من براى شما چگونه پیامبرى بودم ؟ آیا همراه شما نجنگیدم ؟ آیا دندان پیشینم شکسته نشد؟ پیشانى ام شکسته نشد؟ آیا خون بر صورتم جارى نگردید و محاسنم با خون رنگین نشد؟ آیا متحمل سختیها نشدم و سنگ بر شکم نبستم تا غذاى خود را به دیگران بدهم ؟اصحاب عرض کردند:- راستى چنین بودید. چه سختیها کشیدید ولى تحمل کردید و در راه نشر حقایق از هیچ گونه تلاش و کوششى کوتاهى نفرمودید. خداوند بهترین اجر و پاداش را به شما مرحمت کند.آن گاه پیامبر فرمود:- خداوند عالم ، سوگند یاد نموده که از ظلم هیچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر کس حقى بر من دارد و یا به کسى ستم روا داشته ام حقش را بگیرد. چون قصاص در این دنیا نزد من بهتر از کیفر آن دنیاست که آن هم در مقابل فرشتگان و پیامبران انجام خواهد گرفت .در این هنگام مردى به نام سواده بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض کرد: یا رسول الله ! پدر و مادرم به فدایت ! وقتى که از طائف برگشتى ، من به پیشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همین که عصاى را بلند کردى که بر شتر بزنى به شکم من خورد. نفهمیدم از روى عمد بود یا خطا.فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام .سپس فرمود:- بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بیاور. بلال از مسجد بیرون آمد و در کوچه هاى مدینه فریاد مى زند: مردم ! هر کس حق و قصاصى بر گردن دارد، پیش از روز قیامت پرداخت کند و اکنون پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پیش از روز رستاخیز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه علیهاالسلام را زد و به ایشان گفت :- پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد.فاطمه علیهاالسلام فرمود:- بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نیازى به عصا نیست . زیرا پدرم این عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد.بلال گفت :- اى فاطمه ! آیا نمى دانى که اکنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى کند.فاطمه علیهاالسلام فریاد کشید و اشک از دیدگانش فرو ریخت و فرمود:- اى واى از این غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه کسى به حال فقرا و بیچارگان مى رسد و پس از تو به که پناه برند؟ اى حبیب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پیامبر گرامى رساند.حضرت فرمود:- آن پیرمرد کجاست ؟- پیرمرد از جا برخاست و گفت :- این منم یا رسول الله ! پدر و مادرم به فدایت .فرمود: جلو بیا و مرا قصاص کن تا راضى شوى .پیرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شکمت را باز کن !پیامبر پیراهنش را از روى شکم کنار زد.پیرمرد: اجازه مى دهید لبهایم را بر شکم مبارکتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پیرمرد شکم پیامبر را بوسید و گفت :- بار خدایا! با این عمل در روز قیامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم .پیامبر صلى الله علیه و آله : سواده بن قیس ! حالا قصاص مى کنى یا مى بخشى ؟سواده : یا رسول الله بخشیدم .پیامبر صلى الله علیه و آله : خدایا! سواده بن قیس را ببخش ، چنانکه او پیامبر تو، محمد را ببخشید.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در معرض قصاص
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در معرض قصاصReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Dec 26Rating: