شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 1
(عمرو لیث صفارى دومین پادشاه خاندان صفارى (۲۶۵ – ۲۸۷ ه ق ) برادر یعقوب لیث ، غلامانى داشت ) یکى از غلامانش فرار کرده بود، چند نفر به دنبال او رفتند و او را گرفته ، نزد شاه آوردند. یکى از وزیران شاه که نسبت به آن غلام سابقه …
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 2
یکى از پادشاهان به بیمارى هولناکى که نام نبردن آن بیمارى بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق راءى گفتند: چنین بیمارى ، دوا و درمانى ندارد مگر اینکه زهره (کیسه صفرا) یک انسان داراى چنین و چنان صفتى را بیاورند (و …
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 1
فرمانده مردم آزارى ، سنگى بر سر فقیر صالحى زد، در آن روز براى آن فقیر صالح ، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولى آن سنگ را نزد خود نگهداشت . سالها از این ماجرا گذشت تا اینکه شاه نسبت به آن فرمانده خشمگین شد و دستور داد …
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
کى از وزيران مغرور و غافل ، خانه يکى از افراد ملتش را ويران کرد، بى خبر از سخن حکيمان فرزانه که گفته اند:
آتش سوزان نکند با سپند
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 3
روایت کرده اند: براى انوشیروان عادل در شکارگاهى ، گوشت شکارى را کباب کردند، نمک در آنجا نبود، یکى از غلامان به روستایى رفت تا نمک بیاورد.انوشیروان به آن غلام گفت : ((نمک را به قیمت روزانه (نه کمتر )خریدارى کن ، تا آیین نادرستى را بنیانگذارى و در نتیجه …
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
پادشاهى از دنیا رفت و ملک و گنج فراوانى نصیب فرزندش شد، شاهزاده دست کرم و سخاوت گشود و به سپاهیان و ملت ، نعمت فراوان بخشید: نیاساید مشام از طبله عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید بزرگى بایدت بخشندگى کن که دانه تا نیفشانى نرود یکى از …
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
با چند نفر از سالکان و رهروان راه حق همنشین بودم ، در ظاهر همه آنها با شایستگى آراسته بودند، یکى از بزرگان دولت نسبت به آنها حسن ظن بسیار داشت و حقوق (ماهانه اى ) برایشان تعیین کرده بود به آنها پرداخت مى شد، تا اینکه یکى از آن …
Read More » شهریور ۲۹, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
یکى از دوستان که از رنج روزگار خاطرى پریشان داشت ، نزدم آمد و از روزگار نامساعد گله کرد و گفت : ((درآمد اندکى دارم ولى عیال بسیار، و نمى توانم بار سنگین نادارى را تحمل کنم ، بارها به خاطرم آمد که به سرزمینى دیگر کوچ کنم چراکه در …
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 2
از سیاه گوش پرسیدند: ((چرا همواره با شیر ملازمت مى کنى ؟ )) در پاسخ گفت : ((تا از باقیمانده شکارش بخورد و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم . )) به او گفتند: ((اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستى و شکرانه این نعمت را بجا …
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 2
پادشاهى ، يکى از وزيران را از وزارت برکنار نمود. او از مقام و رياست دور گرديد و به مجلس ((پارسايان )) راه يافت و در کنار آنها به زندگى ادامه داد.برکت همنشينى با آنها به او روحيه عالى و آرامش خاطر بخشيد. مدتى از اين ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزير عوض شد و او را طلبيد و به او احترام نمود. مقام ديوان عالى کشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذيرفت و گفت : ((گوشه گيرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام کار و مقام است .))
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 2
یکى از شاهان پیشین ، در نگهدارى کشور سستى مى کرد و بر سپاهیان سخت مى گرفت و آنان را در تنگدستى رها مى کرد تا اینکه دشمن قوى و ظغیانگرى به آن کشور حمله کرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهیان خود را به جلوگیرى از دشمن …
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 1
یکى از شاهان ، شبى را تا بامداد با خوشى و عیشى به سر آورد و در آخر آن شب گفت : ما را به جهان خوشتر از این یکدم نست کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست فقیرى (صبور) که در بیرون کاخ شاه ، در …
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
شاه بى انصافى از پارسایى پرسید: کدام عبادت ،بهترین عبادتها است ؟ پارسا گفت : خوابیدن هنگام ظهر براى تو بهترین عبادتهاست تا در آن هنگام به کسى آزار نرسانى . ظالمى را خفته دیدم نیم روز گفتم : این فتنه است خوابش برده به و آنکه خوابش بهتر از …
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 1
(عصر حکومت عبدالملک بن مروان (۷۵ – ۹۵ ه ق )بود. او حجاج بن یوسف ثقفى را که خونخوارترین و بى رحمترین عنصر پلید بود، استاندار عراق (کوفه و بصره ) کرد. حجاج بیست سال حکومت نمود و تا توانست ظلم کرد.) در این عصر، روزى زاهد فقیرى که دعایش …
Read More » شهریور ۲۸, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
در مسجد جمعه شهر دمشق ، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیى پیغمبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم ، ناگاه دیدم یکى از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت براى زیارت قبر یحیى علیه السلام به آنجا آمد و دست به دعا …
Read More » شهریور ۲۷, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 2
يکى از شاهان عجم ، پير فرتوت و رنجور شده بود، به طورى که ديگر اميد به ادامه زندگى نداشت . در اين هنگام سوارى نزد او آمد و گفت : ((مژده باد به تو اى فلان قلعه را فتح کرديم و دشمنان را اسير نموديم و همه سپاه و جمعيت دشمن در زير پرچم تو آمدند و فرمانبر فرمان تو شدند.))
Read More » شهریور ۲۷, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
((هرمز)) فرزند انوشيروان (وقتى به سلطنت رسيد) وزيران پدرش را دستگر و زندانى کرد. از او پرسيدند: ((تو از وزيران چه خطايى ديدى که آنها را دستگير و زندانى نموده اى ؟))
Read More » شهریور ۲۷, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 1
پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى کرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام …
Read More » شهریور ۲۷, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 1
پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جاى دیگر هجرت مى کردند، و و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح …
Read More » شهریور ۲۷, ۱۳۹۰ حكايت هاي گلستان سعدي: در سيرت پادشاهان 0
گروهى دزد غارتگر بر سر کوهى ، در کمینگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهاى ارتش شاه نیز نمى توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در …
Read More »