Tag Archives: داستان زیبا

کیفر ثروتمند دست تنگ و پاداش ثروتمند بخشنده

حضرت موسى علیه السلام به قارون (سرمایه دار مغرور عصرش )چنین نصیحت کرد: نیکویى و احسان کن ، همانگونه که خداوند به تو نیکى و احسان نموده است . )) قارون نصیحت موسى علیه السلام را نشنید و فرجام کارش را شنیدى که به عذاب الهى گرفتار شد، (که زمین …

Read More »

نیکبخت و بدبخت کیست ؟

عاقلى پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبختى کدام است ؟ در پاسخ گفت : ((نیکبخت آن است که خورد و کشت کرد. بدبخت آن کسى است که مرد و گذاشت . )) مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد

Read More »

ناتوانى پیرمرد در ازدواج با زن جوان

شنیدم پیر کهنسالى در آن سن و سال پیرى مى خواست با زنى ازدواج کند، از یک دختر زیباروى که گوهر نام داشت خواستگارى کرد، دخترى که صندوقچه گوهرش از دیده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى ، داماد به دیدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت …

Read More »

متناسب نبودن ازدواج پیرمرد با زن جوان

پیرمردى پرسیدند: چرا زن نگیرى ؟ جواب داد: ((ازدواج با پیرزنان موجب خوشى نیست .)) به او گفتند: ((با زن جوانى ازدواج کن ، زیرا ثروت مکنت براى این کار دارى .)) در پاسخ گفت : ((من که پیر هستم ، با پیرزنها الفت و تناسب ندارم ، بنابراین زنى …

Read More »

توانگر بخیل

ثروتمندى بخیل ، داراى یک پسر بیمار و رنجور بود، خیرخواهان به او گفتند: مصلحت آن است که براى شفاى پسرت ، ختم قرآن کنى ( یکبار قرآن را از آغاز، پایان بخوانى ) با قربانى کنى ، و با ذبح گوسفند و یا شتر، گوشت آنها را صدقه بدهى …

Read More »

پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش

یک روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فریاد کشیدم ، خاطرش آزرده شد و در کنجى نشست و در حال گریه گفت : ((مگر خردسالى خود را فراموش ‍ کردى که درشتى مى کنى ؟!)) چو خوش گفت : زالى به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و …

Read More »

پژمردگى پیرمرد بجاى شادى جوانى

جوانى چابک ، نکته سنج ، شاد و خوشرويى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هيچ اندوهى راه نداشت ، همواره خنده بر لب داشت ، مدتى غايب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت ، ناگهان در گذرى با او ملاقات کردم ، ديدم داراى زن و فرزندان گشه و ريشه نهال شاديش بريده شده ، و گل هوسش پژمرده گشته ، از او پرسيدم ((حالت چطور است ؟ چرا پژمرده و ناشادى ؟ ))

Read More »

پیشدستى آرام رونده بر شتابزده

یک روز در سفرى بر اثر غرور جوانى ، شتابان و تند راه روى کردم ، و شبانگاه خود به پاى کوه بلندى پشته رسیدم ، خسته و کوفته شده بود و دیگر پاهایم نیروى راهپیمایى نداشت ، از پشت سر کاروان ، پیرمردى ناتوان ، آرام آرام مى آمد، …

Read More »

ازدواج پیرمرد با دختر جوان

پيرمردى تعريف مى کرد: با دختر جوانى ازدواج کردم ، اتاق آراسته و تميزى برايش فراهم نمودم ، در خلوت با او نشستم و دل و ديده به او بستم ، شبهاى دراز نخفتم ، شوخيها با او نمودم و لطيفه ها برايش گفتم ، تا اينکه با من مانوس گردد و دلتنگ نشود، از جمله به او مى گفتم :

Read More »

آرزوى پیرمرد صد و پنجاه ساله

در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم ، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت : ((در ميان شما چه کسى فارسى مى داند؟))

همه حاضران اشاره به من کردند، به آن جوان گفتم : ((خير است .))

Read More »

صداى دلخراش اذان گو

شخصى در مسجد سنجار (شهرى در سه منزلى موصل ) براى درک استحباب اذان ، اذان مى گفت ، ولى صداى او به گونه اى ناهنجار بود که شنوندگان ناراحت گشته و از او دور مى شدند،

Read More »

انتقاد از دوستى که عیب را هنر داند

سخنورى زشت آواز بود، ولى خود را خوش آواز مى پنداشت ، از اين رو در سخنورى فرياد بيهوده مى زد (تا شنوندگان را خوش آيد) صدايش به گونه اى بود که گويا فغان ((غراب البين )) (کلاغى که با صدايش انسانها را از خود جدا مى سازد و همه مى خواهند به خاطر صدايش از او فرار کنند ) در آهنگ آواز او قرار گرفته يا آيه ((ان انکر الاصوات لصوت الحمير)) ؛ همانا ناهنجارترين آواها، آواى خران است .

Read More »

از آسمانها خبر مى داد، ولى از خانه اش بى خبر!

ستاره شناسى (که از آسمانها خبر مى داد و با دیدن اوضاع ستارگان ، از نهانها پرده برمى داشت ) یک روز به خانه اش آمد، دید مرد بیگانه اى با همسرش خلوت کرده است ، عصبانى شد، و آن مرد را به باد فحش و ناسزا گرفت ، رسوایى …

Read More »

مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان

شاعرى نزد امير دزدها رفت و او را با اشعار خود ستود، امير دزدها دستور داد، تا لباس او را از تنش بيرون آورند و او را برهنه از ده بيرون کنند، دستور امير اجرا شد، شاعر بيچاره در سرماى زمستان با بدن برهنه ، از ده خارج شد،

Read More »

توجه به همسایه ، هنگام خریدارى خانه

در مورد خریدن خانه اى تردید داشتم ، یک نفر یهودى به من گفت : ((آخر من در این محله خانه دارم (و خانه ها را مى شناسم ) وصف این خانه را آن گونه که هست از من بپرس ، به نظر من این خانه را خریدارى کن ، …

Read More »

رازدارى

یک روز چند نفر از اطرافیان سلطان محمود غزنوى به حسن میمندى (وزیر دانشمند سلطان محمود ) گفتند: ۰ ((امروز پادشاه هنگام مشورت در مورد فلان موضوع ، به تو چه گفت ؟)) حسن میمندى جواب داد: ((آنچه گفته ، از شما نیز پوشیده نیست .)) گفتند: ۰ ((شاه آنچه …

Read More »

پرهیز از سخن گفتن در میان سخن دیگران

از یکى از حکیمان فرزانه ، شنیدم مى گفت : ((کسى که در میان سخن دیگران ، حرف بزند، و هنوز سخن دیگرى به پایان نرسیده سخن بگوید، قطعا به جهل و نادانى خود اقرار نموده است .)) (داخل خرف دیگران دویدن ، نشانه نادانى است .)) سخن را سر …

Read More »

پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله

يک روز جالينوس (پزشک نامدار يونانى که در سال ۱۳۱ تا ۲۰۱ ميلادى مى زيست ) ابلهى را ديد که گريبان دانشمندى را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت مى کند، گفت : ((اگر اين دانشمند نادان نبود، کار او با نادانان به اينجا نمى کشيد.))

Read More »

خاموشى در برابر ستیزه جویان لجوج

بین یکى از علماى برجسته با یک نفر کافر منکر، مناظره و بحث رخ داد، ولى در وسط بحث ، عالم از مناظره دست کشید، و از ادامه مناظره خوددارى کرد. از او پرسیدند: ((تو با آن همه علم و فضل ، چرا در برابر بى دینى ، عقب نشینى …

Read More »

ترس از شرمسارى

جوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت ، ولى داراى خوى رمیده بود (در میان مردم ، فضایل خود را آشکار نمى کرد )به گونه اى که در مجالس دانشمندان ، خاموش مى نشست ، پدرش به او گفت : ((اى پسر! تو نیز آنچه را …

Read More »