حکایات و داستانهای زیبا

ماجرای آقا سید و زن روسپی …

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند: حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟ سبحان الله...

چراغ‌های مسجد دسته‏دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. «آقا سید مهدی» که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

Read More »

هدیه‌ای که مرحوم نخودکی به امام خمینی داد

هدیه‌ای که مرحوم نخودکی به امام خمینی داد

آیت الله ری شهری این خاطره را به نقل از فرزند آیت الله شبیری زنجانی از زبان پدر بزرگوارشان آورده اند که در کتاب زمزم عرفان نیز نقل شده است.
به گزارش مشرق به نقل از خبرآنلاین، در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم.

Read More »

چرا به آیت الله حق شناس تذکر دادند؟

عارف سالک مرحوم آیت‌الله حق‌شناس ماجرای تذکر به خود در خصوص اهمیت و جایگاه نمازجماعت را این گونه بیان می‌کند.
متن خاطره این عالم ربانی به شرح ذیل است

مرحوم آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس در خاطرات خود می‌گوید: در سالی‌که مدتی از تابستان را در مشهد اقامت داشتم،‌بعضی از مومنین از من خواستند که نماز صبح به مسجد آن‌ها بروم و اقامه جماعت کنم.

Read More »

ماجرای اسیری استادقرائتی توسط یک تاجر

ماجرای اسیری استادقرائتی توسط یک تاجر

حجت الاسلام قرائتی گفت:«بنده طلبه جوانی بودم، یک تاجری افطاری دعوتمان كرد، خوب ما هم طلبه‌ نویی بودیم و رفتیم افطاری خوردیم، بعد دیدم جزء جزء قرآن آوردن و گفتند: قرآن بخوانید. گفتیم كه مگر قرار بود قرآن بخوانیم؟ ما افطاری آمده بودیم. گفت: نه! باید برای مرحوم فلانی یک سوره هم بخوانی، گفتم: من قرآن نمی‌خوانم.

Read More »

خاطره‌ای جالب از زبان پزشک‌معالج شهیدهمت

خاطره‌ای جالب از زبان پزشک‌معالج شهیدهمت

خاطره دیدار دکتر ربانی استاد فعلی دانشگاه علوم پزشکی تهران و از جراحان بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) در زمان دفاع مقدس با شهید محمدابراهیم همت خواندنی است.
به گزارش مشرق ، در یکی از روزهای زمان دفاع مقدس در بیمارستان امام حسین (ع) در منطقه دار خوین خوزستان مشغول عمل جراحی بودم که یکی از برادران مرا صدا کردند و گفتند کار مهمی پیش آمده و راه بیفتید با هم برویم و سپس مرا سوار ماشین لندکروز کردند و به‌‌ همان منطقه و در واقع قرارگاه و خط مقدم بود و در همین حین من کم‌کم احساس نگرانی کردم از این بابت که تک و تنها داشت مرا می‌برد و من نمی‌دانستم که مرا کجا می‌برد تا اینکه به مقر رسیدیم و مرا به داخل مقر هدایت کرد و بعد از پیاده شدن از ماشین شهید ممقانی را دیدم که ایشان من را از قبل می‌شناخت و من نیز با دیدن او آرام‌تر شدم و سپس مرا داخل زیرزمینی بردند که دیدم جوانی کف این سنگر دراز کشیده و‌‌ همان موقع فهمیدم که مرا آورده‌اند که این جوان را ویزیت کنم.

Read More »

داستان کوتاه مسلمان و کافر

فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.

Read More »

یا بخشنده باش یا آزادمرد

از حکيم فرزانه اى پرسيدند: با اينکه خداوند چندين درخت مشهور و بارور آفريده است ، مردم هيچ کدام از آنها را به عنوان ((آزاد)) ياد نکنند، مگر درخت ((سرو)) را با اينکه اين درخت ميوه ندارد، حکمت چيست که تنها اين درخت را آزاده خوانند و از او به نيکى ياد نمايند؟!

Read More »

محرومیت اهل کمال از زینتهاى دنیا

از یکى از بزرگان پرسیدند: ((با اینکه دست راست داراى چندین فضیلت و کمال است ، چرا بعضى انگشتر را در دست چپ مى کنند؟)) او در پاسخ گفت : ((مگر نمى دانى که همیشه اهل کمال و صاحبان فضل ، از نعمتهاى دنیا محروم هستند؟!)) آنکه حظ آفرید و …

Read More »

نیکى به بدان ، براى هدایت آنها

از این رو مى گویند: فریدون (شاه باستانى که بر ضحاک ستمگر پیروز شد و خود به جاى او نشست ) دستور داد خیمه بزرگ شاهى براى او در زمینى وسیع ساختند. پس از آنکه آن سراپرده زیبا و عالى تکمیل شد، به نقاشان چنین دستور داد تا این را …

Read More »

صبر و حوصله لقمان در سؤ ال نکردن

لقمان دید آهنى در دست حضرت داوود علیه السلام است و همچون موم در نزد او نرم مى شود و او هرگونه بخواهد آن را مى سازد، چون مى دانست که بدون پرسیدن ، معلوم مى شود که داوود علیه السلام چه مى خواهد بسازد. از او سؤ ال نکرد، …

Read More »

آموختن خاموشى از حیوانات

نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى کرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.

Read More »

اعتدال در نیکى

چوپانى پدر خردمندى داشت . روزى به پدر گفت : ((اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار مى رود یک پند بیاموز!)) پدر خردمند چوپان گفت : ((به مردم نیکى کن ، ولى به اندازه ، نه به حدى که طرف را لوس …

Read More »

دعواى خنده آور یهودى و مسلمان

هر کس عقل و خرد خود را نزد خود کامل و تمام فرض مى کند و فرزندش ‍ را زيبا تصور مى نمايد. يک نفر يهودى با مسلمانى نزاع مى کرد. از گفتگوى آنها خنده ام گرفت و مسلمان خشمگينانه به يهودى مى گفت : ((الهى اگر اين سند من درست نيست مرا به آيين يهود از دنيا ببر!))

يهودى مى گفت : سوگند به تورات ، اگر سخنم نادرست باشد مانند تو پيرو اسلام گردم .

Read More »

کیفر ثروتمند دست تنگ و پاداش ثروتمند بخشنده

حضرت موسى علیه السلام به قارون (سرمایه دار مغرور عصرش )چنین نصیحت کرد: نیکویى و احسان کن ، همانگونه که خداوند به تو نیکى و احسان نموده است . )) قارون نصیحت موسى علیه السلام را نشنید و فرجام کارش را شنیدى که به عذاب الهى گرفتار شد، (که زمین …

Read More »

نیکبخت و بدبخت کیست ؟

عاقلى پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبختى کدام است ؟ در پاسخ گفت : ((نیکبخت آن است که خورد و کشت کرد. بدبخت آن کسى است که مرد و گذاشت . )) مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد

Read More »

ناتوانى پیرمرد در ازدواج با زن جوان

شنیدم پیر کهنسالى در آن سن و سال پیرى مى خواست با زنى ازدواج کند، از یک دختر زیباروى که گوهر نام داشت خواستگارى کرد، دخترى که صندوقچه گوهرش از دیده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى ، داماد به دیدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت …

Read More »

متناسب نبودن ازدواج پیرمرد با زن جوان

پیرمردى پرسیدند: چرا زن نگیرى ؟ جواب داد: ((ازدواج با پیرزنان موجب خوشى نیست .)) به او گفتند: ((با زن جوانى ازدواج کن ، زیرا ثروت مکنت براى این کار دارى .)) در پاسخ گفت : ((من که پیر هستم ، با پیرزنها الفت و تناسب ندارم ، بنابراین زنى …

Read More »

توانگر بخیل

ثروتمندى بخیل ، داراى یک پسر بیمار و رنجور بود، خیرخواهان به او گفتند: مصلحت آن است که براى شفاى پسرت ، ختم قرآن کنى ( یکبار قرآن را از آغاز، پایان بخوانى ) با قربانى کنى ، و با ذبح گوسفند و یا شتر، گوشت آنها را صدقه بدهى …

Read More »

پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش

یک روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فریاد کشیدم ، خاطرش آزرده شد و در کنجى نشست و در حال گریه گفت : ((مگر خردسالى خود را فراموش ‍ کردى که درشتى مى کنى ؟!)) چو خوش گفت : زالى به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و …

Read More »

پژمردگى پیرمرد بجاى شادى جوانى

جوانى چابک ، نکته سنج ، شاد و خوشرويى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هيچ اندوهى راه نداشت ، همواره خنده بر لب داشت ، مدتى غايب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت ، ناگهان در گذرى با او ملاقات کردم ، ديدم داراى زن و فرزندان گشه و ريشه نهال شاديش بريده شده ، و گل هوسش پژمرده گشته ، از او پرسيدم ((حالت چطور است ؟ چرا پژمرده و ناشادى ؟ ))

Read More »