امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بخش اول : نخسين فرقه ها
#1
همان گونه كه ديديم بر اثر سه اختلاف مهم و اساسى ، امت اسلام به فرقه هاى شيعه و سنى از يك سو، خوارج و مرجئه و معتزله از سوى ديگر و نيز جبريه و قدريه تقسيم شد. از آنجا كه فرقه هاى شيعه و اهل سنت جداگانه بحث خواهد شد و معتزله از فرقه هاى اهل سنت به شمار مى آيد، در اينجا تنها به فرقه هاى خوارج ، مرجئه ، قدريه و جبريه خواهيم پرداخت .
پاسخ
تشکر شده توسط:
#2
2 - خوراج
خوارج جمع خارجى به معناى خروج كننده و شورشى است . خارجى به دو معناى عام و خاص به كار مى رود. معناى عام آن بر كسى اطلاق مى شود كه عليه امام بر حق و مورد قبول مسلمانها شورش كند. امام خوارج در معناى خاصر به كسانى گفته مى شود كه در جنگ صفين در اعتراض به حكميت ، در مقابل امام على عليه السلام شورش كردند و با او جنگيدند و سپس كار خود را باآرايى مانند كافر بودن گناهكار و وجوب جنگ با كافر، توجيه كردند. وجوه ديگرى نيز براى وجه اطلاق ((خوارج )) بر گروه مذكور ذكر شده است . به اين گروه مارقين نيز گفته مى شود كه اين واژه به معناى خوارج است . ظاهرا دليل اين نامگذارى حديثى از پيامبر اكرم (ص ) است كه در آن ، حضرت در مورد شخصى كه به نحوه تقسيم غنايم توسط پيامبر اعتراض كرده بود و كار پيامبر را غير عادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد اين مرد گروهى پديد مى آيد كه ((يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية ؛)) از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى گردد))
((خوارج )) و ((مارقين )) القابى هستند كه مخالفان به آنها داده اند. خوارج خود را ((شراة )) كه جمع شارى به معناى فروشنده است مى خواندند و معتقد بودند كه جان خويش را براى خدا و آخرت مى فروشند و در اين مورد به آيات ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله )) (بقره :207) و ((ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة )) (توبه : 111) استدلال مى كردند. از ميان اين القاب خوارج تنها لقب ((مارقين )) را نمى پذيرند زيرا آنها خود را خارج از دين نمى دانند بلكه مخالفان خود را چنين مى پندارند.
تاريخ پيدايش خوارج پيشتر ذكر گرديد. در اينجا ابتدا به عقايد مشترك خوارج و سپس به شاخه هاى فرعى آن مى پردازيم .
پاسخ
تشکر شده توسط:
#3
عقايد مشترك خوارج
الف ) مسائلى كه به ايمان و كفر مربوط مى شوند. همه خوارج مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. اين مساءله اعتقادى داراى لوازم بسيار مهم كلامى است كه معمولا در زمانهاى بعدى تبيين و تفسير شده اند. اين لوازم عبارت اند از:
1. عمل جزء ايمان و داخل در ايمان است .
2. ميان كفر و ايمان منزلتى قرار ندارد. بنابراين هر انسانى يا مؤ من است يا كافر.
3. ايمان داراى درجات گوناگون است و درجات ايمان به چگونگى اعمال بستگى دارد. مثلا ايمان شخصى كه همه واجبات و همه مكروهات را ترك مى كند بالاتر از ايمان فردى است كه تنها به واجبات عمل مى كند.
4. چون عمل جزء ايمان است ، پس هر عملى كه با ايمان منافات داشته باشد، سبب خروج از دايره ايمان مى شود. از نظر خوارج ، گنا كبيره عملى است كه با ايمان منافات دارد و موجب كفر است .
5. مرتكب كبيره چون كافر است ، عذاب اخروى ابدى است و آتش خالد و جاودان است .
ب ) مسائلى كه مستقيما به ايمان و كفر مربوط نمى شوند. مهمترين اين ارا عبارت اند از:
1. امر به معروف و نهى از منكر در همه درجات واجب است ، حتى اگر به قتال بيانجامد؛ آنها براى قتل و پيكار با كسانى كه آنها را كافر مى شمارند هيچ گونه قيد و شرطى نمى شناختند.
2. خروج و جنگ با حاكم جائر واجب است .
3. تحكيم و پذيرش داورى غير خدا حرام است .
4. در صورتى كه وجود امام ضرورى باشد، او با انتخاب آزادانه همه مسلمين تعيين مى شود و امامتش تا زمانى كه بر طبق عدل و شروع عمل مى كند و دچار خطا نشود ادامه خواهد داشت .
5. امامت و خلافت از غير قريش نيز رواست .
6. آنها امام على عليه السلام ، عثمان ، طلحه ، زبير، عايشه و همه خلفاى بنى اميه و بنى عباس را كافر مى دانند و تبرى از آنها را واجب مى شمارند.
پاسخ
تشکر شده توسط:
#4
فرقه هاى خوراج
خوارج به ده ها فرقه منشعب شده اند و درباره تعيين فرقه هاى اصلى آنها اختلاف نظر وجود دارد. در اينجا پنج فرقه كه به نظر مى رسد از ديگران مهمتر بوده و بقيه فرقه ها از آنها انشعاب يافته اند مطرح مى شوند.
1. محكمة الاءولى : اينان همان گروهى هستند كه در جنگ صفين در مقابل امام على عليه السلام قرار گرفتند و چون حكميت را انكار كردند و شعارشان ((لاحكم الا لله )) بود به آنها ((محكمه )) گويند و چون نخستين گروهى بودند كه چنين اعتقادى داشتند، ((محكمة الاءولى )) ناميده مى شوند. به اين گروه از آن رو كه در حروراء، يكى از قراى كوفه ، اجتماع كردند، ((حروريه )) نيز مى گويند.
البته اين گروه را نمى توان فرقه اى در عرض ديگر فرق قرار داد بلكه آنان در واقع خوارج اوليه و اصلى هستند كه بقيه فرق خوارج از آنها پديد آمدند.
محكمه ، تحكيم انسانها را گناه و هرگونه گناه را باعث كفر مى دانند. آنان وجود امام و حاكم را واجب نمى دانند و معتقدند كه آزاد بودن و قريشى بودن از شرايط امام نيست . نخستين كسى كه از سوى اين گروه به امامت و رهبرى برگزيده شد، عبدالله بن وهب الراسبى بود. محكمه پس از انتخاب عبدالله از حروراء به نهروان رفتند و در اين مسير به قتل و غارت مسلمانها پرداختند. امام على عليه السلام در حروراء و نيز نهروان با آنها احتجاج كرد و شبهاتشان را پاسخ داد. پس از سخنان صريح امام در نهروان هشت هزار تن توبه كردند و بقيه كه چهار هزار تن بودند به رهبرى عبدالله بن وهب ، آماده جنگ با امام شدند. سپاه امام همه اين افراد را به هلاكت رساندند و تنها نه تن از آنها باقى ماندند كه به نواحى مختلفى چون يمن و عمان متوارى شدند و در آن نواحى به ترويج آرا و عقايد خود پرداختند. در زمان معاويه و ديگر حاكمان بنى اميه گروههايى با تفكرات محكمه نخستين بر حاكمان بنى اميه خروج كردند. اين قيامها ادامه داشت تا اينكه نخستين انشعاب در ميان خوارج رخ داد و ((ازارقه )) پديد آمدند.
2. ازارقه : اين گروه پيروان ابوراشد نافع بن الازرق (م 65 هجرى ) هستند. نافع نخستين كسى بود كه با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در ميان خوارج گرديد. ازراقه بيش از ديگران در تبديل شدن خوراج به يك گروه مذهبى و كلامى و نه صرفا سياسى ، نقش داشتند. در عين حال ، ازارقه از لحاظ سياسى و نظامى و نيز تعدا پيروان و سپاهيان از ديگر فرقه هاى خوارج قويتر و پرنفوذتر بودند. نافع در زمانى كه عبدالله بن زبير قيام كرده بود و بر مناطقى از جمله بخشهايى از ايران تسلط يافته بود، از بصره به سمت اهواز حركت كرد و اهواز، فارس ، كرمان و نواحى اطراف را به تصرف در آورد. آنها به رهبرى نافع مدتها با سپاهيان ابن زبير و امويين جنگيدند تا اينكه ابن زبير، يكى از فرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بيست هزار تن ، از بصره به جنگ آنها فرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگيد كه مدتى از سوى ابن زبير و مدتى نيز از سوى حجاج و در زمان حكومت عبد الملك بن مروان بود. او در يكى از جنگها نافع را كشت و سپس با ايجاد اختلاف در سپاه ازارقه ، آنان را به كلى نابود كرد.
در اين گروه به تدريج عقايدى پيدا شد كه گاه به سختى و جانب افراط مى گراييد.
عمده ترين معتقدات اين گروه عبارت است از:
1- ازراقه مخالفان خود را مشرك و كافر مى دانستند 7 در حالى كه خوارج اوليه آنان را تنها كافر مى پنداشتند.
2- قاعدين خوارج ، يعنى آن دسته از خوارج كه همراه ازراقه جنگ نمى كردند كافر و مشرك هستند.
3- اطفال مشركان (مخالفان ازراقه ) نيز مشركند.
4- كشتن مشركان يعنى مخالفان ازراقه و زنان و اطفال آنها مباح است .
5- همه مشركان از جمله اطفال تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند.
6- انجام هر گناهى ، اعم از گناه كبيره يا صغيره باعث كفر و شرك مى شود.
7- خداوند مى تواند كسى را به پيامبرى برگزيده كه قبل از نبوت كافر بوده و يا پس ااز نبوت كافر خواهد شد.
8- تقيه در گفتار و كردار جايز نيست .
3. نجدات يا نجديه : اين فرقه پيروان نجدة بن عامر حنفى (م 69 هجرى ) به شمار مى روند. در ابتدا نجدة ابن عامر با سپاه خويش در يمامه قصد پيوستن به سپاه خوارج بصره به رهبرى نافع بن ازرق را داشت . در اين ميان ، نافع آراى خاص خود را ابراز كرد و قاعدين خوارج را مانند ديگر مسلمانها كافر و مشرك دانست و قتل آنها و زنان و فرزندانشان را مباح شمرد. پس از واقعه ، گروهى از ياران نافع از او جدا شدند و به سمت يمامه حركت كردند. ابن عامر به استقبال آنها شتافت و از آراى جديد نافع آگاه شد و با او مخالفت ورزيد. سپس گروه انشعابى ازارقه به همراه خوارج يمامه با نجدة بن عامر بيعت كردند و بدين ترتيب نجدات متولد گشتند. اين گروه به ((عاذريه )) نيز معروف اند، زيرا ويژگى اعتقادى آنها اين است كه جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. اين گروه در مجموع عقايد معتدلى داشته اند و از افراط گرى خوارج تا حدودى خود را كنار داشته اند. آراى اين فرقه :
1. اگر كسى گناه كوچكى انجام داد و بر آن اصرار ورزيد و آن را تكرار كرد مشرك است ولى اگر كسى مرتكب گناهان بزرگى چون زنا، سرقت و شرب خمر گرديد و بر آن اصرار نكرد مسلمان است . بنابراين تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزيد موجب كفر و شكر است .
2. مردم و جامعه نيازى به رهبرى و امام ندارد و فقط لازم است انصاف را رعايت كنند و اگر اين كار به وجود امام توقف پيدا كرد، تعيين امام لازم است .
3. تقيه در گفتار و كردار جايز است .
4. قتل اطفال مخالفان جايز نيست
5. قاعدين خوارج معذورند.
نجدات به زودى به خاطر اختلافات درونى دچار انشعاباتى شدند و رهبر يكى از همين گروههاى انشعابى ، نجدة بن عامر را از پاى در آورد.
4. صفريه : به پيروان زياد بن الاصفر گفته مى شود. اشعرى معتقد است كه فرقه هاى اصلى خوارج چهار فرقه ازارقه ، اباضيه ، نجديه و صفريه هستند و بقيه فرقه ها از صفريه منشعب شده اند. اين گروه كشتن اطفال و زنان مخالفان خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار سه نظريه در ميان اين گروه پديد آمد و باعث پيدايش سه فرقه فرعى گرديد. برخى از آنها، مانند ازارقه ، انجام هر گناهى را باعث كفر و شرك مى دانند. برخى ديگر معتقدند اگر كسى مرتكب گناهى چون زنا و سرقت شود كه حد شرعى دارد آن شخص زانى يا سارق ناميده مى شود نه كافر؛ كافر تنها به كسى گفته مى شود كه گناهى چون ترك نماز را كه حد شرعى ندارد انجام دهد.
پاره اى ديگر كسى را كه به واسطه گناهش از طرف حاكم شرع محكوم به حد شرعى شده باشد كافر مى دانند.
5.اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض (م . 86 ه‍ق )است . برخى برآن اند كه عبدالله رهبر سياسى اين گروه بوده است و رهبرى علمى و دينى بر عهده جابر بن زيدالعمانى مى باشد. عبدالله نخست با نافع بن ازرق (مؤ سس فراقه ازارقه ) همراهى مى كرد اما پس از مطلع شدن از آراى افراطى از او جدا شد. عبدالله در زمان مروان بن محمد خروج كرد و سپاه مروان در محلى به نام تباله با او جنگيد. جابر بن زيد از سران اباضى مذهب و از همين قبيله اند. از اين رو تبليغ جابر در عمان مؤ ثر واقع شد و بسيارى از مردم آن ديار، مذهب اباضى را پذيرفتند. ظاهرا هم زمان با انحلال حكومت بنى اميه در سال 132 هجرى جلندى بن مسعود موفق شد تا حكومت اباضى را در عمان تاءسيس كند. اما به زودى سفاح خليفه عباسى سپاهى به عمان فرستاد و حكومت جلندى را در سال 134 هجرى از ميان برداشت . پس از مدتى اباضيه بار ديگر در عمان حاكميت يافتند و اين وضعيت حدود صد سال ادامه داشت تا اينكه در ميان اباضيه اختلافاتى رخ داد و پس از آن سپاهى از سوى معتضد عباسى به عمان حمله كرد و بار ديگر حكومت اباضيه را برچيد اما عقيده بيشتر مردم همچنان اباضى باقى ماند.
اباضيه معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه باقيمانده از آنان هستند كه امروزه در كشور عمان و مناطقى از شمال آفريقا حضور دارند. خاندان سلطنتى كنونى عمان نيز اباضى مذهب هستند و از همان قبيله اند.
شهرستانى مهمترين عقايد اباضيه را در خصوص مساءله ايمان و كفر به اين شرح مى نگارد:
1. مرتكبين كبيره مؤ من نيستند؛ بلكه كافرند.
2. كفر مرتكبين كبيره از نوع كفر نعمت است ، نه كفر ملت و دين .
3. مرتكبين كبيره موحدند، نه مشرك زيرا خداى يكتا را قبول دارند.
4. مناكحه و موارثه با مرتكبين كبيره جايز است و قتل آنها جايز نيست ، مگر اينكه جنگى در ميان باشد.
پاسخ
تشکر شده توسط:
#5
چكيده
1. خوارج به معناى عام جمع خارجى به معناى شورشى است و معناى خاص به كسانى گفته مى شود كه در جنگ صفين در مقابل امام على عليه السلام شوريدند. به آنها مارقين هم گفته مى شود.
2. مهمترين اعتقاد خوارج اين است كه مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. اين اعتقاد لوازم كلامى مهمى دارد.
3. خوراج فرقه اى متعددى دارند كه مهمترين آنها عبارت اند از:
الف ) محكمة الاولى : كه همان شورشيان در مقابل امام على عليه السلام هستند. آنها به كافر بودن گناهكار قائل بودند.
ب ) ازارقه : پيروان نافع بن ارزق است . آنا مخالف خود را مشرك و كافر مى دانستند، و كشتن آنها را مباح مى شمردند و خلود آنان در جهنم معتقد بودند.
ج ) نجدات يا نجديه : پيروان نجدة بن عامر حنفى هستند. آنها جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. به نظر آنها تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزد موجب كفر و شرك است .
د) صفريه : به پيروان زياد بن اصفر گفته مى شود. آنها كشتن اطفال و زنان مخالف خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار چند نظريه ميان آنها پيدا شده است .
ه ) اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض است . آنها معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه اى هستند كه امروزه در برخى مناطق باقى مانده اند. آنها مرتكب كبيره را موحد دانسته ، قتل او را روا نمى دانند و معتقدند كه كفر مرتكب كبيره كفر نعمت است نه كفر ملت و دين .
پاسخ
تشکر شده توسط:
#6
پرسش
1. خوارج چه كسانى هستند و اعتقادات مهم آنها كدام است ؟
2. فرقه هاى مختلف خوارج چه تفاوتها و چه مشتركاتى با يكديگر دارند؟
3. تحليل شما از فرقه خوارج چيست و به نظر شما چه عواملى مى تواند سبب پيدايش چنين تفكراتى باشد.
پاسخ
تشکر شده توسط:
#7
3 - مرجئه

كمله ((ارجاء)) در لغت عرب دو معنا دارد: تاءخير انداختن و اميد دادن . اطلاق اسم مرجئه يا مرجيه بر گروهى خاص به معناى نخست از آن روست كه آنان عمل را از ايمان مؤ خر مى دانستند و معتقد بودند كه عمل از حيث رتبه بعد از ايمان بوده و داخل در حقيقت ايمان نيست . اما اطلاق اين اسم بهه معناى دوم از آن روست كه معتقد بودند معصيت به ايمان ضرر نمى زند، همان گونه كه با وجود كفر طاعت فايده اى ندارد. بنابراين مرجده به مؤ منين اميد مى دادند كه اگر گناهانى را انجام دهند ممكن است بخشيده شوهد. برخى گفته اند مراد از ارجاء، تاءخير انداختن حكم مرتكب كبيره تا روز قيامت است ، يعنى در دنيا نبايد درباره آنان قضاوت كرد و آنها را اهل بهشت يا جهنم دانست . برخى ديگر ارجاء را به معناى تاءخير انداختن قضاوت درباره حق يا باطل بودن امام على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير، و به طور كلى گروههايى كه بعد از دو خليفه اول با يكديگر درگير شدند، تا روز قيامت مى دانند. همچنين گفته شده ارجاء به معناى مؤ خر دانستن امامت على عليه السلام از خلفاى سه گانه است . بر طبق اين نظر مرجئه و شيعه در مقابل يكديگر قرار مى گيرند.
در باره آرا و انديشه هاى مرجئه و هويت حقيقى آنان در بين مورخان اختلاف نظر وجود دارد و به نظر مى رسد مرجئه به چندين فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده است كه برخى جنبه سياسى و برخى ديگر جنبه كلامى داشته اند. حال به ترتيب تاريخى به اين گروهها مى پردازيم .
نخستين گروهى كه مرجئه ناميده شدند، در قرن اول هجرى پديد آمدند. پس از وقايعى كه در زمان خلافت عثمان رخ داد و به اختلاف امام على عليه السلام و اكثر مردم با او انجاميد، مسلمانها به دو دسته تقسيم شدند. برخى مردم از عثمان حمايت كردند و اكثر مردم به خانه على عليه السلام شتافتند و او را به خلافت و پيشوايى امت فرا خواندند. پس از كشته شدن عثمان اين اختلاف ادامه يافت و معاويه به بهانه خون خواهى عثمان در مقابل امام على عليه السلام شورش كرد. اين اختلاف حتى پس از شهادت امام نيز ادامه داشت . در چنين اوضاع و احوالى عده اى براى اينكه ميان اين دو گروه وحدت ايجاد كنند پيشنهاد كردند كه قضاوت در باره حق و باطل بودن عثمان و على عليه السلام را به تاءخير اندازند تا خدا در روز قيامت خود حكم كند. ابن عساكر مى گويد: گروهى از مسلمانها كه در اطراف سرزمينهاى اسلامى مشغول نبرد با كفار بودند پس از بازگشت به مدينه ديدند عثمان كشته شده و مردم با يكديگر اختلاف دارند، برخى از عثمان طرفدارى مى كنند و برخى على عليه السلام را بر حق مى دانند. در اين هنگام آنها گفتند ما عليه عثمان و على عليه السلام حكمى صادر نمى كنيم و اين كار را به تاءخير مى اندازيم تا خدا در اين باره حكم كند.
ابن سعد در تعريف مرجئه نخستين مى گويد: ((الذين كانوا يرجون عليا و عثمن و لا يشهدون بايمان و لاكفر؛)) آنان كسانى بودند كه قضاوت در باره على عليه السلام و عثمان را به تاءخير مى انداختند و درباره ايمان و كفر آن دو حكمى نمى كردند.
اين عتقاد مرجئه اوليه درست در مقابل خوارج نخستين است كه على عليه السلام و عثمان را كافر مى دانستند. ثابت قطنه شاعر مرجعى مسلك نيز در اين باره مى گويد:
نرجى الامور اذا كانت مشبة

و نصدق القول فيمن جار اءو عندا

يجزى على و عثمان بسعيهما

ولست اءدرى بحق اءية وردا

و الله يعلم ماذا يحضران به

و كل عبد سيلقى الله منفردا

ما حكم كارهاى مشتبه را به تاءخير مى اندازيم ، و در باره كسى كه ستم كرده يا گمراه شده سخن به درستى مى گوييم . على عليه السلام و عثمان به كوشش ‍ خودشان پاداش داده مى شوند، و من نمى دانم كدام يك از آنها به حق وارد شدند. خدا مى داند آن دو به چه چيز احضار مى شوند، و هر بنده اى به خداى خويش جداگانه ديدار مى كند.
برخى مورخان گفته اند نخستين كسى كه در باره ارجاء سخن گفت و حتى رساله اى در اين مورد نوشت حسن بن محمد بن على بن ابى طالب (م 95 - 101 ه‍ ق ) يعنى فرزند محمد حنيفه بود. گزارش شده است كه او در مجلسى حضور داشت كه در آن مدتها درباره حق و باطل بودن امام على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير بحث شد. او كه تا اين زمان ساكت بود لب به سخن گشود و گفت بهتر از همه اين حرفها اين است كه حكم آنان را به تاءخير اندازيم و هيچ كدام را قبول يا رد نكنيم . وقتى اين سخن حسن به محمد حنيفه رسيد او به شدت خشمگين شد و فرزند را مورد سرزنش قرار داد. گفته شده است كه حسن پس از اين جريان رساله اى در باب ارجاء نگاشت اما بعدها از اين كار پشيمان شد و گفت : اى كاش مرده بودم و چنين كارى نمى كردم .
به عنوان نخستين كسانى كه در باره ارجاء سخن گفته اند، ياد شده است . براى مثال شهرستانى از غيلان دمشقى به عنوان نخستين كسى كه در باره قدر و ارجاء سخن گفت ، ياد مى كند. گرچه ممكن است مراد و ارجاء كلامى - كه بعدا توضيح خواهيم داد - باشد. نوبختى ، عالم و نويسنده بزرگ شيعى ، گروه ديگرى از مرجئه را معرفى مى كند او مى گويد: پس از شهادت امام على عليه السلام جز اندكى از شيعيان آن حضرت ، ديگر همراهان وى به معاويه پيوستند. ايشان قومى بودند كه از حاكمان وقت پيروى مى كردند، عقيده مهم اين طايفه آن بود كه همه اهل قبله را كه ظاهرا به اسلام اقرار مى كردند، مؤ من و مسلمان مى دانستند و اميد آمرزش و بخشايش آنها را داشتند. اين گروه نيز در اصل يك گروه سياسى بودند كه خواهان قطع جنگ و خونريزى فرق مختلف و گردن نهادن به حكومت موجود يعنى حكومت اموى بودند. اينان همان مرجيان طرفدار امويان هستند. اين گروه با گروه نخست شباهت زيادى دارند. گروه نخست حكم على عليه السلام و عثمان را به تاءخير مى انداختند و خواهان قطع خصومت مسلمانها و وحدت امت اسلامى بودند، و گروه دوم به فرقه هاى متخاصم مثل خوارج ، امويان و شيعيان اميد آمرزش مى دانند و خواهان قطع جنگ ميان آنها بودند و البته از حكومت اموى حمايت مى كردند.
با وجود اينكه اين دو گروه از مرجئه ، در باره امام على عليه السلام قضاوتى نمى كردند اما ذر زمانهاى بعد لااقل برخى از مرجئه به موضع ضديت با امام عليه السلام كشيده شدند. در تاريخ آمده است كه فردى از يكى از راويان حديث به نام اعمش خواست تا حديث ((على قسيم النار)) را برايش بازگو كند. اعمش گفت مرجئه اى كه در مسجد نشسته اند نمى گذارند فضايل على عليه السلام را نقل كنم ، آنان را از مسجد بيرون كن تا خواسته ات را انجام دهم . در احاديث معصومان عليه السلام نيز به دشمنى مرجئه با اهل بيت پيامبر عليه السلام تصريح شده است .در مقابل اين گروه از مرجئه ، گروهى ديگر از آنان معتقد بودند كه امام على عليه السلام در جنگهاى خود بر حق بوده و كسانى چون طلحه ، زبير، عايشه و معاويه كه با او جنگيدند خطاكار بوده اند.
پس از پيدايش چنين عقايد سياسى و فرقه هاى حامى آنها، برخى به منظور توجيه دينى ارجاء سياسى به فكر يافتن مبانى كلامى و اعتقادى براى آن بر آمدند و چنين شد كه ارجاء كلامى و مرجئه مذهبى متولد گشت . اين گروه بر آن شدند كه رتبه اعمال متاءخر از رتبه ايمان است و گناهان كبيره به ايمان است ضررى نمى زند؛ در نتيجه به همه گناهكاران حتى غاصبان خلافت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اميد آمرزش مى دادند. پس از طرح چنين عقيده اى در باره ايمان و كفر، اين اعتقاد معرف مرجئه گشت و همه مرجيان آن را به عنوان مبناى اعتقادى و كلامى پذيرفتند. ثابت قطنه شاعر معروف مرجئه كه اعتقاد مرجئه نخستين ، يعنى تاءخير قضاوت در باره على عليه السلام و عثمان ، را در اشعارش آورده است ، ارجاء كلامى را نيز در همان اشعار ذكر مى كند و مى گويد:
و لا اءرى اءن ذنبا بالغ اءحدا

م الناس شركا اذا ما وحدوا الصمدا

ما هيچ گناهى را نمى بينيم كه احدى را به سر شرك برساند، مادامى كه آنان خدا را به توحيد پذيرفته باشند.
تاريخ دقيق پيدايش اين تفكر كلامى دقيقا روشن نيست . احتمال دارد اين اعتقاد پس از تولد مرجئه نخستين مطرح شده است و ممكن است پس از پيدايش دومين گروه از مرجئه يا همزمان با آنها ارائه شده است . به هر حال وضعيت تولد مرجئه كلامى همچون وضعيت خوارج كلامى بوده است ، به اين معنا كه هر دو در ابتدا گروهى سياسى بوده اند اما در ادامه حياتشان به فرقه هاى كلامى و مذهبى تبديل شدند. پس از طرح ارجاء كلامى ، مرجئه به گروههاى مختلفى انشعاب يافتند. نوبختى مى گويد: آنها به چهار تقسيم شدند. گروه نخست مرجئه خراسان هستند كه از همه بيشتر در عقيده ارجاء غلو كردند. اينان جهميه يعنى پيروان جهم بن صفوان هستند. گروه دوم مرجئه شام اند و غيلانيه ، پيروان غيلان بن مروان هستند. گروه ديگر مرجئه عراق و پيروان عمرو ابن قيس الماصر يعنى ماصريه هستند كه ابوحنيفه نيز از آنان است . گروه چهارم شكاك و بتريه هستند كه از اصحاب حديث و حشويه هستند. بغدادى مرجئه را به سه گروه مرجئه قدريه (غيلانيه )، مرجئه جبريه (جهميمه )، مرجئه اى كه جبرى هستند و نه قدرى و به اصطلاح شهرستانى آنها را شش فرقه مى داند.
همان گونه كه مى بينيم انشعاب مرجئه به سه يا چهار فرقه ، به جهت عقايد ديگر آنهاست ، چون برخى از آنان قدرى و تفويضى هستند و برخى جبر مسلك و برخى ديگر نه جبرى و نه قدرى . در واقع عقيده ارجاء عقيده اى بود كه فرقه هاى ديگرى چون غيلانيه و جهميه آن را پذيرفتند و به يك تعبير، گروههايى از مرجئه در گروههاى ديگر ادغام شدند. عقيده اى كه همه اين گروهها را تحت نام مرجئه در مى آورد، خارج كردن عمل از ايمان و مؤ خر دانستن رتبه آن از رتبه ايمان است . با وجود اين گروههاى مختلف مرجئه در بيان جزئيات اين اعتقاد - يعنى تفسير دقيق ايمان - با يكديگر اختلاف نظر دارند. تفاسير مرجئه در باره ايمان را مى توان در سه تفسير زير خلاصه كرد:
1. ايمان عبارت است از معرفت و اعتقاد قلبى همراه با اقرار و اعتراف زبانى .
2. ايمان صرفا معرفت و اعتقاد است .
3. ايمان صرفا اقرار زبانى است .
نقطه اشتراك آراى مذكور اين است كه عمل بيرون از ايمان مؤ خر از آن است . از اين مطلب سه نتيجه مهم گرفته مى شود: نخست آنكه ايمان امرى بسيط است و داراى درجات و مراتب مختلف نيست ؛ ديگر آنكه مرتكبين گناهان كبيره مؤ من هستند؛ و سوم اينكه گناهكاران اگر توبه نكنند، لزوما دچار عذاب ابدى نخواهند شد و درباره اصل عذاب آنها نيز حكم قطعى نمى توان داد.
همان گونه كه آراى سياسى مرجئه در مقابل آراى سياسى خوارج بود، در باره آراى كلامى مرجئه و خوارج نيز وضعيت از اين قرار است . در واقع عقايد كلامى اين دو گروه ، افراط و تفريط در باب ايمان و كفر است . يكى فاسق را كافر و مستحق قتل مى داند و ديگرى ايمان فاسق را مساوى ايمان پيامبر خدا مى داند. همان گونه كه عقيده خوارج در طول تاريخ باعث ريخته شدن خون بسيارى بى گناهان گرديد، عقيده مرجئه نيز باعث توجيه ظلم ستمكاران و حاكمان بنى اميه و بى اعتنايى به احكام دينى و انحطاط اخلاق گرديد.
جالب اينجاست كه سالها قبل از تولد مذهب ارجاء پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقوع آن را پيش بينى و در اين باره به مسلمانها هشدار داده بود. در كتابهاى حديثى شيعه و سنى احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليه السلام او در مذمت مرجئه وارد شده است و حتى مسلمانها به برائت از آنها و نپذيرفتن شهادت آنها و وصلت نكردن با آنان تشويق شده اند. در روايات اهل بيت عليه السلام شديدا توصيه شده است كه شيعيان به فرزندانشان مطالب مفيد و احاديث را آموزش دهند تا آنها فريب مرجئه را نخورند. متاءسفانه امروزه نيز تفكرات مرجئه به صورتهاى مختلف از جمله تاءكيد يك سويه بر قلب و دل و بى اعتنايى به اعمال و احكام دينى ، در جوامع اسلامى وجود دارد.
پاسخ
تشکر شده توسط:
#8
چكيده

1. كلمه ارجاء دو معنى دارد: تاءخير انداختن و اميد دادن . اطلاق اين نام به معناى نخست بر گروهى خاص به دليل آن است كه آنها رتبه عمل رامؤ خر از رتبه ايمان و خارج از آن دانستند، و اطلاق آن به معناى دوم به اين دليل بود كه آنها به گناهكاران اميد بخشيده شدن مى دادند، چون معصيت را براى ايمان مضر نمى دانستند.
2. مرجئه به چندين فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده كه برخى جنبه سياسى و برخى جنبه كلامى دارند.
3. اولين گروه از مرجئه در قرن اول هجرى در جريان شورش بر عليه عثمان پيدا شدند كه مى گفتند قضاوت در باره حق و باطل بودن عثمان و على عليه السلام را بايد تا روز قيامت به تاءخير انداخت . اين اعتقاد آنها در مقابل اين اعتقاد خوارج نخستين است كه على عليه السلام و عثمان را كافر مى دانستند.
4. گروه ديگرى از مرجئه كه در اصل گروهى سياسى بودند قائل به تبعيت از حاكم وقت ولو معاويه و يزيد بودند و همه اهل قبله را مؤ من و مسلمان مى دانستند و خواهان قطع جنگ و خونريزى بودند.
5. به دنبال اين عقايد سياسى ، برخى براى توجيه دينى ارجاء سياسى به فكر يافتن مبانى كلامى آن بر آمدند و به اين ترتيب ارجاء كلامى پيدا شد. آنها رتبه عمل را متاءخر از ايمان مى دانستند.
6. همانند مقابله مرجئه با خوارج در آراى سياسى ، در آراى كلامى هم مرجئه در نقطه مقابل خوارج قرار دارند. عقايد كلامى اين دو گروه ، بيان دو نقطه افراط و تفريط در باب ايمان و كفر است . يكى فاسق را كافر و مستحق قتل مى داند و ديگرى ايمان او را مساوى ايمان انبيا و اوليا و صالحين مى داند.
پاسخ
تشکر شده توسط:
#9
پرسش
1. معناى ازجاء چيست و چه تناسبى ميان اين معنا و كسانى كه نام آن را بر خود گذاشته اند وجود دارد؟
2. فرقه هاى مختلف مرجئه كدامند؟
3. تفاسير مرجئه از ايمان و لوازم اين تفاسير چيست ؟
4. چه تقابلهايى ميان مرجئه و خوارج وجود دارد؟
5. چه تحليلى از پيدايش فرقه مرجئه در جامعه اسلامى داريد.
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان