و با چنین مدارک و تجربههای تلخی که از اداراتمان دارم، باور دارم که اگر کارآفرینان تا پایان سال در پی تولید بدوند در پایان دوندگیها چیزی به جز یک جفت کفش پاره و سرمایهای بر باد رفته و دلی شکسته حاصلی نمیبرند. من که چند بار ماجرای مهندسانی که کمر همت برای تبدیل آبیاری ابتدایی کشاورزی را به آبیاری صنعتی بربستند را به مسئولان گزارش دادهام لیکن در این جا به عنوان سندی بر ادعا دگر بار تکرار میکنم.
و چون مهندسان آبیاری صنعتی دریافتند بیشترین سوبسیدهای آبیاری (سالی ۱۰۰میلیارد تومان) خرج خرید ورقهای ژئوممبران میشود و این ورقهها از جزیرهای فسقلی وارد میگردد. به ریاست جمهور گزارش میدهند و ایشان مبلغ هشت و نیم ملیارد تومان بیش از تمام مخارج تاسیسات به بانکی حواله میدهند لیکن گروه چهار سال برای اخذ مجوزها از ادارات، پیادهروی میکنند و هفت خان رستم را که در نوردیدند همان بانک سه هزارملیارد تومانی میفرماید ما چنین بودجهای نداریم! گر چه توان پرداخت سالی ده میلیارد از این ورقهها را دارد و در این چهار سال ۴۰۰ ملیارد تومان را پرداخت کرده است و گروه را به تهران از پی نخود سیاه فرستاده است و چون نخود سیاه وجود ندارد، زمینگیر میگردند و لحظه درماندگی به جزیره دعوت میشوند و به آنان گفته میشود بیش از این خود را نیازارید زیرا ما در میان مسئولان کشور شما، دوستان و شرکایی و در هر اداره یاوری داریم که به شما اجازه همکاری با ما را نمیدهند. و گروه صدها شکایت میکنند و دادرسی نمییابند!!
این یکی گرم و گیراتر است: نویسنده فرهنگنامه شیمی؛ برنده کتاب سال پس از آن که در کشوری با درآمدهای بسیار، اشباع میگردد، مصمم میشود برای حفظ ایمان نوههایش، به همراه سه فرزند پزشک و دانشمندش به ایران برگردند و بیمارستان خیریهای در یکی از مناطق محروم مشهد تاسیس کنند. اداره بهداشت خراسان رضوی میفرماید ما در صورتی با تاسیس چنین بیمارستانی موافقت میکنیم که آن را در بالای شهر و منطقهای بسازی که آپارتمانهای تازهساز آن جا را متری ۶ ملیون تومان میخرند و در انتهای خیابان طبرسی منطقهای با نیم ملیون فقیرنشین مجوز داده نمیشود. دکتر هنگامی که از ساختن بیمارستان در منطقه فقیرنشین مایوس و مصمم میشود خیراتی خود را در کشور دیگری تاسیس کند با خنده تلخی به من میگوید: تو با این ادارات چگونه میتوانی در ایران نفس بکشی؟ و این داستان را برایم حکایت میکند:
در آن کشور میخواستم برای کسب درآمد بیمارستان خصوصی بسازم و من برای کسب مجوز، نامهای به سازمان بهداشت نوشتم و خود بردم . مسئول پس از خواندن نامه با لهجه مشهدی مرا به نام خواند و گفت عمو جان این جا که ایران نیست که برای هر کاری از هر چه اداره در کشور دارید استعلام بگیرید. برو خواسته و داشتههای خود را در گزارشی بنویس و به اداره کاریابی بده و آن جا پس از پانزده روز، تمام راهکارها را به تو نشان میدهند و من چنین کردم و ۱۵ روز بعد چنین دفترچهای به درب خانهام آوردند. شهرداری از خدمت من تشکر کرده بود و نوشته بود اگر بیمارستان را در فلان منطقه فقیرنشین تاسیس کنی ما هر چه پول لازم دارید با نرخ ۴% تقدیم میکنیم و القصه ما با امضایی، ساختن بیمارستان را به شرکتی واگذار کردیم و ۱۱ ماه بعد بیمارستان به بهرداری نشست و ما از لحظه تاسیس تا امروز پول پارو میکنیم . اما در این جا برای تاسیس بیمارستان خیریهای در زمین خود و به خرج خود سرم سفید شده و به بلاد کفر برمیگردم چه ادارات آنان با فرهنگ اسلام از ادارات شما آشناتر هستند؟!!
آه که فرهنگ اداری دلخواه شهدای ما در کافرستان پیاده شده است و فرهنگ ادارات دلبسته کفر در کشوری که ما به خاطر نمایش اسلام در آن، رودخانهای خون دادهایم. سرورم و مسئولان دلسوز! تا ما هم چنین ادارههایی نداشته باشیم هر چه بکاریم، درو کنیم و در انبان ذخیره بریزیم در پایان زحماتمان، انبان خالی را بر دوش میکشیم. و لا حول و لا قوه الا بالله.