در پاسخ به بخش اول سؤال، مىتوان گفت: در بیان یک حقیقت یا قانون و حکم، تمام جزئیات و خصوصیات مربوط به آن را نمىتوان ارایه کرد. و این مطلب در قرآن کریم رعایت گردیده است؛ چرا که اگر قرار بود تمام جزییات و ریزه کارىها در یک قانون بیان گردد؛ لازم مىآمد تا بارى تعالى براى هر یک از مسلمانان، و با در نظر گرفتن ویژگىهاى خاص رفتارى، زمانى و… او، کتابى جامع و مستقل نازل مىکرد. به خاطر چنین پى آمد منفى، ارایهى معارف و قوانین در آیات الهى، جلوهاى واقع نگرانه و عاقلانه به خود گرفته و آیات قرآنى در موارد فراوانى در قالب تصریح یا تشبیه یا مثل و یا داستان، به بیان معارف و قواعد کلى پرداختهاند. بله! گاهى به دلایلى، خداوند در مقام تبیین یک حقیقت و یا قانون، مصادیق آن را ذکر فرموده است، مانند قمار که در نزد قوم عرب افتخارى بزرگ به شمار مىرفت و زشتى این امر بر مردم پوشیده بود. از این روى خداوند در آیهاى به نحو جزئى و خاص، راجع به شراب یا قمار سخن گفته است. این بیان جزئیات نه تنها مخالف سنت کلى گویى نیست؛ بلکه در همان راستا بوده و براى خروج مردم از تحیر و سرگردانى است.
اما پاسخ بخش دوم سؤال، یعنى علت ذکر داستانهاى اقوام پیشین، کاملاً روشن است. زیرا مطالعهى رخدادهاى گذشتگان، دیدگاههاى تازهاى را فرا روى ما مىگشاید تا از انحرافات و کامیابىهاى ایشان آگاه شویم و بدین سبب، دیگر تلخىهاى آنان را در کام خود نیازماییم.
در همین راستا به علل فراوانى مىتوان اشاره کرد:
الف). نقل جزئیات تاریخ، به جهت تحدى، بیان اعجاز و نمودى از علم نَبَوى صلى الله علیه وآله بوده است.
ب.) با نقل تاریخ انبیاى یهود و نصارى، پیروان آنان با دیدن زمینههاى مشترک بین کیش خود و آیین اسلام، متمایل به اسلام شده و دست از عناد برمىداشتند.
ج). مسایل اعتقادى بسیار دقیق و غیر قابل لمس هستند. خداوند با ذکر داستان انسانهاى برجسته در موقعیتهاى خاص، این مسایل را کاملاً ساده و قابل دسترس عموم، ذکر مىکند. مانند قدرت مطلق حق تعالى، در داستان نجات حضرت ابراهیم علیه السلام از آتش.
د.) عبرت اندوزى و پند گرفتن از کردار اقوام گذشته یکى دیگر از دلایل،ذکر داستان ایشان است.
ه). نقل داستان، به عنوان تعلیم غیر مستقیم، از بهترین راههاى آموزش است. قرآن در قالب داستانهایى مثل احتجاجات ابراهیم علیه السلام و… از این روش براى تعلیم، نحوهى استدلال، آداب معاشرت و… بهره کافى برده است.
در پاسخ به قسمت آخر سؤال باید گفت: ذکر داستان یک فرد در قرآن کریم، بیانگر فضیلت او نیست و در مقابل اگر سخن از شخصى به میان نیامده، نشان از پایین بودن مقام او نمىباشد. چرا که از یک سو شاهد داستان برخى انسانهاى منحرف و منفور مثل فرعون، ابولهب، سامرى و شیطان در قرآن هستیم و از سوى دیگر اثرى از زندگى بسیارى پیامبران الهى در این کتاب آسمانى نمىیابیم. دلیل آن چیزى جز مصالح و اهداف قرآن کریم در بیان معارف الهى نمىباشد.
در انتها به دو نکته که در سؤال مورد تأکید قرار گرفته اشاره مىکنیم:
۱. شباهت فراوان مسلمانان به قوم بنى اسرائیل، سبب ذکر داستان حضرت موسى علیه السلام در قرآن و تکرار آن شده است و این مطلبى است که آیات قرآن نیز به آن اشاره مىکنند.
۲. ادعاى نپرداختن به زندگى پیامبر در قرآن کریم، یک پیشداورى غیر منصفانه است. زیرا با دقت در شأن نزول آیات، روشن مىشود که بسیارى از آیات قرآن در خصوص جوانب گوناگون زندگى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله اهل بیتعلیهم السلام و اصحاب ایشان مىباشد.
»
براى پاسخ به این پرسش، لازم است آن را به اجزاى قابل تحلیل تفکیک نموده و پس از بررسى هر یک، به پاسخ نهایى که حاصل جمع آنها است؛ دست یافت.
بخش اول
دلیل عمومیت و کلى نگرى در آیات قرآن چیست؟ و چرا در برخى موارد از آن عدول شده و آیات به شرح جزئیات مسایل پرداختهاند؟
قرآن کریم حبل الهى است و مایهى سعادت و رستگارى نوع انسانى مىباشد.[۱] از این رو باید تمامى مضامین و قوانین لازم براى هدایت بشرى را در خود جاى دهد.
حال اگر قرار باشد همهى مصادیق و جزئیات، چه آنها که راجع به عصر نزول بودند و چه آنها که در آینده خواهند آمد، در متن این کتاب نوشته شود، لازم است تا به اندازهى لحظات زندگى هر یک از مسلمانان، کتابى جامع نازل گردد.
مشخص است که چنین امرى ممکن و عاقلانه نیست. پس چه باید کرد و چه راهى را برگزید؟!
خداوند تبارک و تعالى قرآن را به عنوان نسخهى جامع رهایى بخش، در بهترین شکل براى هدایت بشر فرو فرستاد. او قوانین کلى را به صراحت و یا در قالب امثال و حکم، داستانها و سرگذشت پیشینیان ذکر نمود تا مردم با تعیین مصادق و ربط آنها به کلیات مذکور در آیات شریف، راه درست را برگزیده واز تحیر و سرگردانى نجات یابند.
این همان مطلبى است که امام صادق علیه السلام به صحابى خود مىفرمایند: “بر ماست که اصولى عام و فراگیر را بیان کنیم و بر شماست که فروع را از آنها بیابید.”[۲]
اما در این رهگذر، گاهى ارجاع فروعات به اصول دشوار به نظر مىرسد و یا مورد غفلت قرار مىگیرد. در چنین مواردى، بر قانونگذار لازم است تا با بیان برخى از جزییات، تعیین مصادیق را به مخاطبان بیاموزد. به عنوان مثال بارى تعالى در آیهاى مىفرماید: “از پلیدىها بپرهیزید”[۳] و چون مواردى مثل شراب یا قمار در عرف آن روز، یکى از مسایل عادى[۴] به شمار مىرفت و زشت بودنشان چندان معلوم نبود، خداوند در آیهاى دیگر که مدتها پس از آیهى پیشین نازل مىشود، به تعیین برخى از مصادیق پلیدى پرداخته و مىفرمایند: “قمار، شراب و… از پلیدىها هستند…”[۵].
پس بیان برخى از جزییات نه تنها ضررى به کلیت کتاب نمىزند؛ بلکه بستر مناسبى را براى درک موقعیتها و دستیابى به روشِ صحیحِ تطبیق مسایل جدید بر قوانین کلى قرآن کریم، فراهم مىنماید و از ایجاد انحرافات و تأویلات ناصحیح جلوگیرى مىکند. از این روى، گاهى قرآن کریم بر خلاف کتب علمى متعارف که در مقام تبیین یک حقیقت (و یا قانون) مصادیق را ذکر نمىنمایند، به جزئیات مىپردازد و به بیان قواعد کلى اکتفا نمىکند.
بخش دوم:
علت ذکر داستان اقوام پیشین را در قالب آیات قرآنى بیان کنید؟ پیشتر اشاره کردید که لازم است تا در برخى موارد، مسایل به نحو جزئى و قابل لمس، ذکر شود. حال سؤال این است که این جزئىنگرى – با لزومى که دارد – چرا در قالب داستانها و موارد تاریخى آمده است؟ آیا امکان نداشت بارى تعالى به طور صریح و مشخص به بیان مصادیق بپردازند؟!
ابتدا باید توجه داشت که قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا تمام جزئیات و رخدادهاى تاریخى را بنگارد. این کتاب به بیان بخشهایى مىپردازد که براى هدایت انسانها (هدف اصلى قرآن)مفید باشد. از این روى در ذکر داستان پیشینیان نیز همین هدف را دنبال کرده است.
رخدادهاى پیشینیان، دیدگاههاى روشنترى را فرا روى ما مىگشاید و ما را از لغزشها، انحرافات و کامیابىهاى ایشان آگاه مىکند و این آگاهى، پلى است براى صعود و ترقى ما، تا بدین سبب، دیگر تجربیات تلخ پیشینیان را در کام خود نیازماییم. از همین رو است که در متون دینى، دقت در تاریخ ملل گذشته و تفکر در کردههایشان، مورد تأکید قرار گرفته است.[۶]
در اینجا شایسته است نمونههایى از ظرایف و حکمتهاى نقل داستانها را در آیات قرآنى، مورد توجه قرار دهیم:
۱. نقل داستانهاى جزیى ونگرش بسیار ریز به مسایل، به خاطر تحدى بوده و نمونهاى از اعجاز قرآن کریم است. زیرا برخى از موضوعاتى را که در این مصحف شریف آمده است؛ در هیچ یک از کتب آسمانى دیگر نمىبینیم. و این خود بیانگر علم الهى پیامبر صلى الله علیه وآله، نسبت به تاریخ انبیاى سابق است. چرا که انسانهاى معمولى بدون پیشینهى ذهنى و مطالعه، قادر به درک و نقل این حقایق پنهانى نیستند.
۲. بسیارى از خداپرستان غیر مسلمان در عصر رسول خدا، یهودى یا نصرانى بودند. نقل داستان پیامبران آنها در قالب آیات قرآن در راستاى رسالت تبلیغى حضرت پیامبر صلى الله علیه وآله بوده و زمینهى بیدارى آنها را فراهم مىنمود. آنها با نزدیک یافتن افق فکرى پیامبر صلى الله علیه وآله به انبیاى خود و نیز مشاهدهى دانش پیامبر نسبت به تاریخ آنها، زبان به تصدیق حضرتش مىگشودند و به اسلام متمایل مىشدند. و در نهایت، دست از عناد و دشمنى بر مىداشتند و به حمایت مسلمانان مىپرداختند. این همان مطلبى است که در جریان هجرت مسلمانان به حبشه، شاهد آن هستیم.[۷]
۳. از آنجا که بسیارى از نکات ریز اعتقادى، به آسانى قابل درک نیست و تا زمانى که انسان در آن موقعیت خاص قرار نگیرد؛ توان فهم آنها را ندارد، خداوند با ذکر جزئیاتى از زندگى پیامبران گذشته، موضوعات فکرى و اعتقادى را به نحوى آسان و قابل لمس در اختیار مسلمانان قرار مىدهد. مانند مطلق بودن[۸] ارادهى خداوند متعال که در داستان بىاثر بودن آتش نمرودیان بر حضرت ابراهیم علیه السلام تبلورى زیبا یافته است و نیز مثل ظرافت فریب آدمى توسط شیطان و راههاى نفوذ او در تفکر انسان که در داستان هبوط آدم علیه السلام[۹] از بهشت، به سبب استفاده از درخت ممنوع، بسیار پرمحتوا و روشن بیان شده است.
۴. گذشته از موارد مذکور، عبرت اندوزى و پندگرفتن، یکى از مهمترین علل ذکر تاریخ گذشتگان است به گونهاى که خود قرآن کریم بدین مطلب تصریح کرده و فرموده است: “به راستى که در داستانهاى ایشان عبرتى براى صاحبان خرد است”[۱۰]
از مؤثرترین مواردى که اثر عبرت آموزى خواهد داشت، بیان عذابهاى الهى است که در پس ناشکرى اقوام گذشته نصیب آنان گردیده و در جاى جاى قرآن کریم بدان اشاره شده است. همچون صاعقهى ثمود و یا طوفان نوح علیه السلام.
۵. بسیارى از مطالب چون، آداب معاشرت، آموزش، استدلال و… را از همین داستانها مىتوان استفاده نمود؛ زیرا آموزش غیر مستقیم، یکى از سودمندترین روشهاى تعلیم و تربیت است که تأثیر خود را از دست نمىدهد و سریعاً فراموش نمىشود. در این روش، متعلم خود را به جاى شخصیتهاى داستان قرار مىدهد و آموزههاى معلم خویش را دقیقتر احساس مىکند. به همین سبب، این روش التزام بیشتر مخاطبان را نسبت به آموزهها در پى دارد.
این گونه بیانات را مىتوان در داستانهاى زیادى از جمله، احتجاجات حضرت ابراهیم علیه السلام با خورشید و ماه و یا با بت پرستان دربارهى بت بزرگ و نیز فرمایشات لقمان حکیم به فرزندش و…، به وضوح مشاهده کرد.
البته در ذکر داستانها، حکمتهاى دیگرى نیز وجود دارد که براى آگاهى افزونتر به تفاسیر و کتب قصص الانبیا مىتوان مراجعه نمود.
بخش سوم
از چه رو وقایع حضرت موسىعلیه السلام تا به این حد، مورد تأکید و تکرار قرار گرفته و چرا اهمیتى که بدان داده شده، به زندگى پیامبر، داده نشده است؟!
قرآن کتاب نور و هدایت است و هر آنچه در آن بیان شده، در راستاى ذکر مطالبى بوده که براى هدایت بشر لازم است. از این روى اگر مطلبى در قرآن تکرار شده و مورد تأکید قرار گرفته، براى تحقق همین هدف بوده است. زیرا چه بسا لازم بوده یک مطلب در مناسبتهاى مختلف به شیوههاى گوناگون بیان شود تا اثر پندآموزى آن در مخاطب بیشتر گردد.
در این میان شاید بتوان گفت: علت توجه مکرر قرآن به زندگى حضرت موسى علیه السلام و قوم بنى اسرائیل به دلیل سرنوشت پر فراز و نشیب این قوم و شباهت بیش از حدِ مقاطعِ زندگى آنها با حیات مسلمانان است.
به عنوان نمونه: داستان جنگ بدر در اسلام شباهت زیادى به سرنوشت همراهان طالوت علیه السلام دارد. بنابر شواهد تاریخى، تعداد مجاهدان هر دو سپاه – سپاه طالوت و سپاه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله – ۳۱۳ نفر بوده و هر دو مقابل تعداد زیادى از مشرکان به مبارزه پرداختند و در نهایت پیروز شدند.[۱۱] قرآن به داستان طالوت و همراهانش اشاره مىکند و پایمردى و صبر آن گروه اندک را در مقابل گروه زیادى از کافران مىستاید تا الگو و نمونهاى براى مسلمانان باشد.
در روایات فراوانى، امامان معصومعلیهم السلام به همین شباهت اشاره کردهاند. در یکى از آنها، خطاب به امت آمده است: شما نیز چونان بنى اسرائیل هستید و کارهاى آنها را انجام خواهید داد.[۱۲]
اما در مورد پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله باید بگوییم:
اگر چه در قرآن صریحاً و به طور مکرر، نامى از این آخرین پیام آور الهى برده نمىشود، ولى با دقت در شأن نزول آیات در مىیابیم که حجم بسیارى از آیات دربارهى زندگى وى و اهل بیت و اصحاب ایشان است و تعداد این آیات به مراتب بیش از آیات مربوط به زمان حضرت موسى علیه السلام و قوم بنى اسرائیل مىباشد. در واقع داستان زندگى حضرت رسول صلى الله علیه وآله و نقش هدایتى آن را باید در زمان و موقعیت خود حضرت جستجو نمود و بسیارى از آنها در قرآن مورد اشاره قرار گرفتهاند.
نکتهى قابل توجه این است که داستان بسیارى از پیامبران در قرآن ذکر نشده، اما این مسأله نقطه ضعفى براى ایشان تلقى نمىشود؛ چراکه همهى انبیاى الهى، انسانهایى کامل و وارستهاند و به ارادهى حق تعالى از هر عیب و نارسایى، مبرا هستند. از آن سوى قرآن به داستان کسانى اشاره مىکند که منفور و مردود درگاه الهىاند؛ ولى مسلماً ذکر نام آنان دلیلى بر فضیلت آنها نیست و قرآن فقط و فقط بر اساس مصالح و اهدافى به داستان زندگى آنها پرداخته است.
بنابراین نقش هدایت گرى قرآن سبب مىشود که گاه از پیامبران سخن گوید، گاه از افرادى نام برد که پیامبر یا نبى نیستند، ولى مورد رضایت خداوندند (مانند ذوالقرنین یا عمران، پدر حضرت مریم علیها السلام)و گاه از سرنوشت افرادى اطلاع دهد که منفور و مغضوب خداوند هستند (مانند فرعون و شیطان) همینطور این نقش موجب مىگردد که قرآن داستانى را مکرراً نقل کند )مثل داستان حضرت موسى علیه السلام( یا در دفعات معدودى به آن اشاره نماید )مثل داستان دخول آدم علیه السلام در بهشت که فقط سه بار بیان شده است( و یا فقط یک بار آن را بازگو نماید (مثل داستان خلقت آدم و گفتگوى خداوند با ملایک و اعتراض آنها به حق تعالى).
منابع و مآخذ
۱. حلى، ابن ادریس السرائر، مؤسسهى نشر اسلامى، چاپ دوم، سال ۱۴۱۱ ه ق.
۲. حلى، یحیى بن سعید، الجامع للشرایع، نشر مؤسسهى سید الشهداء، سال ۱۴۰۵ ه ق.
۳. سبحانى جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، نشر مشعر، سال ۱۳۷۵ ه ش.
۴. سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، انتشارات الهادى، چاپ دوم، سال ۱۴۱۸ ه ق.
۵. قاضى ابن برّاج، المهذّب، نشر جامعهى مدرسین حوزهى علمیهى قم، سال ۱۴۰۶ه ق.
۶. محمد صادق نجمى و هاشم هریسى، شناخت قرآن، انتشارات مدینه العلم، قم، سال ۱۴۰۲ ه ق.
۷. المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه.
[۱] هذا بیان للناس و هدى و موعظه للمتقین”، آل عمران، ۱۳۸. “ان هذا القرآن یهدى للتى هى أقوم”، اسرى، ۹.
[۲] احمدبن محمدبن ابى نصر، عن ابى الحسن الرضاعلیه السلام قال: “علینا إلقاء الأصول إلیکم وعلیکم التفریع”. حلى، ابن ادریس، السرائر، ج۳، ص ۵۷۵ – الحلى، یحیى بن سعید، الجامع للشرایع، ص ۴.
[۳] فاجتنبوا الرجس…”، حج، ۳۰.
[۴] محمد صادق نجمى و هاشم هریسى، شناخت قرآن، ص ۷۸.
[۵] انما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجسٌ…”، مائده، ۹۰.
[۶] به عنوان مثال به آیات زیر مراجعه کنید: یوسف، ۱۰۹؛ روم، ۴۲ – ۹؛ محمد، ۱۰؛ غافر، ۲۱ و ۸۲.
[۷] سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ اسلام، ص ۱۲۸.
[۸] طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱، ص ۱۲۰.
[۹] بقره، ۳۵.
[۱۰] لقد کان فى قصصهم عبرهٌ لأولى الألباب”، یوسف، ۱۱۱.
[۱۱] سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۲۲۲.
[۱۲] ر.ک: سلیم بن قیس، هلالى، اسرار آل محمد، صص ۲۴۲ و ۵۲۸.