امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وضع زندگى عمر
#1
وضع زندگى عمر

مقصود ما از زهد عمر در اينجا فرو نرفتن او در زياده روى و اسراف است بهمان نحوى كه معاويه و ديگران به چنين زهدى معرفى شده اند.ابن شبّة نقل مى كند كه قاسم چنين مى گويد: عمر خطبه خواند پس چنين گفت: اميرالمؤمنين، شكمش روغن زيتون مى خواهد، اگر درنظر گرفتيد مبلغ سه درهم را كه قيمت مشك روغنى از بيت المال شماست بر من حلال كنيد، دريغ نكنيد.(1)از ابن عمر نقل شده است كه عمر در سال بيست و سه حج به جا آورد و در حج خود شانزده دينار خرج كرده، پس چنين گفت: اى عبداللّه در اين مال اسراف كرديم.(2)از اينكه عمر مبلغ هنگفتى از بيت المال قرض گرفته بسيار تعجب كردم. او مبلغى معادل هشتاد و شش هزار درهم قرض گرفت.(3) حال اگر حقوق سالانه ى عمر پنج هزار درهم باشد مبلغ قرض گرفته شده ى او معادل با مبلغى مى گردد كه در طول شانزده سال تحويل مى گيرد.

سؤالى كه مرا حيران كرده اينست كه عمر اين اموال هنگفت را در چه مواردى مصرف كرد؟ مى گويند وى قبل از مردن از بستگان خود خواست تا قرضهاى او را ادا كنند.مى گويند: سعد بن ابى وقاض در زمانى كه والى كوفه از طرف عثمان بود، از بيت المال مبلغى را به قرض گرفت، و عبدالله بن مسعود امين بيت المال بود. پس ابن مسعود از وى خواست مبلغ را برگرداند لكن عذرخواهى كرد كه نمى تواند برگرداند. و بخاطر اصرار ابن مسعود و عذر آوردن سعد بين آندو و يارانشان مشاجرات كلامى سختى پيش آمد، و تا زمانى كه عثمان برادر خود وليد بن عقبه را به ولايت كوفه نصب كرد ادامه داشت...(4) و اين قرض گرفتن سعد از بيت المال اثر بدى در وجه و شهرت او در كوفه گذاشت و از جمله ى عواملى گرديد كه منجر به بركنارى او شد.

امام على (عليه السلام) به عثمان درباره ى فرق او با ابوبكر و عمر فرمود: اما در مورد فرق تو با آندو، تو مانند يكى از آندو نيستى، اندو امر خلافت را بعهده گرفتند و خود و خاندان خود را از آن بازداشتند لكن تو و خويشاوندانت چون شناگر دريا شنا كرديد، اى ابوعمرو به خدا برگرد و بنگر آيا از عُمر تو به جز اندكى باقى مانده است؟(5)امام على (عليه السلام) درباره ى عثمان اين جمله را نيز فرمود:تا آنكه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و مستراح سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميّه به پا خاستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيفتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته ى او باز شد و اعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.(6)از عايشه هنگامى كه از عمر ياد مى كرد نقل شده است كه گفت: بخدا سوگند او ماهر و تافته اى جدا بافته بود.و معاويه مى گويد: اما ابوبكر نه خود دنبال دنيا رفت و نه دنيا دنبال او و اما عمر، دنيا به دنبال او بود لكن خود دنبال دنيا نرفت، و لكن ما نسل اندر نسل در دنيا غلط زديم.(7)

مردى به عمر گفت: چاق شده اى، عمر گفت: چرا چاق نشوم در حاليكه در ميان زنانى به سر مى برم كه هيچ غصه و همتى بجز غذائى كه به شكم من سرازير مى كنند، ندارند، بخدا قسم اين كار را براى خودشان مى كنند نه براى من، استعفرالله.(8)زبير بن بكّار از زهرى نقل مى كند كه گفت: وقتى عمر جواهرات كسرى را آورد، آنها را در مسجد قرار دادند و چون آفتاب بر آنها تابيد مانند ذغالى افروخته گرديدند، پس به خازن بيت المال گفت: واى بر تو از اين جواهرات نجاتم ده، و بين مسلمانان تقسيم كن، زيرا بنظرم مى رسد بخاطر اين جواهرات بين مردم بلا و فتنه بوجود خواهد آمد.خازن گفت: اى اميرمؤمنان، اگر بين مسلمانان تقسيم كنى به همه ى آنها نمى رسد، و كسى هم پيدا نمى شود آنها را بخرد; زيرا قيمتى بسيار گران دارند، خوب است تا سال آينده آنها را رها كنيم و بحال خود بگذاريم، اميد است خداوند توسعه اى در مال مسلمانان فراهم نمايد و يكى از آنان جواهرات را خريدارى نمايد.گفت: آنها را بردار و در بيت المال قرار ده، و در حالى عمر كشته شد كه آنها دست نخورده بودند، و چون عثمان زمام خلافت را بدست گرفت آن جواهرات را برداشت و زيورآلات دختران خود قرار داد.زبير (بن بكار) مى گويد پس زهرى چنين گفت: هر دو خوب كارى كردند، هم عمر موقعى كه خود و خويشان خود را محروم كرد و هم عثمان زمانى كه به خويشان خود رسيدگى كرد.(9)مؤلف مى گويد: نمى دانم از اينكه عثمان جواهرات كسرى را كه نمى توان بر آن قيمت گذاشت، تصاحب كرد تعجب كنم يا از حاشيه زدن و نظر دادن ابن شهاب زهرى؟

عمر و بكارگيرى زور و خشونت

عمر قربانى خشونت و تعصب قريشى و حزبى خود شد.(10) عمر بن الخطاب به تندى مزاح و خشونت طبع و برانگيخته شدن براى صادر كردن فورى دستورات و فرمانها، معروف و مشهور بود، و بهمين سبب بر بعضى از افعال و فرمانهاى خود نادم و پشيمان گرديد، همانطورى كه در لابلاى صفحات همين كتاب ديده خواهد شد. عمر در اولين خطبه ى خود به همين نظريه و ديدگاه خود تصريح مى كند و مى گويد: مثل عربها مَثَل شترى رام است كه از شتربان خود پيروى مى كند، پس بايد ببيند شتربانش او را به كجا مى برد، اما من به پروردگار كعبه آنها را بر جاده قرار خواهم داد.(11)از ابن ساعدة هذلى نقل شده است كه گفت: عمر بن الخطاب را ديدم هنگامى كه تجار براى خوردن غذا در بازار جمع مى شدند، آنان را با تازيانه ى خود مى زد تا به كوى اسلم وارد شوند و مى گفت: راه ما را قطع نكنيد.(12)روايات و احتجاجات افرادى كه عمر آنها را با تازيانه ى خود زده است بسيار گرديده تا جائيكه گفته شده است: تازيانه ى عمر از شمشير حجاج برنّده تر بود.(13)در حاليكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شلاق و عصا را در زدن مردم در مسجد و بازارها و جاهاى ديگر بكار نمى برد، و روش نصيحت و بر حذر كردن و تهديد و توعيد به عذاب اخروى را بكار مى برد.و گنهكاران را فقط موقعى كه مرتكب افعال حرام مى شدند مجازات مى كرد و از اين روش صرف نظر نكرد.و شيوه ى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از سوى مسلمانان، موفق و مورد قبول بود و نصيحت وى برنده تر از شمشير بود و ملامت كردن وى از عصا كارآيى بيشترى داشت! و اين چنين مسلمانان با شتاب بر اين شيوه خو گرفتند و پيش رفتند، و هيچ كدام آنان نمى توانست غضب و ناراحتى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را تحمّل كند.

چون ابوبكر خليفه شد با خود عصا و تازيانه حمل نمى كرد. اما هنگامى كه عمر قدم پيش گذاشت در سايه ى طبيعت خشن و تند خود با مردم پيش رفت.لذا از تازيانه و مشت و لگد و دندان و زندان استفاده كرد تا هر چه را كه يقين يا گمان يا شك داشت خوب يا مستقيم نيست اصلاح كند.عمر كسى كه خود را ابوعيسى ناميد گاز گرفت و كسى كه دو روز پى در پى گوشت خريد كتك زد عمر هركس را كه كنيه ى او ابوعيسى بود كتك مى زد. او يكى از پسرانش را كه كنيه ى خود را ابوعيسى گذاشته بود كتك زد، بدين صورت كه يكى از زنان عبيدالله بن عمر براى شكايت از شوهر خود نزد عمر آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين آيا مرا از دست ابوعيسى نجات نمى دهى؟عمر گفت: ابوعيسى كيست؟گفت: پسرت عبيدالله.عمر گفت: واى بر تو، كنيه ى خود را ابوعيسى گذاشته است؟و او را صدا زد و گفت: آى تو، كنيه ى خود را ابوعيسى گذاشته اى؟ و او را بر حذر نمود و ترسانيد، آنگاه دست او را گرفت و آن چنان گاز گرفت كه فريادش بلند شد، سپس او را كتك زد و گفت: آيا عيسى پدر دارد؟ نمى دانى عربها چه كنيه اى مى گذارند؟ ابوسلمة، ابوحنضلة، ابو عرطفة، ابومرّة. و چون كنيه ى مغيره، ابوعيسى بود، دو شاهد با خود آورد كه برايش شهادت دهند پيامبر اكرم محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) اين نام را بر وى گذاشته است.(14)

و مردى را كتك زد كه به زيارت بيت المقدس رفته بود، در حاليكه رفتن به آن مسجد مستحب مؤكد است.(15) و نمى توان انسانى را بخاطر امر مباحى كه خداوند حرامش نكرده كتك زد.و (عمر) در زمان كم آبى هر كس را كه دو روز پى در پى براى خانواده ى خود گوشت مى خريد كتك مى زد، زيرا مردى سه روز از كنار او گذشت در حاليكه گوشت حمل مى كرد، پس با تازيانه بر سر او كوبيد و آنگاه بالاى منبر رفت و گفت: از دو قرمز دورى كنيد: گوشت و نبيذ (شرابى كه از خرما گرفته مى شود) زيرا موجب فساد دين و تلف مال مى شوند.(16)و تميم دارى را بخاطر خواندن نماز بعد از وقت عصر كتك زد، در حاليكه سنّت همين است، از تميم دارى نقل شده است كه بعد از نهى عمر بن الخطاب از نماز خواندن بعد از عصر، دو ركعت نماز خواند، پس عمر پيش آمد و او را با تازيانه كتك زد، پس تميم در حال نماز اشاره كرد بنشيند، پس نشست، چون تميم از نماز خود فارغ شد به عمر گفت: چرا مرا زدى؟ عمر گفت: چون اين دو ركعت را خواندى و من از آنها نهى كرده بودم. گفت: من اين دو ركعت را بهمراه كسى خواندم كه مسلماً از تو بهتر است و او رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بود. پس عمر گفت: اى جماعت منظور من شما نبوديد، لكن از اين مى ترسم گروهى بعد از شما بيايند و نماز را بين عصر و مغرب بخوانند و با وقتى برخورد كنند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)از نماز خواندن در آن نهى نمود همانطوريكه نماز ظهر و عصر را بهم متصل كردند.(17)

پي نوشت:

[1]- تاريخ المدينة المنوره، 2/750

[2]- تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 141

[3]- همان مصدر 135

[4]- مختصر تاريخ ابن عساكر، 9/264

[5]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 9/15

[6]- نهج البلاغه، حضرت على (عليه السلام) 3/3

[7]- تاريخ الخلفاء، سيوطى 120

[8]- الشيخان، بلاذرى ص 237

[9]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 9/16

[10]- به موضوع مقتل عمر بن الخطاب در همين كناب مراجعه كنيد.

[11]- تاريخ طبرى 2/622. و عمر، ابن ابى وقاص را كتك زد، الشيخان، ص 218

[12]- طبقات ابن سعد 5/60

[13]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، تاريخ المدينة المنورة 2/686

[14]- عمدة القارى 7/143، شرح ابن الحديد 3/104

[15]- الغدير 6/278

[16]- مجمع الزوائد، حافظ هيثمى 5/35

[17]- هيثمى اين مطلب را در مجمع الزوائد تصحيح كرده است. صحيح مسلم 1/310 ، مسند احمد 4/102

[18]- سيره عمر بن الخطاب، ابن جوزى 174
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان