نقد و بررسی فیلم ۴۲

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم ۴۲

فیلم «۴۲» براساس این داستان واقعی (تا حد زیادی) است که چطور

جکی رابینسون (چدویک بوسمن/ Chadwick Boseman) مرز بندی

نژادپرستانه ی لیگ برتر بیس بال در سال ۱۹۴۷ را در هم شکست

و توانست اولین بازیکن سیاهپوستی بشود که بعد از سال ۱۸۸۴

در مسابقات لیگ برتر بیسبال حاضر شد. سرگذشت رابینسون الهام

بخش و امیدوار کننده است و موقعیت هایی وجود دارند که خط داستانی

قراردادی نویسنده و کارگردان اثر برایان هلگلند/ Brian Helgeland

احساسات شدیدی را در مخاطب بیدار می کنند. متأسفانه ساختار

معمول فیلم های زندگینامه ای که در «۴۲» به کار رفته است، مانع

آن می شود که فیلم به اثری فوق العاده تبدیل شود. فیلم در هیچ

زمینه ای خطر نمی کند و دست به اقدامی جسورانه نمی زند.

فیلم بازگو کننده ی وقایع زندگی رابینسون طی سالهای ۱۹۴۵ تا

۱۹۴۷ است که به شیوه ای سرراست و منظم بیان می شوند اما

از نظر تأثیر تفاوت چندانی با یک فیلم مستند ندارد. فیلم به جای

آنکه بیانی صریح و با ویژگی های سینمایی باشد که به برخورد

طغیان گرایانه ی رابینسون با فرهنگ عمیقاً تنیده شده با نژادپرستی

بیسبال می پردازد، تنها روند تکراری وقایع را به نمایش می گذارد

. فیلم ارزش دیدن را دارد زیرا به شایستگی پرداخته شده و خود

داستان فی نفسه از اهمیت بالایی برخوردار است، اما من نتوانستم

جلوی خودم را بگیرم تا از اینکه نتیجه ی نهایی اثری خلاقانه و ابتکاری تر نبود ناامید نشوم.

«۴۲» سالی را نشان می دهد که رابینسون در لیگ سطح پایین تر

می گذارند و بعد از آن اولین کمپین اعتراضی او با تیم بروکلین داجرز

. فیلم کار خاص و چندان درجه یکی در نمایش خصوصیات شخصی

رابینسون انجام نمی دهد، او به جای اینکه یک شخصیت کاملاً پرورش

یافته باشد، بیشتر به صورت یک شمایل و الگو به نمایش گذاشته شده است. با اینحال فیلم به طرزی مؤثر مرز مقاومتی را که بر اساس انگیزه های نژادی شکل گرفته بود و پس از گشایش آن توسط رابینسون به عنوان یک بازیکن در ورزشی که ورزش سفیدپوستان تلقی می شد، حضور او را خوشامد گفت، به تصویر می کشد. هنگامی که سرپرست باشگاه داجرز، برنچ ریکی (هریسن فورد/ Harrison Ford) به رابینسون می گوید: “من بازیکنی می خواهم که جرأت این را داشته باشد که از مبارزه ی متقابل چشم بپوشد”، متوجه می شویم که او در سال ۱۹۴۷ بایستی با چه چیزی مبارزه می کرده است.

بزرگترین مشکل هلگلند این است که سعی می کند بیش از حد در فیلم بگنجاند. در اصل سه داستان مجزا وجود دارند که برای اختصاص زمان فیلم به خود، با یکدیگر رقابت می کنند: داستان شخصی رابینسون جدا از بیسبال که شامل رابطه ی عاشقانه ی او با همسرش ریچل (نیکول بهاری/ Nicole Beharie) و رابطه اش با فرزندانش می شود، مبارزات رابینسون با اشکال غالباً خشونت آمیز نژادپرستی داخل و خارج از زمین بازی، و روشی که رابینسون از آن طریق نه تنها بیسبال بلکه کلیت جامعه را تحت تأثیر قرار داد. ما تکه هایی از هر سه داستان را می بینیم که با یکدیگر ترکیب و مخلوط شده و نتیجه چیزی است که گاهی ناتمام به نظر می رسد. ممکن است این مورد مطرح بشود که هیچ راهی وجود ندارد که بتوان به طوری مؤثر روی طرح داستانی کلی فیلم متمرکز شد اما موضوعات آن را فشرده نکرد. اما همین بحث ممکن بود در مورد فیلم لینکلن ساخته ی اسپیلبرگ هم مطرح شود، اما ببینید نتیجه در مورد آن فیلم چگونه شد. اگر قصد هلگلند این بود که داستان جکی رابینسون را به شیوه ای شماره بندی شده و خط به خط بیان کند، به هدف خود دست یافته است.

قابل توجه ترین صحنه های «۴۲» در زمین بازی بیسبال رخ می دهد. این جایی ست که رابینسون ورزشکاریِ پر انرژی و پویایی را به نمایش می گذارد که او را به گزینه ی منتخب برنچ ریکی برای شکستن سد نژادی تبدیل می کند. در یک صحنه، او ضربه ی اول را می گیرد، ضربه ی دوم و سوم را قاپ می زند و سپس با یک ضربه به نقطه ی آغاز باز می گردد. این صحنه هنگامی که او تمام بیس ها را می دود و به بیس اصلی می رسد و امتیاز می گیرد، جالب تر و نمایشی تر می شود. مرکزیت «۴۲» بر روی بازگو کردن نفرت ورزی های کلامی واقعی ای است که مدیر باشگاه «فیلیز» بن چپمن (آلن تودیک/ Alan Tudyk) نسبت به رابینسون انجام می دهد. با وجود اینکه چپمن تنها کسی نبود که رابینسون را با القاب توهین آمیز می خواند، سخنان شدید اللحن او تا به حال ماندگارترین و کینه توزانه ترین مورد از این دست بوده اند. یورش های چپمن، در حالیکه در وهله ی اول برای رابینسون تحقیر آمیز هستند، پیامدهای ناخواسته ای هم دارند. آنها نه تنها به پذیرفته شدن رابینسون در میان هم تیمی هایش سرعت می بخشند، بلکه کمک می کنند تا نظر طرفداران میانه روی بیسبال کاملاً به نفع رابینسون تغییر کند. سخنان چپمن در ابعاد گسترده در روزنامه ها منعکس گردیده و موجب وحشت بسیاری از سفیدپوستان شده اند.

چدویک بوسمن که یک بازیگر تلویزیونی است، رابینسون را به شکلی تأثیر گذار به تصویر می کشد. عمق چندانی در نقش آفرینی او وجود ندارد اما هنگام حضور در زمین بازی، بیس ها و به عنوان بتر (زننده ی ضربه) باورپذیر است و آنقدر احساسات نشان می دهد تا به این شخصیت تاریخی جنبه ای انسانی ببخشد. شباهت ظاهری هریسن فورد به برنچ ریکی فوق العاده است اما نقش آفرینی او به سمتی تمایل دارد که انگار می خواهد از سرپرست باشگاه داجرز کاندیدایی برای کسب مقام تقدس ارائه دهد. در این مورد که آیا در تصمیم ریکی برای ایجاد ترکیب نژادی در بیسبال گوشه ای از ایده آل گرایی هم وجود داشت یا خیر، کمی تردید وجود دارد اما فیلم او را به عنوان انسانی نشان می دهد که نقص های شخصیتی اش بسیار اندک و چه بسا هیچ باشند. به غیر از این دو بازیگر، دیگران کار زیادی برای انجام ندارند. چپمنی که آلن تودیک ارائه می دهد به شکلی مناسب زننده و کریه است و دشمنی قابل و توانا را (حتی اگر تنها برای چند صحنه) به نمایش می گذارد. نیکول بهاری در جایگاه “زنی که در کنار همسرش می ماند”، جذاب است. و شخصیت پی وی ریس با بازی لوکاس بلک/ Lucas Black به غیر از رابینسون، تنها بازیکن تیم داجر است که به صورت بی نام و نشان از او یاد نشده است.

برای کسانی که با رابینسون، دوره ی او و یا مبارزات او آشنا نیستند، فیلم «۴۲» یک معرفی نامه ی یکپارچه است که نشان می دهد این شخص برای بیسبال و مبارزات حقوق بشری چه ارزشی داشت. فیلم به عنوان یک ابزار آموزشی بهتر عمل می کند تا یک اثر نمایشی محض، هر چند که نواقص آن در مورد دوم تا حدی با ذات جذاب داستانی که تعریف می کند خنثی شده اند. برای طرفداران بیسبال، بازسازی فوق العاده ی استادیوم ها و مسابقات سالهای ۱۹۴۰ به عنوان یک مزیت افزوده وجود دارد. اعتبار تاریخی آنها و عدم وجود اشتباهات مهم در شیوه ای که این ورزش به نمایش گذاشته شده، این اثر را به یک فیلم ورزشی ارزشمند تبدیل می کند که به چیزی بیش از برد و باخت می پردازد.

About Mrezangi

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …