امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
باباجان داد
#1
گفتی : بنویسید بابا آمد ...
همه .... همه نوشتند به جز من !
همه نوشتند بابا آمد اما من نوشتم بابا رفت ...
همیشه از همان اول که اسم بابا می آمد بغضم می ترکید و گریه می کردم .
یادت می آید گفتی : نباید گریه کنی چون بابا ناراحت می شود ؟!
بین خودمان باشد اما من دلم بابا می خواهد . بزرگ شده ام قبول اما
بدون بابا بزرگ شدنسخت است درست مثل درس غذای لذیذ آخر کتاب
که هیچ وقت یاد نگرفتمش ...
پاسخ
تشکر شده توسط:
#2
Star 
عاقد دوباره گفت وکیلم؟...پدر نبود!
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند رفته گل...نه...گلی گم...دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری.عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت :وکیلم؟...دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت:با اجازه بابا بله...
بله مردی که غیر خاطره ای بیشتر نبود...
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان