داستانی پیچیده و تک بعدی میداند. خوشبختانه واشنگتن، در بازی چند لایه خود، از این امر حذر میکند.