ایران چه نقشی در هندسه جدید سیاسی جهان دارد؟ + فیلم و عکس

ایران چه نقشی در هندسه جدید سیاسی جهان دارد؟ + فیلم و عکس Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 25Rating:

از هندسه جدید سیاسی در جهان چه می­ دانید؟ جهان غرب چگونه هندسه سیاسی جهان را تغییر داد؟ مصادیق تغییرات هندسه سیاسی توسط دولت های غربی چیست؟ زایش بیداری اسلامی چگونه با خاورمیانه جدید قابل پیوند است؟ برای روشن شدن سوالات فوق با گزارش ویژه مشرق همراه شوید…
به گزارش مشرق، در پی تحولات دو سال گذشته و شروع دور جدیدی از تغییرات در شکل و شمایل کشورها، دولت ها و ذائقه مردم برای ایجاد فضای پیشرفت، عدالت و برابری در تمام قاره های جهان، متفکرین و صاحب نظران عرصه سیاست و اجتماع، به شکل گیری هندسه جدید سیاسی در جهان اشاره می کنند که به نظر می­رسد غرب آسیا (خاورمیانه) محور این تغییرات بوده و در حال گذر به سوی شکل دیگری نسبت به حالت فعلی آن است.

شروع بیداری اسلامی از آفریقا و گسترش آن به سمت مصر و غرب آسیا (خاورمیانه) یکی از مصادیق عینی شکل گیری هندسه جدید سیاسی در جهان است، سقوط دیکتاتورها و حاکمان مستبد دست نشانده جهان استکبار و استعمار در غرب آسیا، نفرت مردم سراسر جهان از دولتمردان آمریکایی، تنفر از سیاست­های جنگ طلبانه کشورهای غربی، خیزش مردم اروپا علیه سیاست های کشورهای غربی در عرصه اقتصاد و سیاست، جنبش اشغال وال استریت در آمریکا، دور شدن کشورهای آمریکای لاتین از رابطه با آمریکا و … همه و همه مصادیقی از شکل گیری هندسه جدید سیاسی در اقصی نقاط مختلق جهان است که در حال پیشرفت و تحول است و همگی در حول یک محور و آن برقراری پیشرفت و عدالت در سایه برابری و خروج از سیطره استعمار و استکبار کشورهای مستبد غربی و دست نشانده است.

مقام معظم رهبری نیز با اشاره به تحولات اخیر در منطقه و دیگر نقاط مختلف جهان و همچنین افول قدرت آمریکا می­فرمایند: وضعیتى که امروز در دنیا هست، وضعیت تحول است. اوضاع جهان در حال تبدیل به یک شکل جدید و هندسه‌ى جدید است. اگر بخواهیم در گذشته‌هاى نزدیک – مثلاً در حدود یکى دو قرن – نظیرى براى این پیدا کنیم، تقریباً شبیه اوضاعِ بعد از جنگ بین‌الملل اول، البته در جهت عکس آن است؛ آن روز هم هندسه‌ى سیاسى و اقتصادى دنیا تغییر اساسى و بنیادى کرد. یا قبل از آن، در دورانى که اروپائى‌ها استعمار را شروع کردند؛ یک وضعیت جدیدى در دنیا به وجود آمد، شکل عمومى دنیا عوض شد. تحولاتى که امروز مشاهده میشود، از این جنس است؛ جنس تغییر شکل عمومى دنیا؛ البته در جهت عکس آن دو مثالى که زدم؛ در جهت تبادل قدرت و توانائى‌هاى عمومى بین شرق و غرب، یا بین بخشى از ملتهاى دنیا با بخش دیگر. پیداست که به سوى تحولات تازه‌اى داریم پیش میرویم.[۱]

در این نوشتار سعی بر آن است تا مصادیقی از تغییر هندسه سیاسی جهان در طول تاریخ را بیان کرده تا به دوران فعلی برسیم و بتوانیم تحلیل درستی از حوادث منطقه داشته باشیم.

شروع استعمار اروپا، اولین تغییر در هندسه سیاسی جهان

شروع استعمار کشورهای دیگر توسط دول اروپایی همچون، پرتغال، هلند، انگیس، فرانسه، اسپانیا و … تقسیم جهان میان استعمارگران دور جدید از شروع تغییرات در نقشه سیاسی جهان بوده است؛ در این دوران کشورهای اروپایی بعد از جنگ های صلیبی و با استفاده از فرمان پاپ مسیحی، به دنبال کشورگشایی و چپاول کشورهای دیگر افتادند.

موج اول استعمار با محوریت کشورهایی نظیر هلند، پرتغال و اسپانیا آغاز شد. هنوز در آمریکای لاتین، کشورهای بسیاری هستند که زبان رسمی آنها اسپانیولی یا پرتغالی است. پرتغالی‌ها حتی تا خلیج فارس هم پیش آمدند.

نقشه لشگرکشی پرتغال

استعمار موج اول بیشتر به دنبال مواد خام و یغمای ثروت‌های ملل دیگر بود و عموما کار خود را با قدرت نظامی پیش می‌برد. این استعمارگران نیامده بودند تا بمانند، آمده بودند تا چپاول کنند و ببرند؛ بنابراین برایشان تفاوتی نداشت که افکار عمومی جامعه مورد استعمار، چه در خصوص آنها می‌اندیشد.

در این دوران، هنوز مفهومی به نام “تولید انبوه” در اقتصاد جهان شکل نگرفته بود، اما با اختراع ماشین بخار و در نتیجه انقلاب صنعتی، ماجرا فرق کرد.

تقسیم جهان به دو قسمت شرقی و غربی

پرتغال کشور کوچک ساحلی اروپا که از یک نیرو دریایی قدرتمند برخوردار بود ، جهانگشایی خود را از سال ۱۴۱۵ میلادی با اشغال بخشی از ساحل مراکش آغاز کرد، دریانوردان پرتغالی در اوایل قرن پانزدهم جزایر آزور واقع در اقیانوس اطلس را کشف کردند؛ این دریانوردان سواحل غربی افریقا را مورد اکتشاف قرار می دادند تا بلکه با دور زدن این قاره راهی به سوی هندوستان بیابند. آنها برای این که به مالکیت خود بر مناطق کشف شده مشروعیت ببخشند ، در سال۱۴۸۱ امتیازی را از پاپ وقت دریافت کردند که چون قصد مسیحی کردن ساکنان بی خبر از همه جای این نواحی را دارند، مالکیت مناطق کشف شده متعلق به پرتغال است؛ در این میان کریستف کلمب که تحت فرمان سلطنت اسپانیا بود، اقیانوس اطلس را پیمود و قاره آمریکا را کشف کردکه البته او تصور می کرد به هندوستان رسیده است.

نقشه تقسیم جهان به دو قسمت برای اسپانیا و پرتغال

در رم، پاپ الکساندر ششم بورجیا که اصلیت اسپانیایی داشت در ۴ مه سال ۱۴۹۳ میلادی دو هفته پس از بازگشت کریستف کلمب، قانون سال ۱۴۸۱ را لغو کرد و برای جلوگیری از جنگ و خونریزی میان دو کشور مسیحی اسپانیا و پرتغال تصویب کرد که سرزمین های تازه‌ای که در غرب مجمع الجزایر آزور واقع شده اند، متعلق به اسپانیا و سرزمین های واقع در شرق این مجمع الجزایر متعلق به پرتغال هستند.

اما پرتغالی ها به این تصمیم اعتراض کردند زیرا سهم آنها به باریکه­ای از ساحل آفریقا محدود می­شد، سرانجام دو کشور برای اجتناب از جنگ مذاکراتی را آغاز کردند که منجر به امضای پیمان توردسییاس شد [۲]

به این ترتیب درروز ۷ ژوئن سال ۱۴۹۴ میلادی پیمان توردسییاس را امضا کردند. براساس این پیمان مرز قلمرو دو قدرت دریایی به ۳۷۰ مایلی جزایر دماغه سبزمنتقل شد و تمام سرزمین­هایی که در غرب این مرز بود به مالکیت اسپانیا و سرزمین هایی که در شرق آن واقع شده بود به تملک پرتغال درآمد.[۳]

پاپ الکساندر ششم بورجیا به نوبه خود این پیمان را تصویب کرد. دو کشور پرتغال و اسپانیا جهان آن روزگار را به استثنای قاره اروپا بین خود تقسیم کردند بی آنکه ساکنان این مناطق از این توافق دنیای مسحیت آگاه شوند.

