نقد و بررسی فرقه‌ی گنابادی ۶ / مشایخ فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی

نقد و بررسی فرقه‌ی گنابادی ۶ / مشایخ فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادیReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Apr 21Rating:

حاج علی تابنده (قطب سی وهشتم) فرزندرضاعلیشاه درسال ۱۳۲۴شمسی دربیدخت گناباد متولد شد پس ازتحصیلات اولیه به مشهد وتهران عزیمت نمود و در سال ۱۳۴۸لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت.

 

درحالیکه عموی محبوب علی یعنی دکترنورعلی تابنده ۱۸ سال مسن تر از وی و۱۲ سال قبل ازاوبه مسلک دراویش درآمده بود درکمال تعجب توسط پدرش به صورت موروثی جانشین پدر شد او در۱۹ سالگی به مسلک دراویش درآمد و به دستور پدرش رضاعلیشاه تحت تربیت شیخ فرقه سیدهبه ا… جذبی قرارگرفت ودرسال ۱۳۶۴شمسی ازطرف پدرش ملقب به محبوبعلی شد . باپول بی زبان فقراء مسافرتهای خارجی خود را شروع کرد و از سال ۱۳۶۵ به عنوان جانشین پدر و قطب صامت فرقه معرفی شد و درسال ۱۳۷۱پس ازمرگ پدررسماً بااسم طریقتی محبوب علیشاه به عنوان قطب سی وهشتم فرقه معرفی شد.

محبوب علیشاه ازنظرمقامات معنوی وعلمی ازبسیاری مشایخ پدرش پایین تر بود ولی رضاعلیشاه باکمک سیدهبه ا… جذبی ودریافت اجازه روایت تشریفاتی ازحاج شیخ محمدجواد غروی وحاج میرزاعلی آقاغروی علیاری سعی کرد زمینه پذیرش قطبیت او برای سایر مشایخ را فراهم نماید این تحرکات برای قطبیت اودرحالی انجام شدکه درآن موقع قطب فعلی، برادررضاعلیشاه نورعلی تابنده هم دارای مدرک دکتری بود و هم درسال ۱۳۳۱یعنی ۱۲سال قبل از محبوبعلی درسلک دراویش درآمده وی پس از ۴ سال و۴ ماه ازقطب بودن درشهریور۱۳۷۵ مرد او قبل ازمرگ و طی چندین نامه به مشایخ فرقه ازجمله عزیزا… محقق نجفی شیخ مشهد ، یوسف مردانی شیخ کرج ، میرمطلب میرزایی شیخ امارات متحده عربی ، سید احمد شریعت شیخ قم وشمس الدین حائری شیخ تهران قطبیت رابه عموی خود دکترنورعلی تابنده (مجذوبعلی شاه) که ۱۸ سال از وی بزرگتر بود منتقل نمود . جسد محبوبعلی پس ازمرگ در دی ماه ۱۳۷۵ بنابه وصیت درآرامگاه خانوادگی اقطاب گنابادی واقع دربیدخت گنابادبه خاک سپرده شد.

قطب سی و نهم فرقه‌‌ی گنابادی دکتر «نور علی تابنده» سومین فرزند «صالح علی‌شاه» است. وی در تاریخ ۲۱ مهر ماه ۱۳۰۶ برابر با ۱۷ ربیع الثانی ۱۳۴۶ هجری قمری در بیدخت گناباد متولد شد. تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی را تحت سرپرستی و مراقبت پدرش صالح علی‌شاه به اتمام رساند و سپس برای ادامه‌‌ی تحصیلات به تهران رفت و در سال ۱۳۲۴ شمسی از دبیرستان علمیه‌‌ی تهران، دانشنامه‌‌ی دیپلم ادبی دریافت نمود و سپس در دانشکده‌‌ی حقوق دانشگاه تهران تحصیلات دانشگاهی را ادامه داد و در سال ۱۳۲۷ در رشته‌ی قضایی موفق به دریافت درجه‌‌ی لیسانس شد؛ پس از اخذ لیسانس به مدت ۲ سال در وزارت خارجه مشغول فعالیت گردید و سپس به استخدام وزارت دادگستری درآمد.

وی در سال ۱۳۳۱ شمسی نزد پدرش به جرگه‌‌ی دراویش پیوسته و در سال ۱۳۳۶شمسی دکترای حقوق و تحصیل در رشته‌‌ی ادبیات فرانسه را در پاریس به پایان رسانید و به ایران بازگشت و در مشاغل مختلف قضایی در وزارت دادگستری مشغول خدمت شد. وی در سال ۱۳۵۵ بازنشسته شد و به عنوان وکیل پایه یک دادگستری به فعالیت خود ادامه داد. همزمان با شکل‌گیری «نهضت آزادی» آقای نور علی تابنده هم در قالب نهضت آزادی به جمع مبارزین با نظام شاهنشاهی می‌پیوندد، چون خانواده‌‌ی تابنده و (جریان تصوف) پیوند تنگاتنگی با دربار «محمدرضا پهلوی» داشتند او را به خاطر همین موضوع از خانواده طرد می‌کنند. همزمان با اوج‌گیری مبارزات ملت ایران، نور علی تابنده علی‌رغم راه و روش دراویش، اولین راهپیمایی و سخنرانی برضد نظام شاهنشاهی را در بیدخت انجام می‌دهد و این کار او موجب خشم قطب فرقه (رضا علی‌شاه) و سایر دراویش می‌گردد به نحوی که دراویش در بیدخت برضد نور علی و به نفع نظام طاغوت راهپیمایی کرده و شعار جاوید شاه سر می‌دهند.

بعد از پیروزی انقلاب، آقای نور علی تابنده تحت تأثیر تفکرات لیبرالیسم کماکان به همکاری خود با نهضت آزادی ادامه می‌دهد و در کابینه‌‌ی «بازرگان» به سمت معاون وزیر ارشاد و عضو هیأت امنای سازمان حج و زیارت منصوب می‌شود. وی هم‌چنین مدتی معاون وزارت دادگستری بود و در مهر ماه ۱۳۵۹ فعالیت سیاسی و اجرایی را به طور کلی رها کرد و پس از خروج نهضت آزادی از حاکمیت، تحت تأثیر همان گرایش‌ها با نظام جمهوری اسلامی هم در تعارض قرار می‌گیرد. این تعارض ادامه دارد تا این که ایشان در اوایل دهه‌‌ی ۷۰ یک بار دستگیر و به اتفاق بعضی از سران نهضت آزادی، مدت کوتاهی در زندان به سر می‌برد.

در حال حاضر نیز قطب دراویش گنابادی (نور علی تابنده) علی‌رغم طرح شعار دوری از سیاست کماکان ارتباط تشکیلاتی و عاطفی خود را با نهضت آزادی حفظ کرده و در جلسات محفلی آنان نظیر مراسم سالگرد بازرگان، سحابی و… شرکت می‌نماید. در حالی که نورعلی تابنده به ظاهر روشی کاملاً مخالف برادرش رضا علی‌شاه و برادرزاده‌اش محبوب علی‌شاه داشت، ولی براساس توافقی کلی که توسط سازمان‌های فراماسونری طراحی شده بود از سال ۱۳۳۱ که به جرگه‌‌ی دراویش پیوست، سمت مشاورت آنان را نیز داشته است. صوفی‌ها معتقدند که قطب یک فرقه باید مراحل تصوف را پله پله بگذراند تا به مقام قطبیت برسد. ولی نورعلی مانند پدرش صالح علی‌شاه که ۲۱ ساله قطب شد، پس از مرگ محبوب علی‌شاه در ۲۷ دی ماه ۱۳۷۵به موجب فرمان وصایتی مورخه‌ی ۲۸ مهر ۱۳۷۱ از جانب قطب قبلی بدون طی مراحل تصوف یک شبه قطب شده و به مقام جانشینی برادر زاده‌‌ی خود با لقب طریقتی «مجذوب علی‌شاه»منصوب گردید.

با توجه به این که دکتر نورعلی تابنده تا قبل از تصاحب قطبیت به عنوان شیخ و حتی مجاز به نماز معرفی نشده بود، پس از انتصاب از سوی برادرزاده‌اش علی تابنده (محبوب علی‌شاه) به عنوان قطب سی و نهم فرقه، جبهه‌گیری برضد وی از سوی برخی دراویش شروع شد. چون اغلب مشایخ فرقه از این که قطب به صورت موروثی از میان فرزندان سلطان محمدگنابادی انتخاب شود، ‌راضی نیستند به علاوه این که نورعلی تابنده برخلاف مشی دراویش مدتی با رژیم پهلوی مقابله نموده و به عضویت نهضت آزادی درآمده بود و با مرگ غیره منتظره‌‌ی «محبوب‌ علی‌شاه» بدون این که شرایط لازم و محبوبیت کافی را دارا باشد به عنوان قطب معرفی شده بود و از طرف بعضی مشایخ با کراهت مورد پذیرش قرار گرفت و به احتمال زیاد پس از مرگ وی نیز مقام شاهی و مفت خوری از خاندان بیچاره‌‌ی گنابادی گرفته نخواهد شد و فرزند نورعلی یعنی «رضا تابنده» به عنوان قطب معرفی خواهد شد. در تصویر مقابل رضا تابنده با دست‌بند فتنه‌‌ی سبز دیده می‌شود.

دوران قطبیت نورعلی به لحاظ شکل‌گیری ناتوی فرهنگی برضد جمهوری اسلامی ایران دوران حساسی است، به نحوی که فرقه‌های انحرافی با جدّیت از طرف دشمنان اسلام مورد پشتیبانی قرار گرفته‌اند و فرقه‌‌ی گنابادی نیز از حمایت‌های مادی و معنوی استعمار بی‌نصیب نمانده است. در حال حاضر این فرقه‌‌ی درویشی جزو فعال‌ترین، پر تعدادترین و تشکیلاتی‌ترین فرقه‌های انحرافی مشغول فعالیت می‌باشد. در این دوره شاهد توسعه‌‌ی کمّی وکیفی فعالیت آنان در تهران، اصفهان، قم، بروجرد و بعضی مراکز استان‌ها می‌باشیم که باعث تضعیف امنیت و تشنج در بعضی از شهرها شده‌اند که می‌توان به حوادث ۲۴ بهمن سال ۸۴ در قم، درگیری ۶ شهریور ۸۶ در کرج، درگیری ۱۹ آبان ۸۶ در بروجرد، تجمع آنان در مقابل مجلس شورای اسلامی در سال ۸۷ و درگیری با بسیج در سال ۸۹ اشاره نمود.

بررسی سخنرانی‌ها و نوشته‌های نورعلی تابنده حاکی از این مطلب است که وی علی‌رغم داشتن مدرک دکترا و داعیه‌‌ی جانشینی امام زمان(عجل‌الله‌تعالی) از علوم اسلامی بی‌بهره بوده و از قرائت صحیح قرآن نیز عاجز است. او فردی عوام فریب و جاه طلب است و به راحتی به مریدان احمق خود اجازه می‌دهد در مقابل او سجده نموده و روی کفش او را ببوسند. لازم به ذکر است مریدان احمق این فرقه گاهی در مقابل مشایخ فرقه نظیر مردانی در کرج نیز سجده می‌نمایند. متأسفانه در دوران تصدّی ریاست فرقه توسط نورعلی تابنده، ارتباطات خارجی فرقه به ویژه با کشورهای غربی افزایش چشم‌گیری یافته است. به نحوی که به صورت علنی و آشکار کمک‌هایی از مریدان فرقه در خارج از کشور به آنان ارسال می‌شود. به عنوان نمونه در تخریب حسینیه (خانقاه) آنان در قم اسامی ۸۰۰ نفر از افرادی که از اروپا، کانادا و ایالات متحده کمک مالی برای این فرقه ارسال کرده بودند، به دست آمد.

بررسی عملکرد دراویش نعمت اللهی گنابادی در دوران ریاست نورعلی تابنده، یعنی از دی ماه ۱۳۷۵ که ریاست فرقه به او واگذار شد، شاهد رشد چشم‌گیر فعالیت‌های مخرب این فرقه در تهران و سایر استان‌ها بوده‌ایم. وضعیت مالی آنان به نحو بی سابقه‌ای بهتر شده و مبالغ زیادی صرف تبلیغ و رسیدگی به دراویش بی بضاعت می‌نمایند. هم‌چنین قطب فرقه بسیار مرفه و تجملی در خانه‌ای بزرگ در خیابان پاسداران زندگی می‌کند و سایر مشایخ فرقه نیز زندگی اشرافی و مرفه‌ای دارند.


شناخت مشایخ فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی

فرقه‌‌ی نعمت اللهی گنابادی از دیر باز یک فرقه‌‌ی متشکل و سازماندهی شده و سیاسی بوده است و نقش مشایخ و مجازین به نماز و دستگیری در آن، برجسته‌تر از سایر فرق درویشی است. این فرقه از اواسط سلطنت «ناصرالدین شاه» با کمک مشایخ و مجازین به دستگیری علاوه بر تهران در سایر شهرهای کشور و حتی پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور گسترش یافته‌اند. به همین منظور پس از معرفی اقطاب گنابادی لازم است نقش مشایخ در ترویج این فرقه مورد بررسی قرار گیرد. در میان مشایخ فرقه سه تن از آن‌ها یعنی «ملاعباس‌علی کیوان قزوینی» (منصور علی‌شاه)، «شیخ عبدالله حائری» (رحمت علی‌شاه) و «یوسف مردانی» وضعیت خاصی دارند که در این قسمت به معرفی بیش‌تر آن‌ها خواهیم پرداخت.

ملا عباس‌علی کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه)

«ملاعباس‌علی کیوان قزوینی» در سال ۱۲۷۷ه.ق. در محله‌‌ی شیخ آباد قزوین به دنیا آمد و پس از فراگیری مقدمات علوم حوزوی نزد پدرش «ملااسماعیل واعظ قزوینی» جهت تکمیل دروس به تهران آمد و در ۲۵ سالگی بر اثر سخنرانی‌های بلیغ به واعظ قزوینی مشهور شد. «کیوان» در کتاب «راز گشا»، در مورد گرایش خود به تصوف می‌نویسد:

«از سال ۱۳۰۲ ه.ق. یعنی ۲۵ سالگی به عرفان علاقه‌مند شدم ولی در دام تصوف افتادم. ابتدا در چال میدان تهران نزد «حاج میرمحمد‌علی» سر سپردم و به ذکر و ورد مشغول شدم و مدتی هم مرید «حاج ملا جواد اصفهانی» و سپس مرید «میرزا‌حسن‌علی» (صفی‌علی‌شاه) شدم و با اجازه‌ی او به جمع دراویش وارد شدم و کمی بعد با مشورت صفی‌علی‌شاه برای درس اجتهاد راهی عتبات عالیات شدم و ۸ سال آنجا درس خواندم و درس گفتم. در نجف از درس عرفان آخوند ملا‌حسین‌قلی همدانی هم استفاده کردم. در سال ۱۳۱۲ ه.ق. به امر میرزای شیرازی در سامرا منبری رفتم ولی خیلی دوست داشتم عرفان عملی را نزد فردی آگاه تکمیل کنم. مرا به ملا‌سلطان در گناباد هدایت کردند. لذا در ۱۳۱۴ ه.ق. از کربلا راهی گناباد شدم. ملا سلطان خیلی گرم مرا تحویل گرفت و قول داد اگر او را ۱۲ سال خدمت صادقانه و بی‌برهان کنم صاحب کشف و عیان شده و مانند او قطب خواهم شد. او گفت:

برای تکمیل نفس مرید، باید شعاع نوری از مراد که پدر روحانی است به او برسد. این شعاع نور به منزله‌ی نطفه‌ی پدر است که در باطن مرید که به منزله‌ی رحم مادر است وارد و پرورش می‌یابد و در تولد ثانوی نفس کامل متولد می‌شود. دوران حمل و به ثمر رسیدن این نطفه تا تولد از ۶ ساعت تا ۱۲ سال به اختلاف اشخاص طول می‌کشد و اگر ۱۲ سال گذشت و نفس کامل نشد، مرید لیاقت حیات ندارد.»

«من با استعدادی که در خود می‌دیدم یقین داشتم که خیلی زودتر به کمال نفس می‌رسم لذا پس از ورود به جمع مریدان ملا‌سلطان و گرفتن ذکر و دستور سلوک ۱۲ سال خدمت بی‌مزد و شبانه‌روزی کردم و با تسلطی که به وعظ و خطابه داشتم مریدان ملا‌سلطان را چندین برابر کردم. ولی ۱۲ سال گذشت و تغییر مثبتی در خود مشاهده نکردم. به نزد ملا‌سلطان رفتم و او مرا گول زد و حدود ۳ سال دیگر با اکراه در خدمت او بودم تا این که در سال ۱۳۲۷ ه.ق. ملا‌سلطان کشته شد و فرزند معلوم‌الحال خود ملا‌علی را جانشین خود کرد. بسیاری از مریدان ریاست او را قبول نکردند ولی من آن‌ها را ساکت می‌کردم. ملا‌علی به پاس خدمات شبانه روزی، در سال ۱۳۲۹ یعنی ۲ سال بعد از آن که قطب شد، نفس مرا کامل تشخیص و مرا منصورعلی‌شاه خواند و از من دیگ جوش خواست و به هزار نفر خوراند و من در زمره‌ی اقطاب درآمدم.

۸ سال در کنار او با لقب شاهی حکم قطب صامت را داشتم ولی او مقدمات ولیعهدی فرزندش ملا‌حسن را فراهم می‌کرد و پس از مرگش در کمال تعجب مریدان فرزند ۲۱ ساله و جوانش قطب فرقه شد ولی با این حال من با اکراه به مدت ۵ سال مدارا کردم ولی از نواده‌ی ملا‌سلطان چیزهایی دیدم که دیگر نتوانستم حمل به صحت کنم. کارد به استخوانم رسید و ماندن و سکوت را جنایت و خیانت به جامعه یافتم. لذا پس از ۳۰ سال که به اشتباه در خدمت این فرقه بودم به ملا‌حسن نوشتم دیگر حاضر به ادامه خدمت نیستم ولی او بر ماندن من اصرار کرد و انواع ملاطفت‌ها نمود. اما روز به ‌روز دلم از محبت آن‌ها خالی و پیوندم گسسته‌تر شد.»[۱]

بنابر آنچه از نوشته‌های کیوان به‌دست می‌آید. وی از زمان ملا‌سلطان به نیرنگ، فریب و فساد ملاسلطان و فرزندانش پی برده بود ولی به طمع رسیدن به ریاست فرقه‌‌ی نعمت‌اللهی سکوت کرده بود. فساد و تباهی ملا‌علی نیز به قدری واضح و آشکار بود که کیوان خود به آن معترف است، ولی دریافت لقب «منصور‌علی‌شاهی» و اسناد باغ‌های گناباد، نطنز، شمال و بذل و بخشش‌های ملاعلی زبان کیوان را بسته بود. به‌ علاوه کیوان حتی پس از جدا شدن از صالح‌علی‌شاه هنوز به عرفان علاقه‌مند بود چون او در رازگشا (ص۱۲۵) می‌نویسد:

«نکوهش تصوف مستلزم نکوهش عرفان نیست. من الآن به صوفیان پشت کرده‌ام ولی با صدای بلند تمام سلاسل تصوف از شیعه و سنی را نکوهش می‌کنم و با همان لحن عرفان را می‌ستایم به این علت که اقطاب سلاسل تصوف به‌خصوص بچه‌های ملا‌سلطان که امروزه نفوذشان بیش‌تر از سایر سلاسل ایران است مثل بهاییان که مریدان خود را اغنام‌الله (گوسفندان خدا) می‌دانند دنبال مرید کم‌هوش و مطیع می‌گردند. همه‌ی سلاسل تصوف دزدان هوشمند و طالب مریدان بی‌هوشند، همه پی نادان می‌گردند که گوسفند‌وار آن‌ها را بدوشند. چنان که ملا‌علی مکرر به من می‌گفت امروز، روز جمع مال و ثروت است.»

بعید است کیوان که مدتی در گناباد مستقر بوده از آدم کشی و جنایات متعدد ملاعلی بی‌خبر باشد، به احتمال زیاد کیوان در دوره‌‌ی ریاست ملاعلی از غارت و اختلاس‌های قطب سهمی داشته که ۱۰ سال ننگ همکاری با او را پذیرفته است. به هر ‌حال کیوان با توان علمی و قدرت بیان فوق العاده، عمر خود را به پای اقطاب شیاد گنابادی تباه کرد و حسرت قطب شدن را به گور برد. ولی در نوشته‌هایش خوشحال است که توانسته از ننگ صوفی‌گری رها شود. البته صالح علی‌شاه سعی کرد به هر قیمت کیوان را راضی نماید و در نامه‌ای سراسر تملق، کیوان را زین العرفا و فردی با لیاقت خواند که در زیر به بخشی از نامه‌‌ی صالح علی‌شاه به کیوان اشاره می‌شود:

«…… چون بعد از ارتحال مولانا الاعظم و سیدنا الاجل والد جسمانی و روحانی آقای حاج ملاعلی گنابادی (نور علی‌شاه) بر حسب وصایت و نص، متکفل خدمات فقرا و هدایت بندگان خدا هستم و به جز اتصال به فقیر به صراط المستقیم طریقت راهی نیست و جناب مستطاب زین العرفاء آقای حاج شیخ عباس علی قزوینی دامه افاضاته از طرف حضرت نور علی‌شاه طاب ثراه مأمور به دعوت به شاهراه طریقت و تربیت سالکین و تلقین طالبین بوده و از آن حضرت مفتخر به لقب منصور علی گردیده از این فقیر نیز حسب الاشاره و اللیاقه ایشان را مجاز در امور مذکور نموده و مراتب سابقه‌ی ایشان را مضی و برقرار نمودم.»[۲]«محمد حسن بن علی» ۱۳۳۷ه.ق.

ولی از این به بعد دیگر کیوان از ادامه‌‌ی همراهی با تصوف منصرف می‌شود و کم کم از فرقه‌‌ی گنابادی جدا می‌گردد و چند جلد کتاب برضد تصوف و سران فرقه‌‌ی گنابادی می‌نویسد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌انداز: «کیوان نامه، راز گشا، بهین سخن، استوار و اختلافیه»؛ ولی سرانجام صالح علی‌شاه تحملش تمام می‌شود و او را در سال ۱۳۴۵ه.ق. از منصب شیخ المشایخی فرقه عزل می‌نماید. کیوان در حالی که عمرش را فدای راه انحرافی صفی علی‌شاه فراماسونر و ملاسلطان و ملاعلی گنابادی فاسد نمود. در سال ۱۳۵۷ه.ق. در اطراف شهر رشت مرد و مدفون شد. پس از مرگ کیوان، تمام تألیفات وی بدون نام او به نفع اقطاب فرقه مصادره شد. کتاب «پند صالح» که مایه‌‌ی مباهات و افتخار اقطاب گنابادی است، از سخنرانی‌ها و منابر کیوان قزوینی اقتباس شده است.

شیخ عبدالله حائری (رحمت علی‌شاه)

یکی از مشایخ مرموز و قدرتمند فرقه‌‌ی گنابادی «شیخ عبدالله حائری» است. وی فرزند «آیت الله شیخ زین العابدین مازندرانی» از مراجع بزرگ کربلا است. این مرجع بزرگ ۴ فرزند پسر داشت که شیخ عبدالله حائری متولد ۱۲۸۴ه.ق. آخرین آن‌ها بود. درباره‌‌ی او نوشته‌اند که در ۲۰ سالگی ادعای اجتهاد نمود و از همین زمان در ردیف حقوق بگیران انگلیس قرار گرفت. شیخ عبدالله در سال ۱۳۰۵ه.ق. در کربلا برای اولین بار با ملاسلطان ملاقات کرد ولی در سال ۱۳۱۱ه.ق. سر سپرده‌‌ی او شد و از طرف ملاسلطان به لقب طریقتی «رحمت علی» ملقب گردید. حائری خدمات زیادی به این فرقه نمود که یافتن فرزند گمشده‌‌ی ملاسلطان (قطب بعدی) و باز گرداندن او به بیدخت، از مهم‌ترین آن‌هاست.

حائری در سال ۱۳۲۲ه.ق. ساکن تهران شد و در دوران ۱۰ ساله‌‌ی ریاست ملاعلی بدون ریاست ظاهری به رحمت علی‌شاه ملقب شد. رحمت علی‌شاه در سفر آخر ملاعلی در کاشان همراه وی بود و پس از مسموم شدن قطب او را به شهر ری منتقل و مدفون نمود. او برخلاف کیوان قزوینی، شیخ المشایخی صالح علی‌شاه ۲۱ ساله را نیز پذیرفت و تا آخر عمر ریزه خوار سفره‌‌ی اقطاب گنابادی بود. از شاگردان معروف شیخ عبدالله حائری، «بدیع الزمان فروزان‌فر» و فرزندش «هادی حائری» بودند. هادی از یاران صمیمی «مصدق» و سرپرست اوقاف کشور در زمان او بوده است. هادی نیز از سرسپردگان فرقه‌‌ی نعمت اللهی بود و خانه‌‌ی پدری خود را وقف مجالس دراویش نعمت اللهی نمود.

رحمت علی‌شاه با رضاخان پهلوی رابطه‌‌ی بسیار صمیمی داشت به نحوی که رضاخان حتی در دوران پادشاهی به ملاقات او می‌رفت و به توصیه‌های این درویش نعمت اللهی عمل می‌کرد. در کتب فرقه، او را صاحب کشف و کرامات دانسته و نوشته‌اند سال‌ها قبل از پادشاهی رضاخان در اراک به او نوید سلطنت داده بود. «مصطفی آزمایش» در مقالات «عرفان ایران» سعی نمود، انگ نوکری استعمار و حقوق بگیری انگلستان را از او سلب نماید. ولی به علت وجود مستندات قوی و همراهی حائری با نوکرهای انگلیس موفق به این کار نشده است. لازم به ذکر است هنگامی که «زین العابدین رهنما» از طرف رضاخان به مرگ محکوم شد، به توصیه‌‌ی حائری اعدام وی به تبعید تقلیل یافت ولی معلوم نیست چرا حائری برای «تیمور تاش» جلاد که او نیز درویش گنابادی بود، وساطت نکرد و با خونسردی شاهد قتل تیمور تاش شد.

یوسف مردانی (صدق‌علی) شیخ کرج:

«یوسف مردانی» ملقب به درویش «صدق‌علی» در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۱۵ (۱۳۵۵ قمری) در قریه‌ای به نام آغوزدرّه از توابع و قراءِ کوهستانی هزارجریب چهاردانگه بخشی از بهشهر به دنیا آمد.

پدر وی «محمود مردانی» از مالکین منطقه‌‌ی هزارجریب و درویش مسلک بود. «یوسف‌علی مردانی» تحصیلات مکتبی را در هزار جریب آغاز کرد و سپس با خانواده به بندرگز مهاجرت نمود و در آن شهر ساکن گردید. یوسف‌علی مردانی دوران دبستان را در بندرگز به اتمام رساند و تحصیلات متوسطه را در ساری آغاز کرد و دیپلم ادبی را در تهران گرفت. او زمانی که در ساری زندگی می‌کرد دچار تردید شد، به نحوی که خود او در این باره می‌نویسد:

«در آن ایام که در ساری ساکن بودم برای یافتن راه خدا به همه جا سر می‌کشیدم و عقاید آن‌ها را بررسی می‌کردم. به زیارتگاه‌ها، به کلیساها، به کنیسه‌ها، به محافل بهایی‌ها و به هر جا که صحبت از دین بود می‌رفتم و به هرکس که دعوی مذهب داشت مراجعه و نظریات آن‌ها را بررسی می‌کردم و کتب آن‌ها را می‌خواندم، تا آن که شبی به تشویق یکی از دوستان در مجلس فقری در حسینیّه‌ی امیرسلیمانی شرکت کردم و در ۸ جمادی الثّانی سال ۱۳۷۷ قمری مطابق با ۹ دی ۱۳۳۶ شمسی نزد مرحوم آقای محمدمهدی سلیمانی (وفاعلی) به فقر مشرف شدم. انگیزه‌ی اوّلیه‌ام در تشرّف به فقر این بود که فهمیده بودم ایشان اذکاری که از معصوم)علیه‌السلام) به آن‌ها رسیده را به مریدان خود تعلیم می‌دهند که ابزار سلوک است.»

او سپس به دانشکده‌‌ی الهیات مشهد رفت و در رشته‌‌ی «معقول» به تحصیل پرداخت و با نوشتن رساله‌ای در عرفان زیر نظر استاد «سیدجلال‌الدین آشتیانی» در سال ۱۳۴۱ فارغ التحصیل شد. پس از اخذ لیسانس در آموزش و پرورش نظر آباد ساوجبلاغ استخدام و سپس به کرج منتقل و در آموزش و پرورش کرج بازنشسته شد. مردانی مدعی است، کتب دینی و مذهبی زیادی را مطالعه کرده است و همزمان با این بررسی‌ها در سلاسل دیگر نیز به تحقیق پرداخته و به مجالس و محافل آن‌ها مراجعه و عقاید، نظریات، آداب و رفتار آن‌ها را بررسی نموده است ولی قلب او آرام نگرفته است. او در اوایل سال ۱۳۳۸شمسی در بیدخت به ملاقات قطب فرقه‌‌ی گنابادی صالح علی‌شاه می‌رود، خود مردانی در این باره می‌گوید:

«توفیق زیارت و عتبه بوسی آستان ملائک پاسبان حضرت قطب العارفین و مولی الموحدین و کهف الواصلین حضرت آقای صالح علی‌شاه روحی و جسمی لتربته الفدا (در اوایل سال ۱۳۳۸) نصیب شد. در بیرونی مقابل آن آفتاب عالم تاب روی نیمکت چوبی با دل شکسته و تن خسته‌ی گدایی به شاهی مقابل نشسته، نگاهی بر آن جمال بی‌مثال افکندم. به فکر فرو رفتم که تفاوت ایشان با روحانیون دیگر چیست، جز شارب مبارک و صورت چیزی نتوانستم بفهمم. چشم نابینای مرید را چه قدرت دیدآفتاب است. چیزی نفهمیدم. حیران ماندم. بر سوز دل افزوده شد و از مغز استخوان ناله برخاست. مأیوس و ناامید افتادم. بلند شدم مطلبی را خدمتشان شاید معترضانه عرض کنم که حرکت فرمودند و با آن چشمان خدابین به سر تا پای این بی‌سروپا نگاهی فرمودند و به سمت درونی منزل حرکت کردند. آتش طور از هر طرف مشتعل شد و دل از ذکر خدا آرام گرفت و به اصل خود رسید ….. بعد از آن برهان عظیم الهی دیگر هرگز کوچک‌ترین تردیدی در دل راه نیافت.»

مردانی مدعی است علاوه بر بیداری در خواب نیز به طرف اقطاب گنابادی هدایت شده است. او می‌گوید:

«در خواب دیدم پس از ختم نماز صبح شخصی با عمامه و عبا مچ دست مرا گرفتند و گفتند این شخص هادی و مهدی!!!!!! زمان تو است. ولی هر چه می‌گشتم که صاحب آن چهره را بیابم موفّق نمی‌شدم. تا آن که در همان سفر به بیدخت آن شخصی را که در عالم رؤیا مشاهده کرده بودم زیارت کردم که در جوار حضرت صالح علی‌شاه جلوس نموده بودند. آن شخص حضرت رضا علی‌شاه و در آن زمان از مشایخ حضرت صالح علی‌شاه بودند.»

مردانی در زمان صالح علی‌شاه به جمع دراویش گنابادی پیوست ولی از اول ریاست رضا علی‌شاه یعنی ۱۳۴۳ شمسی پس از مرگ صالح به عنوان شیخ فرقه مجاز به دستگیری و اقامه‌‌ی نماز شد. مردانی با استقرار در حسینیه‌‌ی اصفهانی‌های کرج (میدان توحید، محله‌‌ی اصفهانی‌ها، کوچه‌‌ی کشاورز، پلاک ۲۰) و توسعه‌‌ی آن به یکی از فعال‌ترین مشایخ فرقه مبدل شد و به طور غیر مجاز با خرید خانه‌های مجاور، حسینیه‌ای با ظرفیت ۲۰۰۰ نفر بنا نمود. مردانی از جمله مشایخی است که بعد از مرگ رضا علی‌شاه در سال ۱۳۷۱ شمسی داعیه‌‌ی قطبیت داشت ولی موقعیت مناسبی به دست نیاورد و حاج علی تابنده (محبوب علی‌شاه) فرزند رضا علی‌شاه به صورت موروثی به ریاست فرقه رسید.

ریاست محبوب علی‌شاه بیش از ۴ سال و ۴ ماه دوام نداشت و در اواخر سال ۱۳۷۵ از دنیا رفت. پس از مرگ قطب، مردانی مجدد تلاش‌هایی را برای تصاحب ریاست فرقه شروع کرد که نمونه‌‌ی آن درج آگهی‌های مشکوک در روزنامه‌های کشور توسط او و یارانش با نام طریقتی صدق علی‌شاه می‌باشد. به عنوان نمونه به آگهی مندرج در روزنامه‌‌ی «کیهان» تاریخ ۳/۱۲/۷۵ می‌توان مراجعه کرد. نظر به این که از زمان ملاسلطان لقب طریقتی با پسوند شاه مخصوص اقطاب می‌باشد، این آگهی‌ها مورد اعتراض قطب بعدی یعنی دکتر نور علی تابنده (مجذوب علی‌شاه) قرار گرفت.

ولی در حال حاضر نیز بعضی دراویش فرقه او را قطب صامت می‌دانند و در برابر او سجده می‌کنند و معتقدند بعد از مجذوب علی‌شاه، یوسف مردانی به ریاست فرقه خواهد رسید. ولی مجذوب علی‌شاه پسر خود رضا تابنده را که در حال حاضر در اروپا به سر می‌برد، آماده‌‌ی تحویل میراث پدری نموده است. در حال حاضر از میان ۱۳ نفر شیخ با سابقه‌‌ی فرقه، فعالیت تبلیغی یوسف مردانی شیخ کرج بسیار گسترده‌تر و سازماندهی شده‌تر است به نحوی که مجالس هفتگی او گاهی از حسینیه‌‌ی امیرسلیمانی که معمولاً قطب فرقه در آن شرکت می‌کند، گسترده‌تر می‌باشد.(*)

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. رازگشا، خلاصه‌ی صفحات ۱۱۵ تا ۱۲۸

[۲]. کتاب نامه‌های صالح، ص ۱۶

*سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی

 

منبع: برهان

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

معماران خاورمیانه جدید؛ ائتلاف صلیب، صهیون و سلفی

معماران خاورمیانه جدید؛ ائتلاف صلیب، صهیون و سلفیReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on …