حال برای شناخت بهتر شخصیت امام عاشقان واقعه ای ظرافت و روشن بینی آن حضرت نقل می شود.
یک سال “مروان بن حکم” که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، به وى نوشت: “عمرو بن عثمان گزارش کرده است که، گروهى از رجال و شخصیتهاى عراق و حجاز نزد حسین بن على (ع) رفت و آمد مىکنند» و اظهار کرده است که، «اطمینان ندارد حسین قیام نکند.”
مروان در نامه خود اضافه مىکرد که: “من در این باره تحقیق کرده ام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولى اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین باشد، اینک نظر خود را در این باره بنویسید”.
معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامهاى نیز به این مضمون به حسین بن على(ع) نوشت:
«گزارش پارهاى از کارهاى تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمىدانم. سوگند به خدا هر کس پیمان و معاهدهاى ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص براى چنین وضعى هستى. اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنى با مخالفت روبرو مىشوى و اگر بدى کنى بدى مىبینى، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز…»
امام حسین (ع) در پاسخ او چنین نوشت:
“اما بعد، نامه تو به دستم رسید، نوشتهاى که خبرهایى از من به گوش تو رسیده است که به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمىدانستهاى! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهاى نیک هدایت مىکند و توفیق اعمال خیر را به انسان مىدهد.
اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بى اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداختهاند. این گمراهان بیدین دروغ گفتهاند من، نه تدارک جنگى بر ضد تو دیدهام و نه قصد خروج بر ضد تو داشتهام، ولى از اینکه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکردهام از خدا مىترسم.
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل کسانى که همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ کسانى که بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مىکردند، و کارشان امر به معروف ونهى از منکر بود. تو پس از آنکه به آنان امان دادى و سوگندهاى اکید یاد کردى که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه کشتى، و با این کار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبک شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت چهره و بدنش تکیده و فرسوده شده بود، نیستى که پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى که اگر به آهوان بیابان مىدادى، از قلههاى کوهها پایین مىآمدند – او را کشتى؟!
آیا تو نبودى که «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردى، در حالى که پیامبر فرموده است: «نوزاد به پدر ملحق مىگردد و زناکار باید سنگسار گردد»؟!
اى کاش جریان به همین جا خاتمه مىیافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتکا به قدرت تو مسلمانها را کشت، دستها و پاهایشان را قطع کرد، و بر شاخههاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى که گویى تو از این امت، و این امت از تو نبودهاند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى که جرم او این بود که همین زیاد به تو اطلاع داد که «وى پیرو دین على است»، در حالى که دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و به نام همان دین است که اکنون تو بر اریکه حکومت و قدرت تکیه زدهاى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مىبردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا این زندگى نکبت بار نجات بخشید.
اى معاویه! یکى از سخنان تو این بود که در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نکنم. من هیچ فتنهاى بزرگتر و مهمتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم!
دیگر از سخنان تو این بود که مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مىاندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مىافکنم) وظیفهاى بزرگتر از این نمىدانم که با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یک رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى کنم از خدا طلب آمرزش مىکنم (چون ممکن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مىخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت کند.
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود که: اگر من به تو بدى کنم، با من بدى خواهى کرد و اگر با تو دشمنى کنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنى بدکاران روبرو بودهاند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بداندیشیهاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مىتوانى دشمنى کن!.
اى معاویه! از خدا بترس و بدان که گناهان کوچک و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان که خدا جنایات تو را که به صرف ظن و گمان مردم را مىکشى، و به محض اتهام، آنان را به حکومت رساندهاى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد.
تو با این کار، خود را به هلاکت افکندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال کردى.
و السلام”.
سیره پیشوایان؛ آیت الله جعفر سبحانی