نقد و بررسی فیلم Rememory (یادآوری)
فیلم از لحظهای شروع میشود که «ساموئل» و برادرش «دَش» در باری نشستهاند و به عیش خود میپردازند؛ همین ابتدای کار است
که بذرهای نخستین برای شرح شخصیتی توسط متصدی بار بر روی شانههای «دَش» تراوش میشود که خود توجیح پذیری قالب لباسهای
بر تن کرده وی را بر ما روا میکند.
این دو برادر وارد ماشین خودشان میشوند و دل را به جاده میزنند بی آنکه خبر داشته باشند حضرت عزرائیل در کمین آنهاست؛ بعد از صحنه تصادف و سردرگمی ساموئل در جاده که مشخصا ناشی از ضربات ذهنیست. (شاید از خود پرسیده باشید چطور به این نتیجه رسیده ایم؟ بله اینها کدهایی هستند که کارگردان در دل بازیگر مینهد و نمو پیدا میکند)
ماجرا و بطن داستان فی الواقع آغاز دیگری از سر میگیرد که «ساموئل» در بسطر و محیطی جدید قرار گرفته و تغییر ظاهری وی دال بر آن است که مدتی از واقعه تلخ قبل گذشته (حضور مفرد وی در صحنه دلیل دیگری بر زنده ماندن اون و فوت برادرش می دهد). همانطور که انتظار میرفت بیداری وی نزد دکتری است که نقش بسزایی قرار است در زندگی او ایفا کند.
منتهی این دکتر با روان شناسان مترقبی که ما در پیش زمینههای ذهنی خودمان جای داده ایم فرق میکند. او یک مخترع است که دستگاهی را بنام باز خاطره یاب ثبت کرده و خود را «گُردِن دون» معرفی میکند. در این سکانس قرار است با شخصیت های بیشتری آشنا شویم ولو اینکه نمای دوربین هم به یاری ما میآید در بسط این آشنایی با نماهای بازتر خودش. و میتوان گفت از حول شخصیت اصلی کمی کاسته میشود. مکان حاضر، شرکت «کُرتِکس» است که با پخش کردن تیزرهای تبلیغاتی در میان انبوهی از جمعیتِ متقاضی عرضه این محصول هستند به معرفی میپردازد؛ کمی میگذریم که پس از اتمام این دمو رویارویی «گُردِن» و «وَندی» دختر جوان بلوندی که اولین بارقههای منفی نسبت به دکترمان را عرضه میدارد که نکند وی کار خبطی مرتکب شده؟ اما اعتمادِ حاضر در چهره وی از طرفی آبیست بر آتش این تفکر؛ در همین گوشه کنار با جوان مضطرب و آشفته منظری آشنا میشویم که باز هم رویارویی آن هر چند برای ثانیهای دومین حس ناخوشایند نسبت به شخصیت دکتر «گردن» را صادر میکند که بله باز هم مردی متکدر و بد ذات در قالب شخصیت حقیقی یا همان شرکتی نیک با اهداف شوم فعالیت میکند.
-در این مواقع موسیقی متن آب پاکی را بر روی قضاوت های آنی و پلانی ما میریزد ولی متاسفانه نبود آن موج میزند و پوئن منفی به سمت پروژه روانه میکند.
چند پلان پستر، «ساموئل» را نشان میدهد که «گردن» را تا شرکت وی تعقیب میکند و لحظاتی بعد مشخص میشود که تنها اون نیست دنباله دکتر را گرفته باشد. در همین حین که در ماشین خود بیرون از شرکت ایستاده است «تاد» همان جوان مضطرب وارد محیط کاری «گردن» میشود و پس از او «وندی» است که نوبت خود را از سر می گیرد.علاوه بر دوربین های نظارتی «کرتکس» این چشمان «ساموئل» است که همچنان ناظر بر اتفاقات است.
پلان را به صبح روز بعد واقع در کلبه ی «ساموئل» خیره بر تیتر بُلد شده ی خبر مرگ مخترع دستگاه باز خاظره یاب میبریم. از این لحظه نقطه مفقودی که ماجرای مرگ «گردن» را شکل میدهد رو به رو میشویم. «ساموئل» بر صدد ابراز تاسف راهی منزل همسر «گردن» یعنی «کارولین» میشود و بعد از اندکی تقلا پس از ورود به خانه مراودتهایی بین او و «کارولین» انجام میشود و مارا متوجه میسازد که فقدان نبود همسر در زندگی وی به چه شکل موج میزند و همینطور یکی از بهترین پلانهای فیلم را اشک و زاری «کارولین» نزد «ساموئل» شکل میدهد. (این امر پهن دیگری به رزومه ی کارگردانی و بازیگردان مضاف میکند.) او از خانه «کارولین» خارج شده و متوجه این موضوع میشویم که تنها هدف وی ابراز تاسف نبوده بلکه برداشتن کلیدی که او را منتهی به دستگاه باز خاطره یاب در دفتر «گردن» میکند. (جایی که «وندی» آخرین بار پس از ملاقات با دکتر در همان شب آن را قرار میدهد) به چه دلیل؟ هنوز نمیدانیم.
«سام» موفق به برداشتن دستگاه و تمامی کارتهای حافظه میشود. او را به پلان انبار کلبه خودش می بریم در نماهایی که مشغول ساختن ماکتهای سفارشی خود است و همین عامل شماتیک و رسم نموداری باعث میشود کارهای خود و دیگران را با ارزیابی بهتر و سنجیدهتری پیش ببرد. بله او شبانه روز مشغول دیدن فیلمها یا همان کارتهای حافظه میشود و نگاه تحلیلی وی به کارتها باعث میشود تک تک شخصیتهای درون آنها به دست وی قالب ساختاری ماکت گونه بگیرند.
او در طی چند روز با تک تک این کاراکترها ملاقات میکند تا از دریچه نگاه خویش ما را باری دیگر نسبت به تکنولوژی امیدوار سازد. چرا که نمونههایی بودهاند که منتج بر خودکشی یا فراموشی تام یا در کمترین حالت آزرده خاطری شده است. بر خلاف ظاهر و مفاد بیانی کامل نهایتا ثمره خوبی به بار نیاورده است. در این میان هم فرد یا افرادی هستند که تنها سرمایه و کثرت آن برایشان مهم است نه جان و وجدان، که نمونه بارز آن «لاوتون» است. سرمایه گذار و شریک اصلی «گردن» که بلااستثنا همه ما با چنین نمونههایی آشنا هستیم. مع ذالک «لاوتون» نشان میدهد که پیگیر ماجرای مرگ شریک خود است و شبانه روز بر صدد یافتن دستگاه و شکستن رمز آن با هدف عرضه نهایی پیش میرود.
«سام» سر وقت «وندی» میش رود تا با پرس و جو از زاویه ی او به قضیه آن شب نگاه کند و می داند که «وندی» معشوقه «گردن» بوده. بله چرا که کارت حافظه او دستش است و با دقت تمام خاطراتش را مرور کرده. خاطراتی که دلیل اصلی برداشتن دستگاه توسط «وندی» را معلوم الحال میسازد.در همان حال «سام» با دادن وعده عودت کارت حافظه را در قبال پیدا کردن علت ماجرای اصلی مرگ «گردن» توسط وی میدهد. که همین امر «سام» را به دنبال «تاد» میکشاند و با قرار دادن او که مشکوکترین فرد تا همین لحظه است بر سر دستگاه باری دیگر حقیقت را از دریچه خاطرات وی مرور و روشن می کند؛ خیر، لحظه ی مرگ دکتر، تاد در آنجا نبوده و همین امر او را بیگناه میسازد.
از طرفی تماشاگر آن هستیم که پیشرویهای «لاوتن» برای این ماجرا به حدی بوده که به خود این اجازه را میدهد سراغ «کارولین» برود و به او در مورد هویت اصلی «سام» بگوید. غافل ازینکه «کارولین» برای لحظاتی پیشتر مهمان دیگری داشته. بله کسی نیست جز «سام» که اینبار با هویت اصلی خود وارد خانه «کارولین» شده و در کثری از دقیقه سعی به بیان حقایق و اهداف پشت پرده خود داشت. «لاوتن» با دادن هشدار عدم فاشسازی ماجرای مرگ غیر طبیعی دکتر خانه را ترک می کند. اینبار گفتگوی میان «کارولین» و «سام» رنگ دیگری به خود می گیرد و برای دقایقی شک و تردید در مورد او را به خود می بیند.اما صداقت صوری بار دیگر به کمک شخصیت محوری داستان می آید و «کارولین» را همراه خود می سازد, با این هدف که به علت ماجرای مرگ پی برده شود.این سری «سام» است که «کارولین» را تشویق می کند تا «وندی» را پای دستگاه بکشاند (جهت مشاهده خاطرات وی). که همین رویه باعث می شود متوجه این موضوع که مرگ دکتر با پاک کردن خاطرات توسط خودش انجام گردیده نیز شویم.
به سراغ یکی از پلانهای نهایی می رویم که «سام» با قرار دادن چندمین مرتبه خود به پای دستگاه، تصویر درست و نهایی از تمام ماجرای آن شب تصادف رقم میزند. بله «دش» در لحظات پایانی عمرش تنها زمزمه هایی از چند شعر به زبان داشته؛ و ماشین دیگری که با آن ها تصادف کرده متعلق به خانواده «گردن» بوده و دختر آنها در این تصادف از بین رفته است. و از طرفی کاشف به عمل می آید که خیر «وندی» هم دستی در این ماجرا مرگ نداشته است.