ماجرای تمسخر قوم نوح از زبان مولانا - نسخهی قابل چاپ +- تالار گفتمان دانشنامه دین اسلام (https://shargh.us/forum) +-- انجمن: ثقلین (https://shargh.us/forum/forumdisplay.php?fid=8) +--- انجمن: قرآن و نهج البلاغه (https://shargh.us/forum/forumdisplay.php?fid=9) +---- انجمن: داستانهای قرآنی (https://shargh.us/forum/forumdisplay.php?fid=106) +---- موضوع: ماجرای تمسخر قوم نوح از زبان مولانا (/showthread.php?tid=16190) |
ماجرای تمسخر قوم نوح از زبان مولانا - shia - 05-08-2019 ماجرای تمسخر قوم نوح از زبان مولانا ماجرای مسخره کردن قوم نوح و ساختن کشتی توسط حضرت نوح (ع) را در اینجا بخوانید. ماجرای تمسخر قوم نوح از زبان مولانابه گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند. مولانا در کتاب مثنوی، ماجرای ساختن کشتی توسط حضرت نوح (ع) و ماجرای مسخره قوم را چنین بازگو میکند: مشرکان برای مسخره کردن حضرت نوح (ع) به گرد او جمع شده بودند؛ و میگفتند: شگفتا! در بیابانی که چاه و آبی وجود ندارد، این مرد کشتی میسازد، زهی نادانی و ابلهی! یکی میگفت: ای پیر! سوار کشتی شو و با شتاب حرکت کن. دومی میگفت: پر و بالی هم برای آن بساز. سومی میگفت: دنباله کشتی که میسازی کج است. چهارمی میگفت: آری! پشت این کشتی کج و ناهموار است. پنجمی میگفت: ای آقای کشتی ساز، پس پالانش کو؟! شِشُمی میگفت: درست دقت کن، پایش هم کج است. هفتمی میگفت: نه بابا! کشتی نمیسازد، این مشک تو خالی است. هشتمی میگفت: این حمار را چه کسی سوار شود؟! نُهمی میگفت: این حمار چگونه جو میخورد؟ زیرا حمار بدون خوردن جو، باری به منزل نمیرساند. دَهَمی میگفت: ای پیر! مگر بیکار هستی، یا پیرو و فرتوت شدهای و عقل از سرت پریده است. حضرت نوح (ع) در مقابل همه آن گفتار بیهوده، بیش از یک پاسخ نداشت، به آنها میفرمود: «کشتی سازی من در بیابان بی آب، به دستور خداوند است، و این مسخرهها و نیشخندها از اهمیت کار من نمیکاهد.» نوح اندر بادیه کشتی بساخت صَد مثَل گو از پی تَسخُر بتاخت در بیابانی که چاه و آب نیست می کند کشتی چه نادان ابلهی است آن یکی میگفت: این کشتی بتاز و آن یکی میگفت: پَرش هم بساز آن یکی میگفت: دنبالش کژ است وآن یکی میگفت: پشتش کژمژ است آن یکی میگفت پالانش کجاست؟ و آن یکی میگفت: پایش کژ چراست؟ آن یکی میگفت کاین مشکی تهی است وآن یکی میگفت: این خر بهر کیست؟ آن یکی میگفت: جو چون می خورد؟ ورنه بارت کی به منزل می برد؟ آن یکی میگفت: بی کاری مگر یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر او همیگفت: این به فرمان خداست این بِچُربَکها نخواهد گشت کاست منبع: قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی |