امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حکیم ارد بزرگ کیست؟
#1
سيري در تاريخ نشان مي دهد که در طول تاريخ افراد شيادي وجود داشته که تحت عنوان هاي مختلف تلاش کرده اند عده اي را گمراه کرده و جذب خود کنند.



طي چند سال اخير ظهور و بروز گروه ها و انديشه هاي عرفاني جديد و نوظهور، نمونه اي از اين نوع شيادي هاي به شمار مي رفته که متأسفانه موفق شده که تعداد قابل توجهي از مردم و به ويژه جوانان را جذب خود کرده و از مسير درست منحرف کند.

از جمله افراد شيادي که طي چند وقت اخير موفق شده از شهرت قابل توجهي برخوردار شود، فيلسوفي است ايراني بنام "حکيم ارد". اين گزارش به معرفي او و برخي از انديشه ها و اعتقادات انحرافي اش مي پردازد.

"ارد بزرگ" با نام اصلي «مجتبي شرکاء» شخصي است که لقب بزرگ حکيم را بر دوش مي‌کشد، در حالي که چيزي از زندگي‌نامه يا آثار او در دست نيست که بتواند حکمت را براي او ثابت کند! تنها چيزي که در سايت او در مورد زندگيش آمده اين است که چند خواهر و برادر دارد، از همسرش جدا شده، يک دختر فرزند طلاق دارد، ... به علاوه عکس پدر و مادر و جد او و نيز کودکي خود او! چيزي موجود نيست در اين که وي کجا درس خوانده‌، چه چيزي خوانده‌ و چه اساتيدي داشته است؟ به هر حال به هيچ روي معلوم نيست چرا به وي حکيم مي‌گويند؟

حکيم کيست؟
حکيم در اصطلاح تخصصي و نه عرف عوام به کسي نمي‌گويند که تنها جملات زيبا بر زبان براند. چنين شخصي بيشتر اديب است تا حکيم. حکيم کسي است که بتواند نظام هستي را همان‌گونه که هست توصيف کند؛ انسان را توصيف کند؛ سير پيدايش و حرکت او به سوي مقصد را تشريح نمايد؛ نظام معرفت‌شناسي ارائه دهد و نحوه دستيبابي انسان را به علم تقرير کند؛ ... . افرادي مانند سقراط، افلاطون، ارسطو، بوعلي، شيخ اشراق، ملاصدرا، علامه طباطبايي، اسپينوزا، دکارت،... يقينا حکيمند. نه چون جملات زيبا گفته‌اند. چون نظام هستي را تقرير کرده‌اند. اما در آثار معدود اين شخص چيزي جز جملات اديبانه نيست!

مکتب ارد
مکتب ارد و به قول خودش فلسفه او داراي چهار رکن است: مهرباني، شادي، آزادي و ميهن.

هر يک از اين ارکان اگرچه در ظاهر واژه‌اي زيبا به نظر مي‌آيد، اما حق اين است که هيچ‌يک به طور مطلق خوب نيست. در ادامه در رد هر يک از اين ارکان عقلا و نقلا بحث مختصري ارائه مي‌دهيم و تفصيل استدلالات را به مجالي ديگر موکول مي‌کنيم:

مهرباني
مهرباني مطلق در تعارض با بغض في الله مي‌باشد که در دين اسلام بر روي آن تاکيد فراوان شده است. سوره‌هايي از قرآن که در جهاد با کفار و برائت از آنان وارد شده خود گوياي اين مساله است به علاوه روايات متعددي که در اين زمينه وارد شده است، به گونه‌اي که در کتب حديثي معتبر مانند کافي بابي به حب و بغض في الله اختصاص داده شده است.

از نظر عقلي واضح است که هيچ انسان با وجدان و عاقلي فارغ از گرايشات مذهبي ذاتا نمي‌تواند قاتل پدر خود و يا دشمن خود يا دشمن محبوب خود را دوست بدارد. با توجه به اين که در فلسفه ثابت شده است که موجود مطلق واجب الوجود است که وجود ما از فيض او بوده و محبوب حقيقي اوست، طبيعتا محبت به دشمن او تعلق نمي‌گيرد.

شادي
شادي مطلق باز از مواردي است که در دين منهي عنه است. خداوند در آيه 82 سوره توبه به غافليني که زندگي خود را تنها به خنده و شادي مي‌گذرانند، مي‌فرمايد بايد کم بخنديد و زياد گريه کنيد. در روايت نيز وارد شده است که حضرت رسول صلي الله عليه و آله بعد از مشاهده جهنم در معراج فرمود «اگر شما مي‌دانستيد آن‌چه من مي‌دانم اندک مي‌خنديديد و بسيار مي‌گريستيد» و يا اميرالمومنين عليه السلام فرموده‌اند به هنگام خنده زياد ناگهان به ياد اجل مي‌افتم!

اما از نظر عقلي طبيعي است که انسان عاقل سالم هنگامي که مصيبتي به وي مي‌رسد و مثلا عزيزان خود را از دست مي‌هد، اقتضاي طبيعت او اين است که ناراحت باشد و اگر در حالي مثلا خوشحال باشد، عقلا وي را سرزنش خواهند کرد. و يا اگر انسان ببيند به سخن او و يا محبوب او اهميت داده نشده و آن را زير پا گذارده‌اند و يا حرمت آن‌ها شکسته شده، ناراحت مي‌شود. اکنون مي‌گوييم به مانند استدلال مختصر قبلي محبوب حقيقي واجب الوجود است و طبيعتا نافرماني او بايد باعث ناراحتي در قلب انسان شود.

آزادي
رد آزادي مطلق عقلا و نقلا واضح است. از نظر شرعي کسي حق ندارد هر کاري مي‌خواهد انجام دهد، ولو حرام باشد از نظر عقلي نيز اولا انسان نمي‌تواند آزادي را به حدي برساند که ديگران را آزار دهد و ثانيا آزادي وي نبايد در تعارض با فرامين واجب الوجود به عنوان خالق نظام هستي باشد.

ميهن
مرز جغرافيايي از نظر اسلام ارزش نيست. با توجه به آيه 49 سوره حجرات ارزش افراد نزد خداوند به تقواي آن‌هاست و مليت تنها براي شناخته شدن افراد مختلف از يکديگر است.

اما از نظر عقلي در فلسفه قابل اثبات است که ملکيت اجتماعي کلا يک امر اعتباري است. مرز جغرافيايي نيز نشأت گرفته از ملکيت است. لذا به تبع آن يک اعتبار اجتماعي بوده و حقيقت ندارد. آن‌چه که در جهان حقايق عينيت ندارد، طبيعي است في نفسه داراي ارزشي نيست، الا بالعرض در برخي موارد ارزشي پيدا کند. مانند اين که در برهه‌اي از تاريخ يک کشور خاص وسيله‌اي براي حفظ دين خدا باشد.

طبيعتا اگر ميهن را به خودي خود داراي ارزش بدانيم، هر شخصي مي‌تواند براي اعتلاي ميهن خود ايران باشد يا اسرائيل هر کاري از جمله اشغال اراضي ديگران بکند و کسي هم نمي‌تواند به او اعتراضي نمايد! بازگشت ميهن‌پرستي به نژادپرستي است. زيرا فرقي نمي‌کند معيار برتري را نژاد خاصي بدانيم و يا مليت خاصي. و مي‌دانيم که نژادپرستي در دنياي امروز مذموم است.

مبناي فکري ارد
مبناي فکري او همان مبناي فکري حزب باد است که در دهه 80 تاسيس شد و اين مساله از مقايسه آثار و سخنان او با حزب باد کاملا هويداست. مبناي انديشه آنان به اصطلاح عوام الکي خوشي است. اين که بگوييم زندگي را درياب، دم را غنيمت شمار، شاد باش، ناراحتي‌ها را رها کن، به مشکلات توجه نکن، ... . مبنايي که در تعارض آشکار با حکماي واقعي اعم از اسلامي و غير اسلامي است. اين شخص در کنار اين مبنا يک وطن‌پرست تمام عيار نيز هست که عليرغم اين که خود را بزرگترين فيلسوف جهان مي‌داند، تفاوت بين وطن را که از اعتباريات است با موجودات حقيقي نمي‌داند و براي اين اعتبار فلسفي و البته شرعي حقيقتي عجيب قائل شده است!

در نوشته‌هاي اين شخص هيچ بويي از اسلام که هيچ، از دين و پيامبر و حتي خدا ديده نمي‌شود. چگونه مي‌توان بدون برنامه الهي که همان دين است و يا حتي بدون توجه به مبدا پيدايش موجودات که همان واجب به اصطلاح فلاسفه و يا خدا به اصطلاح دين است، به سعادت رسيد؟!

برخي جملات ارد
صرف نظر از اين که حکيم ساختار مشخصي دارد و چنين شخصي از نظر اصطلاح علمي و تخصصي رايج بين فلاسفه حکيم نيست، محتواي جملات وي نيز از نظر مباني عقلي و فلسفي و نيز ديني و الهي غلط است. متاسفانه وي اين جملات را در قالبي ادبي و به ظاهر زيبا به جوانان غافل داده و آنان در اوج غفلت و بي‌خبري به وي متمايل شده‌اند به اين گمان که او واقعا حکيم است!

در ادامه اين نوشتار رد مختصري بر جملات وي ذکر مي‌شود و رد تفصيلي به مجالات ديگر واکذار خواهد شد.

«دلدادگي به ميهن نشان پاکي روان آدمي است». «ستايش‌گران ميهن زنان و مردان آزاده‌اند».

رد ارزش ميهن به صورت في نفسه گذشت. طبيعتا نمي‌توان هم يک اسرائيلي را داراي پاکي روان و آزاده دانست و هم يک فلسطيني را با توجه به اين که هر دو دلداده و ستايشگر وطن خود هستند.

«محبوبيت نزد افکار عمومي بزرگترين ثروت براي هر آدم است».

با اين حساب در حال حاضر بازيگران هاليوود خوشبخت‌‌ترين مردمند! آيا خداوند ما را خلق کرده تا به معروفيت و محبوبيت برسيم و يا مطابق با آيه و روايت ما را آفريده تا به معرفت او برسيم؟!

«اگر پايکوبي و شادي نباشد، جهان را ارزش زيستن نيست. چراغ جشن و بزم را همواره فروزان نگه داريم».

آيا ما آفريده شده‌ايم تا به حقيقت جهان هستي برسيم يا مانند حيوانات به عيش و نوش بپردازيم؟! خوب است بدانيم که فلاسفه واقعي در تعريف انسان مي‌گويند حيوان ناطق. بدين ترتيب تفاوت انسان با حيوان در ناطقيت به معناي تعقل اوست. اين مطلب را عرفا از جمله مولوي نيز در اشعار خود گفته‌اند و در آيات و روايت نيز هدف خلقت معرفت خدا دانسته شده است. يعني فلسفه، عرفان و شريعت يک چيز مي‌گويند و اين شخص چيزي ديگر! به راستي انسان عاقل اهل فکر کدام را مي‌پذيرد؟! مخاطب چنين جمله‌اي به نظر مي‌رسد حيوانات هستند تا انسان‌ها!

«خوار نمودن هر آيين و نژادي به کوچک شدن خود ما خواهد انجاميد».

آيا اگر کسي عليه يک مکتب فکري منحرف مانند شيطان‌پرستي موضع بگيرد تا ديگران را از گمراهي نجات دهد، خوار شده است؟! آيا واقعا انسان عاقل منصف به اين مطلب تن مي‌دهد؟!

روش کار ارد
روش کار اين شخص نيز همانند نويسنده ضد دين پائولو کوئيلو است که جملات غلط آميخته به درست را با زباني زيبا بيان مي‌کند و مخاطب ناآگاه را تحت تاثير خود قرار مي‌دهد. اين به اصطلاح حکيم کسي است که براي جملات راست‌نماي خود هيچ دليلي را نيز بيان نمي‌کند. در حالي که اصل کار فلسفي استدلال است و بايد براي هر سخني دليل عقلي آورد. در حالي که مخاطبين ناآگاه اين شخص بدون هيچ دليلي تنها به صرف اين که از جملات او خوششان آمده است، آن‌ها را مي‌پذيرند.

مرجع :شیعه آنلاین
پاسخ
تشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان