اوبلافاصله بیرون رفت و چند لاک پشت در اندازه های متفاوت تهیه نمود. به محض اینکه آن خانم از آپارتمانش بیرون می رفت، او جای لاک پشت دیگر اما اندکی بزرگتر عوض می کرد. «وود» چند روز پی در پی لاک پشت ها را بدین ترتیب عوض کرد تا بالاخره خانم همسایه به در منزل او آمد و درباره روز به روز بزرگ شدن لاک پشت با او صحبت و اظهار شگفتی کرد. «وود» لبخندی زد و گفت:«عجب چیز جالبی، بهتر است که به مطبوعات گزارش دهی!» و چنین شد که چندین خبرنگار برای تهیه گزارش آمدند و کلی بر سر این لاک پشت سر و صدا راه انداختند و این سؤال برایشان مطرح بود که این لاک پشت تا چه اندازه ای بزرگ خواهد شد که البته پاسخ این سؤال را فقط «وود» می دانست. پس از آن او جابه جای لاک پشت را در جهت عکس انجام داد و پس از مدتی لاک پشت کوچک و کوچک شد و به اندازه اولیه خود در آمد. جالب اینجاست که آن موقع هیچ کس متوجه شیطنت های او نشد!
دو شعر زیبا از محمدکاظم کاظمی / از دهان تفنگ
شعری زیبا و مفهومی / کسی تا قیامت نمی کرد پیدا – از آن گوشه ی کهکشان تیرِ ما را
گفتوگوی خواندنی ابوذر با عزراییل(ع)
از شیطنت های یک فیزیکدان معروف
علامه جعفری و ازدواج با زیباترین دختر دنیا!