شروع موج دوم استعمار یا همان استعمار کلاسیک

موج دوم استعمار پس از انقلاب صنعتی شروع شد و طلایه‌دار آن نیز «بریتانیا» بود. توجه به مفهوم انقلاب صنعتی در فهم این موج از استعمار ارزش به‌سزایی دارد؛ پس از انقلاب صنعتی، به مرور ماشین جای انسان را در محیط کارخانه‌ها گرفت. زمین‌داران و اشراف غربی، تبدیل به کارخانه‌دار شدند و رعیت روستایی هم تبدیل به کارگر کارخانه یا همان مفهومی که مارکس از آن به عنوان «پرولتر» یاد کرد.

به‌وجود آمدن تولید انبوه، باعث شد استعمارگران دیگر تنها به مواد خام نیازمند نباشند بلکه علاوه بر آن نیازمند بازار فروش هم باشند. این بازار فروش جایی نبود جز کشورهای مستعمره، یعنی همان جاهایی که مواد خام از آنها می‌آمد؛ به این ترتیب موج دوم استعمار شروع شد: «بردن مواد خام به قیمتی ناچیز و فروختن کالاهای تولید شده با همان مواد خام به صاحبان مواد خام با قیمتی گزاف!

در چنین شرایطی، استعمارگران دیگر وارد مستعمرات نمی‌شدند که یغما کنند و بروند، بلکه می‌آمدند تا یغما کنند و بمانند. برای این منظور باید حمایت حکام کشورهای مستعمره نیز از پدیده استعمار جلب می‌شد. از این پس، حکومت‌ها یا باید تحت‌الحمایه استعمارگران قرار می‌گرفتند، نظیر حکومت فاسد قاجاریه در ایران و یا باید به ضرب و زور تسلیم می‌شدند، نظیر آنچه در بندر شانگهای و با کشتی‌های توپ‌دار بر سر چینی‌ها آمد.

هندوستان از این پس به مثال عینی و کلاسیک یک مستعمره تبدیل شد و بریتانیا برای حفظ این مستعمره دست به هر جنایتی در جهان زد. دیدگاه مرکانتلیستی باعث می‌شد که دولت بریتانیا برای حمایت از شرکت‌های خصوصی انگلیسی نیز وارد میدان شود. شرکت هند شرقی ظاهرا شرکتی خصوصی بود اما مدیریت آن را دولت تعیین می‌کرد.

فقر تاثیر مستقیم استعمار بر مردم هندوستان

جنگ جهانی اول و تغییر هندسه سیاسی استعمار

این جنگ که تا وقوع جنگ جهانی دوم به جنگ بزرگ معروف بود جنگی بود که ۱۴ کشور اروپایی «برای اولین بار هر پنج عضو کنسرت اروپا» و ۳۵ کشور جهان در آن شرکت داشتند. از نظر نیروی انسانی نیز جنگی بی سابقه بود. در جنگ های بالکان ۱۳ – ۱۹۱۲ که روسیه قریب ۶۰۰ هزار سرباز بسیج کرده بود باعث حیرت جهان شد ولی در این جنگ تنها فرانسه با ۴۰ میلیون نفر جمعیت ۵/۸ میلیون سرباز به جبهه اعزام نمود و آلمان ۱۴ میلیون سرباز را تحت فرمان ارتش در آورد و روسیه به قدری سرباز به خدمت فراخواند که به تعداد آن ها اسلحه در اختیار نداشت. علاوه بر آن در این جنگ مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی نیز هدف حملات نظامی قرار گرفت. میزان تلفات انسانی قریب ده میلیون نفر برآورد شده است.

چنان که می­دانیم محور اصلی جنگ بر مقابله متحدین و متفقین قرار داشت. وضع متفقین از نظر آماری با داشتن ۲۴۰ میلیون نفر جمعیت و ۱۹۶ هنگ پیاده و ۳۴ هنگ سواره در مقابل ۱۲۰ میلیون نفر جمعیت متحدین و ۱۵۵ هنگ پیاده و ۲۱ هنگ سواره آن ها مطلوب تر به نظر می رسید.

نقشه کشورهای درگیر و بی طرف در جنگ جهانی اول

آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا

جنگ جهانی اول زندگی مردم اروپا را در تمامی ابعاد دست خوش تغییرات عمیقی ساخت و بر نظام سیاسی جهان نیز عمیقاً اثر گذاشت. میلیون ها کشته و میلیون ها زخمی و بی کار و قبل از هر چیز بیهودگی جنگ بر روان مردم اثر گذاشت و آن ها را نسبت به قیود اخلاقی بی اعتنا ساخت. روی آوری به سرگرمی های بی محتوا، رقص ها و موسیقی های بیگانه با فرهنگ آن ها «تانگو، جاز» و بالأخره زندگی مصرفی نشانه ی بی قیدی آن ها به امور اخلاقی و آداب دست و پا گیر اجتماعی بود. مشاکرت زنان در امور  اجتماعی و استقلال اقتصادی آن ها نیز تأثیرات زیادی در روابط اجتماعی و خانوادگی بر جای نهاد.[۴]

اثرات جنگ جهانی بر زندگی مردم

الف) تغییر نقشه سیاسی اروپا: آشکار ترین اثر جنگ در اروپا تغییر کلی نقشه ی سیاسی این قارده بود. کشورهای جدیدی از تجزیه امپراطوری های بزرگ مغلوب به وجود آمدند، چهار امپراطوری بزرگی که در سال ۱۹۱۴ مراکز ثقل قدرت به حساب می آمدند در سال ۱۹۲۰ از نقشه جهان محو شده بودند “آلمان، اطریش – مجارستان، روسیه و عثمانی” و در عوض دولت­های کوچک تری مثل یوگسلاوی، چکسلواکی، لهستان و فنلاند پا به عرصه ی وجود گذاشتند و کشورهایی مثل رومانی، ایتالیا توسعه بیشتری یافتند. از تجزیه امپراطوری عثمانی نیز کشورهای امروزی عربی غرب آسیا شکل گرفتند.

ب) تغییر رژیم های سیاسی: یکی دیگر از نتایج جنگ سقوط رژیم های اریستوکراتیک بود. یعنی علاوه بر زوال امپراطوری های بزرگ رژیم های امپراطوری نیز سقوط کردند و به جای آن رژیم های دموکراسی پا گرفتند. در واقع دومین موج قرن نوزدهم یعنی دموکراسی نیز که در آغاز به صورت لیبرالیسم ظهور کرد به پیروزی رسید. غیر از روسیه که در آن به جای استبداد رمانف ها دیکتاتوری پرولتاریا پا گرفت در سایر کشورهایی که با نظام امپراطوری اداره می شدند نظام های جمهوری مستقر گردید.[۵]

ج) مشکلات سیاسی – اجتماعی: یکی از مهم ترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسی در اوضاع اجتماعی و سیاسی مردم اروپا شد بهم ریختن نظم اجتماعی سابق بود. اولاً قربانیان جنگ در تمام کشورها جزو فعال ترین اقشار جامعه بودند که خلاء آن همراه با گسیختگی ها و نابسامانی های اقتصادی، تعطیل کارخانجات، خرابی مزارع باعث فقر و بیکاری و نتیجتاً موجد آشوب ها و افراط گرایی های خطرناکی در جامعه می شد. آن چه این وضعیت را تشدید می نمود شکاف عمیقی بود که بین طبقات ثروتمند جدید که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند «مانند مزرعه داران بزرگ، کارخانه داران اسلحه، محتکران …» از یک طرف و طبقاتی که دارای در آمد ثابت بودند «مانند کارمندان و بورژواهای کوچک…» و قدرت خرید آن ها به ۲۵ درصد سابق تنزل کرده بود از طرف دیگر به وجود آمده بود. نمایش زندگی پر تجمل ثروتمندان جدید سبب نارضایی کارگران، دهقانان و رزمندگان سابق می شد. نابسامانی های اجتماعی – اتقصادی یا پاره ای مسایل دیگر از قبیل سنت شکنی ها نوعی اغتشاش فرهنگی و اجتماعی را نیز به وجود می آورد.[۶]

جنگ سرد و رقابت میان دو ابرقدرت برای تغییرات جدید سیاسی

گرچه اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم در کنار یکدیگر می جنگیدند، اما سیستم سیاسی آنها کاملا مخالف یکدیگر بود. اتحاد جماهیر شوروی دولتی با سیاستهای کمونیستی بود که عمدتا توسط ژوزف استالین ۱۹۵۳- ۱۸۷۹ اداره و کنترل می شد. میلیونها شهروند شوروی در ارودگاههای کار اجباری در وضع فجیعی زندانی بودند ، اما در مقابل روسیه از کشوری درجه دوم در اروپا ، به قدرتی جهانی تبدیل گشت.[۷]

ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در طی جنگ جهانی دوم با یکدیگر هم پیمان بودند، اما بعد از جنگ راهشان از هم جدا شد. در سال ۱۹۴۹ ایالات متحده پیمان ناتو را برای جلوگیری از گسترش کمونیسم شوروی تشکیل داد. دو ابر قدرت علاوه بر جنگهای واقعی در کره، ویتنام و افغانستان، با یکدیگر جنگ سرد تبلیغاتی، جاسوسی و تهدیدات نظامی نیز داشتند. وجود عامل بازدارنده سلاحهای هسته ای از درگیری نظامی مستقیم، پیشگیری می کرد. [۸]

جنگ سرد اصطلاحی است که به دوره‌ای از تنش‌ها، کشمکش‌ها و رقابت‌ها در روابط ایالات متحده، شوروی و هم‌پیمانان آنها در طول دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ اطلاق می‌شود. اصطلاح جنگ سرد نخستین بار توسط روزنامه نگاران آمریکا در سال ۱۹۴۸ م برای توصیف رابطه خصمانه ایالات متحده و اتحاد شوروی برده شد.[۹]

امضای توافق میان گورباچف و ریگان – معاهده تسلیحات هسته ای میانبرد (INF)

نتایج جنگ سرد میان دو ابرقدرت

اگرچه بعد از فروپاشی شوروی جنگ سرد میان دو قدرت بزرگ جهانی به صورت ظاهری پیان یافت لکن هندسه سیاسی جهان نسبت به قبل از پایان یافتن و بعد از پایان یافتن جنگ سرد به صورت کلی تغییر کرد و بسیاری از کشورهای نیمکره شرقی که زیر نظر اتحاد جماهیر شوروی بودند، از این اتحادیه جدا شده و استقلال پیدا کردند و هندسه جدید را به وجود آوردند.[۱۰]

نقشه جهان – ناتو و سیستو

سیاست‌های آمریکا بعد از جنگ سرد و یازده سپتامبر

به دنبال شکست شوروی در رقابت تسلیحاتی، سیاسی و … با ایالات متحده آمریکا، عملا سیاست خارجی امریکا به سمت یکجانبه گرایی و تک قطبی کردن نظام بین‌الملل به سوق پیدا کرد.

حادثه ۱۱ سپتامبر راهبرد جدیدی در عرصه ی سیاست خارجی آمریکا ظهور یافت که به نوعی نوید دهنده عصر جدیدی در نظام بین الملل بوده است؛ در این دوره سردمداران و رهبران آمریکا فرصت مناسبی را به دست آوردند تا از رهگذر آن بتوانند در راستای دفاع از منافع خود، پیشبرد یک‌جانبه‌گرایی و دوری از جندجانبه ‌گرایی و شکل دهی هژمونی آمریکا بر جهان، راهبرد حمله پیش دستانه و جنگ پیش گیرانه را در پیش گیرند؛ در واقع حمله پیش‌دستانه نشان‌دهنده تحول اساسی در راهبرد سیاست خارجی آمریکا است که در منطق راهبردی این کشور را از بازدارندگی و ابهام راهبردی به جهت گیری روشن و شفاف پیش‌گیری و پیش‌دستی با تکیه بر حمله و تهاجم به اهداف تروریستی، سلاح‌های کشتار جمعی و دولت‌های سرکش (از نگاه آمریکا) سوق می‌دهد. حمله پیش‌دستانه و جنگ پیش‌گیرانه، عمده‌ترین راهبرد ایالات متحده برای پیشبرد اهداف خود در اوایل هزاره سوم میلادی به شمار می‌رود. این راهبرد متاثر از اندیشه‌های “لئواشتراوس” است که بهره گیری از قدرت نظامی را برای حفظ نظم یک ضرورت می دانست..[۱۱]

افول سیاست‌ها و چهره بین‌المللی آمریکا در کنار بیداری اسلامی

بعد از شکست اتحاد جماهیر شوروی و روی کار آمدن آمریکا به عنوان قدرت سیاسی، این قدرت جهانی برای پر کردن خلا کمونیسم و شوروی، مبارزه با تروریزم جهانی و خطر بنیادگرایی اسلامی را با حادثه یازده سپتامبر عملی کرد و سیاست های جنگ طلبانه خود علیه کشورهای اسلامی به خصوص دو کشور افغانستان و عراق را با بهانه مبارزه با تهدید جهانی، تسلیحات میکروبی و … عملی کرد، لکن بنابر اعتراف نظریه پردازان و کارشناسان روابط بین‌الملل، قدرت امریکا از یازده سپتامبر به بعد به دلیل سیاست های جنگ طلبانه و دخالت محور در امور دیگر کشورها، رو به افول قرار گرفت.

از سوی دیگرف با پیرزوی انقلاب اسلامی ایران در منطقه غرب آسیا، اولین میخ بر تابوت قدرت های جهانی زده شد و با شکل گیری بیداری اسلامی در آفریقا و آسیا، عملا سیاست های امریکا با شکست روبرو شد و در این بین، نتیجه انقلاب اسلامی ایران به عنوان اولین انقلاب علیه استعمار و استکبار جهانی، بعد از سی و چند سال در بیداری اسلامی متجلی شد و توانست بساط دیکتاتورهای دست نشانده غربی را برچیند.

استعمارفرانو، تهدیدی برای تغییرات جدید سیاسی

در کنار تغییرات در هندسه سیاسی جهان، اگرچه نظام استکبار و استعمار از خیزش مردم و بیداری اسلامی ضربه خورده و شوکه شده است، لکن نظام استعمار عقب نشینی نکرده و به دنبال روشی نو برای شروع دوباره استعمار است.

استعمار فرانو تهدیدی است که انقلاب و خیزش مردمی و بیداری اسلامی را دنبال می کند و این بار نظام استعمار بدون حضور فیزیکی و بدون دست نشانده های مستبد و دیکتاتور، به صورت نرم با مردم ارتباط برقرار می کند و آنگونه که می خواهد روی افکار و عقاید مردم تأثیر گذاشته و مسیر خیزش های مردمی را  به سمت اهداف خود تغییر می دهد.

منابع  مأخذ



[۱] – http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20729

[۲] – http://www.ieg-ego.eu/en/threads/europe-and-the-world/colonialism-and-imperialism

[۳] – http://www.slideshare.net/deanflandez/colonialism-in-southeast-asia-portugal-spain-dutch

[۴] -Les Causes de la Premiere guerre mondiale. Op, cit, pp. 78 – ۷۹

[۵] – Serge Berstein / Pierre Milza, Histoire du Vinglimeme siecle: 1900 – ۱۹۳۹. Paris Hatier,1986 p. 61

 

[۶] – برای اطلاع بیشتر ر. ک. بحران های قرن بیستم اثر پی یررونوون، ترجمه ی احمد میرفندرسکی، انتشارات دانشگاه ملی، ۲۵۳۷ جلد اول، ص ۱۸۹ – ۱۸۸.

[۷] – Davis, Simon, and Joseph Smith. The A to Z of the Cold War (Scarecrow, 2005), encyclopedia focused on military aspects

[۸] – http://www.osaarchivum.org/index.php?option=com_content&view=article&id=821&Itemid=872&lang=en

[۹] – http://www.wilsoncenter.org/program/cold-war-international-history-project

[۱۰] – http://www.globalresearch.ca/from-the-post-cold-war-to-the-post-9-11-era-did-9-11-really-change-everything/

[۱۱] – http://www.telegraph.co.uk/news/worldnews/september-11-attacks/8753097/Post-911-America-has-become-the-land-of-the-fearful.html

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

ساغر کسرایی

«ساغر کسرایی» کیست/ آیا آمریکایی‌ها به دنبال تربیت «مصی علی‌نژاد ۲» هستند؟

«ساغر کسرایی» کیست/ آیا آمریکایی‌ها به دنبال تربیت «مصی علی‌نژاد ۲» هستند؟Reviewed by پایگاه خبری …