عبد الله ديصانى که منکر خدا بود خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد: مرا به پروردگارم راهنمايى کن .امام عليه السلام فرمود: نامت چيست ؟ديصانى بدون آنکه اسمش را بگويد برخاست و بيرون رفت .دوستانش گفتند:چرا نامت را نگفتى ؟عبدالله گفت :- اگر اسمم را مى گفتم که عبدالله است ، حتما مى گفت آنکس که تو عبدالله و بنده او هستى کيست ؟ و من محکوم مى شدم . به او گفتند: نزد امام عليه السلام برو و از وى بخواه تو را به خدا راهنمايى کند و از نامت نيز نپرسد.عبدالله برگشت و گفت :- مرا به آفريدگارم هدايت کن و نام مرا هم نپرس .امام عليه السلام فرمود: بنشين . ناگهان پسر بچه اى وارد شد و در دستش تخم مرغى داشت که با آن بازى مى کرد.امام صادق عليه السلام به آن پسر بچه فرمود:- تخم مرغ را به من بده پسرک تخم مرغ را به حضرت داد.
Read More »راهنمایى به پروردگار
اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۱ داستان های بحار انوار جلد دوم دیدگاهها برای راهنمایى به پروردگار بسته هستند 1