نقدی بر فیلم “حرامزاده های بی شرف”

نقدی بر فیلم "حرامزاده های بی شرف" Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Dec 12Rating:

به گزارش شیعه آنلاین به نقل از وبلاگ خشت و آینه، آخرین فیلم کوئنتین تارانتینو؛ حرام زاده های بی شرف، بیش از همه فیلم های دیگرش نشان دهنده عشق تارانتینو و دلسبتگی عمیق او به سینماست. سینمایی که در آن جی دبلیو پابست و لنی رفینشتال همان قدر مهم اند که سرجئولئونه و انزو کاستلانی فیلمساز تجارتی ساز ایتالیایی دهه هفتاد.

 

همه چیز در این فیلم به نوعی اشاره به سینما دارد و ذهن مخاطب را به فیلم ها یا شخصیت هایی در تاریخ سینما ارجاع می دهد. از تیتراژ فیلم گرفته تا عنوان فیلم که تغییر شکل یافته عنوان یک فیلم ایتالیایی دهه هفتاد به کارگردانی انزو کاستلانی است. تارانتینو حتی نام کمپانی فیلمسازی اش بنداپارت(Band Apart) را از نام فیلم معروف ژان لوک گدار، « دسته جدا افتاده» گرفته است.
 
این ارجاعات سینمایی شامل قطعات موسیقی فیلم نیز می شود، از موسیقی فیلم های مشهوری که شنیده ایم تا ساوند ترک های مهجوری که تارانتینو در آرشیو عظیم موسیقی خود دارد و بسته به موضوع فیلم از آنها در فیلم هایش و از جمله این فیلم استفاده کرده و می کند.
 
باید بگویم که به نظرمن، حرامزاده های بی شرف واقعا بعد از پالپ فیکشن، بهترین فیلم تارانتینوست. فیلمی که با دقت و آگاهی کامل ساخته شده و نشان از تسلط شگفت انگیز تارانتینو به فرم و روایت سینمایی، دیالوگ نویسی و شخصیت پردازی دارد.
 
تارانتینو در کنفرانس مطبوعاتی فستیوال کن_عکس از پرویز جاهد
تارانتینو  در این فیلم به فیلم های بی مووی ایتالیایی، وسترنهای اسپاگتی سرجئولئونه، سینمای کامراشپیل جی دبلیو پابست، امیل یانینگز، لنی رفینشتال و بسیاری دیگر از چهره های نامدار سینما ادای احترام کرده و دلبستگی و عشق عمیق اش را به تاریخ سینما به نمایش می گذارد.

بهره گیری تارانتینو از تاریخ سینما منحصر به فرد است.  ذهن تارانتینو انباشته از تصاویر و دیالوگ ها و ساوند ترک های سینمایی است.

او آنقدر در زندگی اش فیلم دیده که نمی تواند خود را از شر انبوه تصاویری که ذهنش را پر کرده رها کند.
هر فریم فیلمش و هر دیالوگ شخصیت هایش، ارجاع به صحنه ای از یک فیلمی است که او دیده و در ذهنش حک شده.

اگر ژان لوک گدار را کنار بگذاریم، شاید هیچ کس به اندازه تارانتینو این قدر در فیلم هایش آگاهانه به تاریخ سینما ارجاع نمی دهد.

هرقدر ارجاعات گدار، روشنفکرانه، پیچیده و دیرهضم است، تارانتینو برعکس سعی می کند ساده و عامه پسند باشد.

هر قدر گدار می تواند برای آمریکائیان خسته کننده و دل گیر و زجرآور باشد، تارانتنیو برای فرانسویان جذاب است. او روشنفکر نیست و ادای روشنفکران را درنمی آورد و آن طور که از نزدیک او را در کن دیده ام، شخصیت لوده و مبتذلی دارد اما همین لودگی و ابتذال ظاهری است که با نبوغ و خلاقیت درخشان او ترکیب شده و معجونی به نام کوئنتین تارانتینو ساخته که پالپ فیکشن او سینما را به دو مرحله قبل و بعد از تارانتینو تقسیم می کند.
 
تارانتینو علیرغم دلبستگی اش به تاریخ سینما، هرگز یک فیلم را عینا بازسازی نمی کند. نمی توان او را متاثر از یک فیلم یا فیلمساز خاص دانست اگرچه رد پا و سبک بسیاری از فیلمسازان تاریخ سینما از فیلمسازان موج نوی فرانسه گرفته تا جان فورد و بی مووی سازان آمریکایی را می توان در کارهایش دنبال کرد.

حرامزاده های بی شرف از نظر هجو ژانر فیلم های جنگی مربوط به جنگ جهانی دوم، تا حد زیادی شبیه هجویه های سینمایی مل بروکس است، اگرچه دانش تارانتینو و تسلط او به سینمای ژانر، قابل مقایسه با مل بروکس نیست.
 
در این فیلم تارانتینو همان قدر که با تاریخ سینما شوخی کرده و لاس می زند، سر به سر شخصیت های تاریخی مثل هیتلر و مردان وفادار او مثل گوبلز و گورینگ می گذارد.

او روایت تازه ای از فاشیسم، نژادپرستی و یهود ستیزی نازی ها و سرنوشت هیتلر و دارودسته اش در این فیلم ارائه می دهد.  روایتی کاملا تخیلی و فانتزی و آمیخته با طنز در باره جنگ جهانی دوم که مبنای آن را عشق تارنتینو به تاریخ سینما تشکیل می دهد و از ذهنیت سینمایی او برمی خیزد.

هر گونه تحلیل فیلم بر اساس قواعد رئالیستی یا واقعیت های تاریخی کار بی حاصلی است چرا که جز بستر تاریخی ای که فیلم در آن اتفاق می افتد و ایدئولوژی ای که فیلم به آن حمله می کند، هیچ یک از عناصر فیلم، صدر درصد واقعی نیستند و ساخته و پرداخته خیال تارانتینو اند. وگرنه تصور اینکه یک عده سرباز یهودی آمریکایی به فرماندهی مردی از ایالت تنسی آمریکا به حمایت از هم مسلک های خود برخیزند و درگیر عملیاتی خونین و خطرناک شوند، امری نه غیر ممکن بلکه بسیار بعید است. تاریخ جنگ جهانی دوم هم هیچ مقاومت سازمان دهی شده ای را علیه نازی ها از سوی یهودی ها ثبت نکرده است.

فیلم به پنج فصل تقسیم شده و هر فصل با کپشن از هم جدا شده است. فصل اول که از هر نظر بهترین فصل فیلم است نه تنها مهم ترین شخصیت فیلم یعنی کلنل لاندا، افسر زبان باز، باهوش و در عین حال روان پریش و بی رحم فیلم معروف به شکارچی یهودی ها را به ما معرفی می کند بلکه زمینه را برای توجیه هرگونه انتقام و خشونتی علیه نازی ها در فصل های بعد به وسیله دسته حرامزاده های بی شرف آماده می کند.

این سکانس، با نمایی بسته می شود که عینا بازسازی نمای معروف قاب درب در فیلم « جویندگان» جان فورد است. دوربین در درون خانه و در تاریکی قاب درب را در کادر گرفته که به بیرون و چشم انداز گسترده دشت باز شده است و دخترک یهودی را می بینیم که با سرعت از قتلگاه می گریزد.

این دختر همان شوزانا دریفوس، صاحب سینمایی در پاریس است که انتقام سخت خانواده خود را از نازی ها و عاملان هولوکاست با به آتش کشیدن سالن سینمایش و سوزاندن دسته جمعی آنها در پشت درهای بسته، می گیرد.
 
فصل دوم فیلم با عنوان «روزی روزگاری در فرانسه تحت اشغال نازی ها»، در واقع ارجاع مستقیم به عنوان فیلم وسترن معروف سرجئولئونه، « روزی روزگاری در غرب» است و به سبک آن پرداخت شده است. تارانتینو برای فصل دوم که در واقع فصل معرفی هنگ حرامزاده ها به فرماندهی سروان آلدو رین(معروف به آپاچی) است، علاوه بر تبعیت از زیبایی شناسی بصری وسترن های لئونه، چه در ترکیب بندی نماها و چه استفاده از نماهای بسیار درشت از صورت و اعضای بدن انسان، از موسیقی این نوع وسترن ها نیز استفاده می کند.
 
شباهت دیگر این فیلم به وسترن های اسپاگتی، بخش بندی فیلم و استفاده تارانتینو از کپشن های درشت است که برای معرفی آدم ها در وسط فیلم از آنها استفاده می کند.
 
گروه حرامزاده ها و سربازان نازی همچون کابووی های سرجئولئونه، رو در روی هم می ایستند و برای هم هفت تیر می کشند. خشونت فیلم در برخی صحنه ها به ویژه صحنه کندن پوست سر سربازان آلمانی و حک نشان صلیب شکسته بر پیشانی سرباز نازی با خنجر، خارج از حد تحمل تماشاگر معمولی است (آپاچی در ابتدای این فصل به افراد جوخه اش می گوید که از آنها می خواهد به نازی ها رحم نکنند و پوست سر ۱۰۰ نازی مرده را برایش بیاورند).

اما نمایش بی پروا و عریان خشونت و قساوت، از ویژگی های سبکی آثار تارانتینوست که در برخی صحنه های این فیلم به حد اعلای خود می رسد.
 
بخش مهمی از فیلم در یک سینما در پاریس می گذرد. سینمایی که صاحب آن شوزانا دریفوس، یک دختر زیبای فرانسوی است که بعد می فهمیم او همان دختر یهودی است که خانواده اش به دست کلنل لاندا به قتل رسیده اند و او توانسته خود را از مهلکه برهاند و حالا با هویت جعلی امانوئل میمو این سینما را اداره می کند.

شوزانا با اینکه خود قربانی نژادپرستی نازی هاست اما شان سینما را بالاتر از این مسائل می داند و برای همین هنگامی که قهرمان ملی ارتش آلمان، فردریک زالر(که خود را با سرجوخه یورک فیلم هوارد هاوکز مقایسه می کند و چه قیاس مع الفارقی) از او می پرسد که چرا فیلم های پابست و رفینشتال را نشان می دهد، می گوید ما فرانسوی هستیم و برای ما سینمای آلمان و فرانسه فرقی ندارد(نقل به مضمون).

شوزانا با اینکه با درونمایه سینمای تبلیغاتی آلمان مخالف است و از نازی ها نفرت دارد، اما هنرشان را ارج می نهد.

و همین سالن سینمای اوست که قرار است محل اولین نمایش یک فیلم حماسی جنگی آلمانی(غرور ملت) محصول دستگاه فیلمسازی گوبلز باشد و تماشاگران آن رهبران و سران بلندپایه حزب نازی از جمله هیتلر، گورینگ، بورمن و خود گوبلز باشند. و درهمین سینماست که باید گروه حرام زاده ها که به سرکردگی سروان آلدو رین برای از بین بردن نازی ها به پاریس آمده اند، هیتلر و رهبران دیگر حزب را از بین ببرند و به جنگ خاتمه دهند.

اینکه سرنوشت هیتلر و جنگ جهانی دوم در داخل یک سالن سینما تعیین شود، اینکه تاریخ معاصر اروپا با تاریخ سینمای آلمان گره خورده و عجین شود، اینکه مامور نفوذی ارتش انگلیس در میان نیروهای آلمانی یک منتقد فیلم باشد و برای مافوق خود در باره سینمای نازی و محصولات کمپانی فیلمسازی یوفا(UFA) حرف بزند، تنها از مخیله آدمی مثل تارانتینو برمی آید.
 
تارانتینو، هوشمندانه، در صحنه سینمای پاریس، ایدئولوژی فاشیسم و دستگاه پروپاگاندای عظیم سینمایی آن را به هجو می کشد. گوبلز کنار هیتلر نشسته و از اینکه می بیند هیتلر با لذت به صحنه های خشن محصول سینمایی حماسی تبلیغاتی او خیره شده، هیجان زده می شود و از شادی اشک می ریزد. اگرچه این لذت چندان طول نمی کشد و با ابتکار سینمایی شوزانا و دستیار سیاه پوست او، اندکی بعد زجرآور می شود.
 
شوزانا در یک اقدام مبتکرانه و جالب درست همانند تارانتینو، قسمت هایی از فیلم پروپاگاندای حماسی جنگی نازی ها را با فیلمی که خود و دستیارش به سرعت ساخته اند، سرهم بندی کرده و برای هیتلر و مهمانانش نشان می دهد.

نمایشی که لحظات خوش هیتلر و مشاور فرهنگی و سینمایی او یعنی گوبلز را به کامشان زهر می سازد. بازی بردپیت در نقش یک آمریکایی اصیل با لهجه کابووی های منطقه تنسی، درخور توجه است.

به گمان من او کاراکتری است که تارانتینو آن را بر اساس شخصیت خود ساخته است و به اندازه او وراج، بذله گو و باهوش است.

برد پیت در کنفرانس مطبوعاتی فستیوال کن_عکس از پرویز جاهد
بازی کریستوفر والس نیز در نقش شخصیت مرموز و پیچیده کلنل لاندا، افسر روان پریش و بی رحم نازی، از بازی هایی است که به سختی می توان فراموش کرد(او برای بازی در این نقش جایزه بهترین بازیگر مرد فستیوال فیلم کن را به دست آورد).
 
فیلم بیشتر از آنچه که از یک فیلم اکشن جنگی انتظار می رود، پرحرف است اما وراجی و پرگویی نیز از خصوصیت اصلی فیلم های تارانتینوست.

سکانس کافه اریک و سکانس اول فیلم که مربوط به مکالمه و در واقع بازجویی کلنل لاندا و دامدار فرانسوی است، با اینکه از پرحرف ترین سکانس های فیلم است اما تعلیق نهفته در آن و خونسردی مرموز کلنل لاندا، تکان دهنده و نفس گیر است.

حرامزاده های بی شرف، از نظر فرم روایت و از نظر به کارگیری قواعد ژانر سینمای جنگی، فیلم غیرمتعارفی است. ساختار اپیزودیک فیلم، با ساختار متعارف فیلم های ژانر جنگی، سنخیتی ندارد.

فیلم با معرفی کلنل لاندا شروع می شود بعد او را رها کرده و به سراغ اپیزود دیگر می رود و گروه حرامزاده ها را به ما معرفی می کند و دوباره در اپیزود بعدی به افسر نازی بر می گردد و ماجرای سینمای پاریس و شوزانا دریفوس را دنبال می کند و در آخر همه اینها را به نحو هوشمنئدانه ای به هم مرتبط کرده و در یک جا به هم می رساند. فیلمنامه ای که با دقت کامل نوشته شده و پر است از ظرایف سینمایی و هنری با دیالوگ هایی که تنها به کار اطلاع رسانی نمی آیند بلکه شورآفرین اند و نشان دهنده ذهنی خلاق اند که دائما در حال آفرینش است.
 
یکی از ضعف های اساسی فیلم پایان آن است. از آدمی با هوش و درایت کلنل لاندا که با زیرکی تمام به خیانت بریجت فون همراسمارک، ستاره سینمای آلمان که جاسوس انگلیسی هاست، پی می برد، و کسی که شامه اش آنقدر قوی است که بوی یهودی ها را که زیر پایش در زیرزمین مخفی شده اند، حس می کند، بسیار بعید است که این قدر ناشیانه، عمل کرده و بر مبنای حرص و جاه طلبی، به رهبرانش خیانت کرده و خود را بدون هیچ تضمینی تسلیم برد پیت و دارو دسته حرامزاده او بکند.
 
حراحزاده های بی شرف، فانتزی قوم یهود است. قومی که به فجیع ترین شکلی به وسیله نیروهای نازی سرکوب شد و حالا انتقامش را به فجیع ترین شکلی روی پرده سینما از آنها می گیرد.

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

چرا کوفه مقر حکومت امام زمان علیه السلام است؟

چرا امام زمان (علیه السلام) با تمام وجود تمام بی‌ وفایی های مردم کوفه از زمان حضرت علی ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ باز به کوفه می روند و مقر حکومت خود را در آن جا قرار می دهند؟ آیا می شود گفت چون از لحاظ سوق الجیشی کوفه مناسب است امام زمان (علیه السلام) به آنجا می روند، و تشکیل حکومت می دهند؟ چرابه یکی از شهرهای ایران نمی آید؟