در سال اول هجرى، هنگامى که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى برقرار نمود، میان سلمان و ابودردا )عویمر بن زید( نیز عقد اخوت بست و در این ماجرا به سلمان فرمود: یا سلمان أنت من أهل البیت و قد آتاک الله العلم الاوّل و الآخر و الکتاب الاوّل و الکتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از اهلبیت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستین و واپسین را عنایت کرده است و کتاب اوّل (نخستین کتابى که بر پیامبران الهى نازل شده بود) و کتاب آخر (قرآن مجید) را به تو آموخته است.(۱)
ابوالبحترى روایت کرد: از حضرت على(علیه السلام) درباره شخصیت سلمان فارسى پرسش شد، آن حضرت فرمود: تابع العلم الاوّل و العلم الآخر و لایدرک ما عنده؛ سلمان، به دست آورنده و پیروى کننده دانش نخست و دانش واپسین (یعنى تمامى معارف) بود و آن چه در نزد اوست، بر دیگران پنهان مانده است.(۲)
سلمان فارسى به حذیفه بن یمان که از دوستان وى بود، درباره دانش و معرفت، چنین سفارش کرد: یا أخا بنىعبس، انّ العلم کثیر و العمر قصیر فخذ من العلم ما تحتاج الیه فى أمر دینک ودع ما سواه فلا تعانه؛ اى برادر طایفه بنىعبس، بدان که دانش، بسیار است و عمر انسان کوتاه، پس به مقدارى که در امر دینات به آن نیاز دارى، به دست آور و مابقى را رهاکن و خود را در تحصیل آن به خستگى نینداز.(۳)
از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) روایت شد: روح الأمین بر من نازل گردید و به من گفت که خداى متعال، چهار تن از صحابه مرا دوست دارد. از آن حضرت پرسیدند: یا رسولالله(صلی الله علیه و آله)، آن چهار تن کیانند؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آنان عبارتند از: على، سلمان، ابوذر و مقداد.(۴)
هم چنین قنبر از امیرمؤمنان(علیه السلام) و آن حضرت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) روایت کرد: آگاه باشید که بهشت برین، مشتاق چهار تن از یاران من است. خداوند سبحان به من دستور داده است که آنان را دوست داشته باشم. در این هنگام، تنى چند از صحابه مانند صهیب، بلال، طلحه، زبیر، سعد بن أبى وقاص، حذیفه و عمار یاسر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نزدیک شده و از آن حضرت پرسیدند: اى پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)! آن چهار تن کیانند؟ به ما نیز بشناسان تا ما هم آنان را دوست داشته باشیم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: اى عمار! تو همانى که خداوند سبحان، شناخت منافقان را به تو عنایت کرد. اما آن چهار نفر عبارتند از: اوّل: على بن ابى طالب(علیه السلام)، دوّم: مقداد بن اسود، سوّم: سلمان فارسى و چهارم: ابوذر غفارى.(۵)
مؤلف شهیر ” اُسد الغابه” ، زندگىنامه سلمان را از ابن عباس به تفصیل نقل کرده است که خلاصه آن چنین است: وى از اهالى روستاى “جى” از توابع اصفهان بود و پدرش دهقان تلاشگر و از پیروان دین زرتشت در این روستا بود و به خاطر علاقه و محبت زیاد به فرزندش سلمان، او را از کار باز مىداشت و خدمتکار آتشکده زرتشتیان نمود. اما سلمان با مسیحیان منطقه خود آشنا شد و به کیش مسیحیت درآمد. ولى با مخالفت شدید پدرش مواجه گردید. پدرش براى جلوگیرى سلمان از پیوستن به مسیحیان، وى را در بند نمود و در خانه خویش زندانى کرد. سلمان از مسیحیان یارى جست و از بند و زندان پدر رها شد و به سوى شام هجرت کرد. در آن جا با مسیحیت آشنایى بیشترى پیدا کرد و در کنار اسقف شام به خدمتکارى این دین پرداخت. پس از درگذشت بزرگ مسیحیان در شام، به موصل رفت و پس از مدتى به “عموریه” نقل مکان کرد و در این مدت نیز به مسیحیت و مسیحیان خدمت مىکرد و هم درباره این دین الهى، تحقیق و تفحص بیشترى به عمل مىآورد.
پس از درگذشت بزرگ مسیحیان عموریه، به همراه گروهى از عربهاى طایفه بنىکلب به شبهجزیره عربستان هجرت کرد و عربها ناجوانمردانه وى را در وادىالقرى به مردى از یهود فروختند. مدتى نگذشته بود که مردى از یهودیان بنىقریظه، او را از آن یهودى خرید و به همراه خود، به مدینه برد. سلمان، مدتى در این شهر به خدمتکارى یهودیان پرداخت. تا این که با دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آشنا گردید و گمشده خود را در وجود شیرین پیامبر(صلی الله علیه و آله) یافت. وى، مسلمان شد و به فرمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با صاحب خود پیمان بست که قیمت خود را پرداخت کند و آزاد گردد. مرد یهودى با وى عقد مکاتبه بست که در قبال غرس سیصد نهال خرما و یک دیه کامل و چهل اوقیه طلا، وى را آزاد نماید. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و برخى از صحابه آن حضرت، وى را یارى کردند تا قیمت کامل خویش را به یهودى پرداخت کرد و طعم آزادى را بار دیگر چشید و در زمره مسلمانان آزاد و یاران نزدیک رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درآمد. سلمان در سالى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) میان هر دو مسلمانان عقد اخوت بست، به عقد اخوت ابودرداء درآمد و در جنگ خندق، از طراحان اصلى جنگ بود و از آن بعد در تمامى جنگهاى مسلمانان شرکت نمود و حتى پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در برخى از فتوحات اسلامى حضور فعال داشت. وى پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به کوفه رفت و در آن جا مقیم گردید. سرانجام در سال ۳۵ هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اوّل سال ۳۶ هجرى قمرى، بدرود حیات گفت.(۶)
برخى از مورخان روز وفات سلمان را، هشتم صفر دانستهاند. اگر منظورشان صفر سال ۳۵ قمرى باشد، پس وفاتش در آخرین سال خلافت عثمان بن عفان روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال ۳۶ قمرى باشد، دانسته مىشود که وى در اوائل خلافت حضرت على(علیه السلام) زنده بود و حکومت مدائن را هم چون گذشته بر عهده داشت و پس از قریب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات یافت. حضرت على(علیه السلام) آن هنگام در مدینه ساکن بود و هنوز به کوفه مهاجرت نکرده بود. آن حضرت، در عالم غیب از مدینه به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و وى را در همان مکان دفن نمود. سلمان فارسى چه آن هنگامى که در مدینه ساکن بود و چه آن هنگامى که به کوفه هجرت کرد و چه آن هنگامى که از سوى عمر بنخطاب به حکومت مدائن منصوب شد، لحظهاى از محبت و دوستى حضرت على(علیه السلام) و خاندان وی غافل نشد. او از یاران نزدیک رسولخدا(صلی الله علیه و آله) و امام على(علیه السلام) و از شیعیان نخستین و راستین صدر اسلام است. وى در مدائن وفات یافت و حضرت على(علیه السلام) در عالم معنى و غیب، خود را به مدائن رسانید و او را غسل و کفن کرد و بر جنازهاش نماز خواند و در همان جا دفن نمود. هم اکنون مرقد او زیارتگاه شیفتگان حقیقت و معرفت است.(۷)
۱. الریاض النظره (المحب الطبری)، ج۱، ص ۱۹۷ و سیر أعلام النبلاء (ذهبی)، ج۱، ص ۱۴۲ ۲. حلیه الاولیاء (ابونعیم اصفهانی)، ج۱، ص ۱۸۷ ۳. همان، ص ۱۸۹ ۴. حلیه الاولیاء، ج۱، ص ۱۹۰ و الاستیعاب فى معرفه الاصحاب ( یوسف بن عبدالله)، ج۲، ص ۶۳۶ ۵. تاریخ دمشق، ج۶۰، ص ۱۷۷ ۶. اسد الغابه فى معرفه الصحابه (ابن اثیر)، ج۲، ص ۳۲۸؛ رجال حول الرّسول (خالد محمد خالد)، ص ۶۱ ۷. نک: نفس الرحمن فى فضائل سلمان)رض( (نوری طبرسی)؛ سلمانالفارسى (عبدالله السّبیتی)؛ الاستیعاب فى معرفه الاصحاب،ج۲، ص۶۳۴؛ رجال حول الرسول، ص۶۱؛ اسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج۲، ص۳۲۸ و ألاصابه (ابن حجر عسقلانی)، ج۲، ص ۱۱۳