امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ورود بر معاویه ورود بر قوم عاد
#1
ورود بر معاویه ورود بر قوم عاد
عمرو عاص، برادرزاده اى هوشيار و زيرك داشت از قبيله بنى سهم كه از مصر نزد او آمد و به او گفت: اى عمرو به من بگو، كه تو در ميان قريش با چه عقيده و رايى زندگى مى كنى؟ دين خود را دادى و به دل آرزوى دنياى غير خودت را مى پرورانى

آيا مى پندارى اهل مصر - كشندگان عثمان - ولايت مصر را به معاويه تسليم خواهند نمود و حال آنكه على "ع" زنده است؟ و باز چنين مى پندارى كه اگر هم مصر تحت تسلط معاويه قرار گرفت، همانطور كه با سخن، آنرا طعمه تو قرار داد با سخن هم از تو باز نمى ستاند؟

عمرو گفت: اى برادرزاده عنان امر در دست خداست، نه در دست على و معاويه

جوانك در پاسخ عمرو چنين سرود:

آگاه باش هند اى خواهر قبيله بنى زياد عمرو قهرمان زيرك و زبردست روزگار است. و بسيار خوددار و قويدل مى باشد و تو گرفتار آنى.

چنان حيله مى كند كه خردها، سرگردان مى شوند و ظاهرسازيهايش همچون مار صحرائى، خطرناك و حيله گرند

معاويه در عهدنامه خود شرائطى بر عمرو تحميل كرده كه از خدعه و فريب او پرده برميدارد.

عمرو در مقابل شرطى پيشنهاد كرده كه جلوگير حيله او باشد، هر دو نفر مكار و فريبكاراند.

"سپس خطاب به عمرو كرد": آگاه باش عمرو كه تو از روى واقع به حكومت مصر نرسيده اى و از آغاز رستگار نبودى

تو دينت را به دنيا فروختى، و در اين معامله زيان كردى، لذا تو بدترين بندگان هستى

تو هر چند در آغاز كار، مصر را صاحب شدى، ولى رسيدن تو به اين مقصود، با دشواريهاى طاقت فرسا همراه خواهد بود.

بر معاويه وارد شدى همچون كسى كه بر قوم عاد وارد مى شود، و در اين راه آنچه بدست آوردى باختى، و با سيه روئى خود را محروم ساختى

آيا تو ابوالحسن على "ع" را نشناخته اى و به آنچه از حق او به دشمن رسيد آگاه نشدى؟

و بعد از او و همراهى با او عدول كردى و به سوى معاويه، زاد حرب گرائيدى در حاليكه ميان سفيدى "نورانيت" با سياهى "تيره روزى" فاصله بسيار است.

انگشتان آدمى هر قدر دراز و رسا باشد به ستاره سهيل كجا رسد، و شايستگى را با تباهى و فساد فرق بسيار است. آيا هنگامى كه او را بر مركب درشت و زمخت ببينى كه سپاهيان را با نيزه هاى بلند و برنده، وادار به حمله به دشمن مى كند، ايمن خواهى بود؟

چه خواهى كرد در وقتي كه به او نزديك شوى او تو را به نبرد بطلبد؟ ببين با چه كسى خصومت مى كنى

عمرو گفت: اى پسر برادرم اگر من با على بودم خانه من برايم كافى بود و گنجايش مرا داشت ولى اكنون من با معاويه هستم.

برادرزاده اش گفت: اگر تو معاويه را نخواهى، او هم تو را نمى خواهد ليكن تو دنياى او را مى خواهى و او هم خواهان دين تو شده است.

سخنان اين جوان، به گوش معاويه رسيد، او را طلب نمود ولى او گريخت و به على ملحق شد و داستان عمرو و معاويه را براى آن جناب شرح داد، حضرت از الحاق او شاد و او را به خود نزديك و گرامى داشت.

مروان از اين جريان خشمناك شد و گفت: مرا چه شده كه نتوانم چون عمرو معامله كنم، معاويه گفت: جز اين نيست، عمرو مردان را براى تو مى خرد.

راوى گويد:چون قصه معامله عمرو و معاويه به على "ع" رسيد، حضرت اين اشعار را خواند:



يا عجبا لقد سمعت منكرا كذبا على الله يشيب الشعرا

يسترق السمع و يغشى البصرا ما كان يرضى احمد لو اخبرا

ان يقرنوا وصيه و الابترا شانى الرسول و اللعين الاخزر

كلاهما فى جنده قد عسكرا قد باع هذا دينه فافجرا

من ذا بدنيا بيعه قد خسرا بملك مصر ان اصاب الظفرا

انى اذا الموت دنا و خضرا شمرت ثوبى ودعوت قنبرا

قدم لوائى لا توخر حذرا لن ينفع الحذار مما قدرا

لما رايت الموت موتا احمرا عبات همدان و عبوا حميرا

حى يمان يعظمون الخطرا قرن اذا ناطح قرنا كسرا

قل لابن حرب لا تدب الحمرا ارود قليلا ابد منك الضجرا

لا تحسبنى يا ابن حرب عمرا و سل بنا بدرا معا و خيبرا

كانت قريش يوم بدر جزرا اذ وردوا الامر فذموا الصدرا

لو ان عندى يا ابن حرب جعفرا او حمزه القرم الهمام الازهر



مصادر اين بحث: " الامامه و السياسه، ج 1 ص 84،

كتاب " صفين " ابن مزاحم ص 24، "

شرح نهج البلاغه " ابن ابى الحديد ج 1 ص 138.
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان