مناظره امام باقر(ع) با اسقف مسیحی درباره عمر عزیر پیامبر

مناظره امام باقر(ع) با اسقف مسیحی درباره عمر عزیر پیامبرReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Mar 17Rating:

در مدت اقامت خود در شام با مردم آنجا رفت وآمد داشت، روزی دید گروهی از نصاری به سوی کوهی که در شام بود میروند، حضرت از همراهان پرسید: «آیا امروز نصاری عیدی دارند که این طور با ازدحام به جانب کوه رهسپارند؟  در پاسخ گفتند: خیر امروز عید نصاری نیست بلکه یکی از دانشمندان نصاری در آن کوه منزل دارد؛ مسیحیان میگویند او زمان حواریون (شاگردان حضرت عیسی ـ علیهالسّلام ـ) را درک کرده است و هر سال در چنین روزی به دیدار آن عالم میروند ومسائل خود را از او میپرسند. 

 حضرت به همراهانش فرمود: «بیائید ما هم به همراه آنان نزد آن عالم برویم.  آنها اطاعت کردند و به همراهی امام باقر ـ علیهالسّلام ـ به طرف منزل او حرکت کردند.  او در درون غاری سکونت داشت؛ نصاری، فرشی را به درون غار برده او را بیرون آورده و بر روی تختی نشانیدند، در حالتی که بسیار پیر و سالخورده بود و از شدت پیری ابروهایش بروی چشمانش افتاده بود، پس ابروهایش را با حریر زردی به سرش بسته بودند. 

 حضرت و سایر مردم به گرد او حلقه زدند، وقتی که آن عالم چشم باز کرد مجذوب و متوجه امام باقر ـ علیهالسّلام ـ شد؛ رو به حضرت کرد و گفت: «آیا شما از نصاری هستید یا از امّت مرحومه (اسلام) میباشید؟»  امام ـ علیهالسّلام : از امّت مرحومه و جزو مسلمانان میباشم. عالم: «آیا از دانشمندان هستی یا از نادانان.»  امام ـ علیهالسّلام : از نادانان نیستم.  عالم: «شما سؤال میکنید یا من سؤال کنم؟ « امام ـ علیهالسّلام ـ: «هر چه خواهی بپرس من آماده جوابم. 

 آن عالم پیر نصرانی، رو به نصاری کرد و گفت: «این مرد از امّت محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ است و ادعای دانش دارد و میگوید: آنچه می‎‎خواهی سؤال کن، من آماده جوابم، الحال سزاوار است که چند مسئله از او بپرسم.»  آنگاه رو به حضرت کرده و چنین سؤال کرد: 

 خبر بده مرا از ساعتی که نه شب است و نه روز، آن چه ساعتی است؟  امام ـ علیهالسّلام ـ: «آن ساعت، از طلوع فجر تا طلوع خورشید است.»  

عالم: «آن ساعت که نه از شب است و نه از روز، پس از چه ساعتهایی است.  امام ـ علیهالسّلام ـ: «آن ساعت از ساعات بهشت است، لذا در آن ساعت بیماران به هوش میآیند و دردها ساکن میشوند و کسی که شب را نخوابیده در این ساعت به خواب میرود و خداوند این ساعت را در دنیا موجب علاقه کسانی که به آخرت رغبت دارند گردانیده و از برای عمل کنندگان آخرت دلیلی واضح ساخته و برای منکرین آخرت حجتی گردانیده است.»  عالم: «درست گفتی اینک باز من سؤالی کنم یا تو سؤال میکنی؟ امام ـ علیهالسّلام ـ: «آنچه میخواهی سؤال کن.« عالم رو به نصاری کرد و گفت: «این شخص (امام باقر ـ علیهالسّلام ـ) بر مسائل بسیاری واقف است و سپس رو به امام کرد و پرسید: 

«خبر بده مرا از ساکنین بهشت که چگونه غذا میخورند و میآشامند ولی تخلیه ندارند، (هرگز به مستراخ نمیروند) آیا نظیرش در دنیا و جود دارد؟ امام ـ علیهالسّلام ـ: «مَثَل آنها بسان «جنین» است که در شکم مادر میخورد ولی بول و غائط از او جدا نمیشود.» عالم: «کاملاً درست گفتی ولی باز من سؤال کنم یا تو سؤال میکنی؟« امام ـ علیهالسّلام ـ: «سؤال کن آنچه را میخواهی.« 

عالم: «خبر دهید مرا از آنچه مشهور است که میوههای بهشت کم نمیشود و هر مقدار که از آنها خورده شود، باز به حالت اول خود باقی است، آیا در دنیا هم نظیری دارد؟« امام ـ علیهالسّلام ـ: «نظیرش در دنیا شمع افروخته یا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از او روشن کنند نورش کم نمیشود و به حالت خود باقی است.»  عالم پیر نصرانی گفت: «درست گفتی و اکنون سؤالی میکنم که هرگز پاسخش را نتوانی گفت و آن سؤال این است:

خبر دهید مرا از مردی که با عیال خود همبستر شد و سپس آن زن به دو پسر حامله گردید و هر دو (بصورت دو قلو) در یک ساعت متولّد شدند و هر دو در یک ساعت از دنیا رفتند ولی یکی از آنها صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد، آنها کیستند و قصه آنها از چه قرار است؟ امام ـ علیهالسّلام ـ: «آن دو پسر، «عزیز» و «عُزَیر» بودند؛ آن دو در یک ساعت متولّد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، آنگاه خداوند «عُزیر» را قبض روح کرد و یک صد سال در صف مردگان بود، ولی «عزیز» همچنان در دنیا زندگی میکرد. پس از صد سال خداوند «عُزیر» را زنده کرد و او را دوباره به دنیا برگرداند و او بیست سال با برادرش «عزیز» زندگی کرد و سپس هر دو با هم در یک ساعت از دنیا رفتند، روی این حساب «عُزیز» پنجاه سال عمر کرد ولی «عزیر» صد و پنجاه سال عمر نمود.  عالم نصرانی که از علم امام حیرت زده شده بود حرکت کرد و گفت: «از من داناتر و بهتری را آوردهاید تا مرا رسوا نمائید، به خداوند قسم، تا این مرد دانشمند و بزرگوار در شام است من با شما نصاری سخن نمیگویم و از من چیزی نپرسید؛ اینک مرا به مسکنم باز گردانید. او را به درون غار بردند و از آن پس هر چه سؤال داشتند از امام باقر ـ علیهالسّلام میپرسیدند و جواب کافی میگرفتند.

                           اقتباس از تفسیر جامع، ج۱، ص۴۱۲ ـ مفاخر الولایه، کاظمینی بروجردی ص ۱۸۹٫   

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

سلبریتی

اگر حجاب و نماز خوبه! پس چرا برخی از آدم های مشهور کشورمون مثل بازیگران و ورزشکاران نماز نمی خوانند و خودشون و اعضای خانواده شون حجاب لازم رو ندارند ؟

⭕️ اگر حجاب و نماز خوبه! پس چرا برخی از آدم های مشهور کشورمون مثل …