حكايت هاي گلستان سعدي: در اخلاق پارسايان

گله از عیبجویى مردم

لطف و کرم الهى باعث شد که گم گشته و گمراه شده اى در پرتو چراغ توفيق به راه راست هدايت شد و به مجلس حق پرستان راه يافت و به برکت وجود پارسايان پاک نهاد و باصفا، صفات زشت اخلاقى او به ارزشهاى عالى اخلاقى تبديل گرديد و دست از هوا و هوس کوتاه نمود، ولى عيبجوها در غياب او همچنان بد مى گفتند و اظهار مى کردند که فلانى به همان حال سابق است ، نمى توان به زهد و اطاعت او اعتماد کرد.

Read More »

نور معرفت در دل کم خور

گویند: عابدى یک شب ده من غذا خورد و تا سحر یک ختم قرآن در نماز قرائت نمود. صاحبدلى این حکایت را شنید و گفت : ((اگر آن عابد نصف نانى مى خورد و مى خوابید، مقامش در نزد خدا برتر بود. (زیرا کیفیت قرائت مهم است نه کمیت آن …

Read More »

کرامت آوازه خوان ناخوش آواز و نازیبا

(سعدى مدتى در مدرسه مستنصريه بغداد در نزد شيخ اجل ، ابوالفرج بن جوزى (وفات يافته در سال 636 ه . ق ) درس خوانده بود و از موعظه هاى او بهره مند شده بود. در اين رابطه سعدى مى گويد:)

Read More »

پند لقمان حکیم

کاروانى تجارتى از سرزمين يونان عبور مى کرد و همراهشان کالاهاى گرانبها و بسيارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله کردند و همه اموال کاروانيان را غارت نمودند. بازرگان به گريه و زارى افتادند و خدا و پيامبرش ‍ را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم کنند، ولى رهزنان به گريه و زارى آنها اعتنا ننمودند.

Read More »

عابد ریاکار و مرگ نکبتبار او

پادشاهى عابدى را طلبید. عابد (که ریاکار بود) با خود فکر کرد که دوایى بخورد تا بدنش ضعیف و رنجور گردد تا نزد شاه قرب بیشترى بیابد. دارویى خورد. اتفاقا دارو زهر آگین بود و موجب شد که عابد مرد. آنکه چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود …

Read More »

مرگ توانگر شاداب ، و زندگى فقیر نادار

کاروانى از کوفه به قصد مکه براى انجام مراسم حج ، حرکت کردند. يک نفر پياده سر برهنه ، همراه ما از کوفه بيرون آمد. او پول و ثروتى نداشت . آسوده خاطر همچنان راه مى پيمود و مى گفت :

Read More »

علت بهشتى شدن شاه و دوزخى شدن پارسا

یکى از فرزانگان شایسته در عالم خواب پادشاهى را دید که در بهشت است و پارسایى را دید که در دوزخ است ، پرسید: علت بهشتى شدن شاه ، و دوزخى شدن پارسا چیست ، با اینکه مردم بر خلاف این اعتقاد داشتند؟! ندایى (غیبى )به گوش او رسید که …

Read More »

پارساى خداشناس و باعزت

پادشاهى یکى از پارسایان را دید و پرسید: ((آیا هیچ از ما یاد مى کنى ؟ )) پارسا پاسخ داد: ((آرى آن هنگام که خدا را فراموش مى کنم .)) هر سو دود آن کس ز بر خویش براند و آنرا که بخواند به در کس نداواند

Read More »

پرهیز از اظهار نیاز در نزد دشمن

یکى از تهیدستان پاک نهاد بر اثر اضطرار و ناچارى ، گلیمى را از خانه یکى از پاک مردان دزدید. قاضى دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدى قطع کنند. صاحب گلیم نزد قاضى آمد و گفت : ((من دزد را بخشیدم ، بنابراین حد دزدى را بر …

Read More »

شکر به خاطر گناه نکردن ، نه به خاطر مصیبت

مرد پارسایى را در کنار دریا دیدم ، گویى پلنگ به او حمله کرده بود، زخمى جانکاه در بدنش بود و هرچه مداوا مى نمود بهبود نمى یافت . مدتها به این درد مبتلا بود و بر اثر آن رنجور شده بود. در عین حال شب و روز شکر خدا …

Read More »

تلاش براى رسیدن به کعبه مقصود

شبى در بيابان مکه آن چنان بى خواب شدم که ديگر نمى توانستم را بروم ، سر بر زمين نهادم تا بخوابم ، به ساربان گفتم دست از من بردار.

