وقتی عمر از علی علیه السلام می گوید!

وقتی عمر از علی علیه السلام می گوید!Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Nov 2Rating:

و کوبنده طغیان گران و ستم پیشگان را نمی بینی ؟گفتم :- او علی بن ابی طالب است .گفت :- شما او را به خوبی نشناخته ای ! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانی علی برای تو بگویم ، نزدیک رفتم ، گفت :- در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلی الله علیه و آله سرپرست اوست . هنگامی که آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند ناگهان ! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طوری که توان جنگی را از دست دادیم و با کمال آشفتگی از میدان فرار کردیم . در میان جنگ تنها ایشان ماند. ناگاه ! علی را دیدم ، که مانند شیر پنجه افکن ، راه را بر ما بست ، مقداری ماسه از زمین بر داشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید، خشمگینانه فریاد زد! زشت و سیاه باد، روی شما به کجا فرار می کنید؟ آیا به سوی جهنم می گریزید؟ما به میدان برنگشتیم . بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش ‍ اسلحه بود که از آن خون می چکید! فریاد زد:- شما بیعت کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید.به چشم هایش نگاه کردم ، گویی مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله می کشید و یا شبیه ، دو پیاله پر از خون . یقین کردم به طرف ما می آید و همه ما را می کشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم :- ای ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهی فرار می کنند و گاهی حمله می آورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران می کند.گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتی که آن روز از هیبت علی علیه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نکرده ام !

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

راه نجات

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:سه نفر از بني اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاري به عبادت خدا پرداختند، ناگهان ! سنگ بزرگي از قله کوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به کلّي بسته شد. و مرگ خود را حتمي دانستند.