پاى مسکين پياده چند رود؟

Read More »

اثر سخن بر دل پندپذیر و آماده

در مسجد جمعه شهر بعلبک (از شهرهاى شام ) بودم .يک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى که در آنجا بودند، مى گفتم ، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصيرت يافتم که آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند که در وجود آنها راهى به جهان معنويت نبود.

Read More »

دو حالت عارفان وارسته

یکى از عرفان و صالحان سرزمین لبنان (کوهى در شام نزدیک جبل عامل ) که در میان عرب به مقامات عالى و داراى کرامات و کارهاى فوق العاده شهرت داشت به مسجد جامع دمشق آمد، کنار حوض کلاسه رفت تا وضو بگیرد، ناگاه پایش لغزید و به داخل آب افتاد …

Read More »

من آنم که خود مى دانم

یکى از بزرگان را در مجلسى ، بسیار ستودند و در وصف نیکیهاى او زیاده روى کردند. او سر برداشت و گفت : ((من آنم که خود مى دانم . )) (خودم را مى شناسم ، دیگران از عیوب من بى خبرند.) شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است وز …

Read More »

خوابیدن تو بهتر از عیبجویى است

به خاطرم هست که در دوران کودکى ، بسيار عبادت مى کردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهيز جديت داشتم . يک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در کنار ما خوابيده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : ((از اين خفتگان يک نفر برخاست تا دور رکعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند که گويى نخوابيده اند بلکه مرده اند.))

Read More »

زاهد دغلباز

زاهدنمايى مهمان پادشاه شد، وقتى که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بيش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نيکى شاه به او بيفزايد.

Read More »

دورى از سالوسان خوش نما

چندتن از رهروان همدل و همدم سير و سياحت که شريک غم و شادى همديگر بودند، براى سفر حرکت کردند. من از آنها خواستم که مرا نيز رفيق شفيق همراه خود کنند و با خود ببرند. آنها با تقاضاى من موافقت نکردند، پرسيدم : ((چرا موافقت نمى کنيد؟! از اخلاق پسنديده بزرگان بعيد است که دل از رفاقت بينوايان بر کنند و آنها را از فيض و برکت خود محروم سازند، با اينکه من در خود اين قدرت و چابکى را سراغ دارم ؟ در چاکرى و همراهى نيکمردان ، يارى چابک باشم نه بارى بر دل . ))

Read More »

دوستى اهل صفا و انسانهاى پاکدل

سارقى براى دزدى به خانه يکى از پارسايان رفت ، هر چه جستجو کرد چيزى در آنجا نيافت . دلتنگ و رنجيده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گليمى را که بر روى آن خوابيده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.

Read More »

مناجات عبدالقادر

عبدالقادر گیلانى را در کنار کعبه دیدند، صورتش را بر روى ریگ زمین نهاده بود و چنین مى گفت : خدایا! مرا ببخش و اگر سزاوار عذاب هستم ، مرا در قیامت نابینا محشور کن تا در برابر نیکان شرمسار نگردم . روى بر خاک عجز مى گویم هر سحرگه …

Read More »

مناجات پارساى آگاه

پارسايى را ديدم که سر درگاه خدا (کعبه ) مى ماليد و چنين مناجات مى کرد: يا غفور و يا رحيم - تو دانى که از ظلوم و جهول چه آيد؟

(يعنى اى بخشنده مهربان ! تو آگاهى از آن کس که بسيار ستمکار و نادان است چه کارى ساخته است ؟ )

Read More »